eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
* * * * * محمد سر نترسی داشت. اما خودش تعریف کرد که یک یار همراه مجید شدم و جون به لب برگشتم از بس که کارهای خطرناک می کرد. راست راست روی خاکریز را می رفت اون هم درست وسط روز. انگار که گلوله ها چشم دارن. حالا اگه زود می رفت یا فقط رد می شد باز هم راهی بدهی بود. راست می ایستاد و نگاه می کرد بررسی می‌کرد تا بعداً این دید زدن ها به کارش بیاید. وقتی آدم این حرفها را از محمد اسلامی نسب که خودش یک پا سر به تیغ سپرده بود شنیده باشد می‌فهمد که حاج مجید یعنی چه فرمانده عملیات که باید در سنگر سفت و سختی های بیسیم نشسته باشه و گردان ها رو هدایت کنه خودش نفر اول خط بود دلم میخواد چند تا از این کار حاجی را تعریف کنم و شما هم بنویسید تا همه تاریخ یادش بماند حاج مجید اگر سه تا گردان خط‌شکن داشتیم حتماً با اولین میرفت انگار این مرد آفریده شده بود برای خط مقدم اگر پاش می‌افتاد کماندو هم می‌شد و باز هم میشکند همینطور که شد روی کربلای ۵ اولین گردان که باید عمل میکرد غواص ها بودند لباس غواصی پوشید و زرد به آب که تا نصفه های روز هنوز این لباس تنگ چرمی تنش بود اسباب و آلات جنگ هم با خودش نمی برد. معروف بود بین بچه ها که ها مجید نقشه را با انگشت تشریح میکنه. لااقل یک میله آنتن نمی گرفت دستش. می‌گفتیم یک اسلحه بگیر دستت. میکفت نمیخواد از عراقی ها برمی دارم. حتی یادم تو عملیات والفجر ۸ با مجتبی مینایی یا احمد عبدالله زاده و یا رفاهیت همراه میشن با موتور میرن جایی که عراق شیمیایی میزنه ماسک می زنند یه دونه هم میدن مجید. که اون نمیزنه میگه این جور چیزها به درد من نمیخوره. چفیه را میگیره جلوی دهنش تا وضعیت عادی میشه. جالب اینجاست که فقط حاج مجید این وسط شیمیایی نمیشه. همیشه هم می‌گفت من کمربسته حضرت زهرا هستم مادرم خواب دیده. ما هم باور کرده بودیم. یعنی همین طور هم بود. این همه که توی تیر ترکش وول می خورد توی رگبار و آتیش. با اینهمه عملیات که توی هر کدوم چندین و چند روز قبل و بعدش اون حاضر می‌شد شاید به پنج بار نرسه اینم توی کلش بود یعنی خودش رو سپرده بود به قضا و قدر الهی می گفت گر نگهبان من آن است که من می‌دانم. شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد راست هم میگفت عملیات قدس ۳. از پشت بیسیم میشنیدم که حاج نبی دنبال سپاسی است مرتب داد میزد به بچه های دیگه سفارش می‌کرد تا اینکه گفتم حاجی رفته جلو. باز از جلو تماس گرفتم که بچه ها خط را شکستند و رسیدن به یک مخزن بنزین به حاج مجید بگید چه کار کنیم منفجر کنیم یا نه. آخه حاج مجید مسئول عملیات باید کسب تکلیف می‌کردند هنوز توی جواب اینها مونده بودیم که صدای انفجار پیشرو جهنم. بچه های خط شکن فکر می‌کردند عقب همونجا هم مخزن را دیده بود و خودش منفجرش کرده بود با آرپی جی. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻انسانها در مقابل تکلیفی که حضرت حق مشخص کرده سه دسته میشوند: تکلیف ستیز، تکلیف گریز، تکلیف پذیر... به تکلیف عمل کردند 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷ساعتی تا عملیات والفجر 8 مانده بود. کنار حاج‌محمـد نشسته بودم که معاونش "رضا پورخسروانی" آمد و روبه‌روی حاج‌محمـد نشست. رضا از جیبش مقداری کاغذ، که مدارک خودش و مقداری کد‌های مخابراتی بود را درآورد، جلو حاج‌محمـد گذاشت و گفت: حاجی این‌ها را بگیر ما دیگه رفتیم! حاج‌محمـد با تعجب نگاهی به کاغذها و نگاهی به چهره یکپارچه نور رضا انداخت و گفت: کجا می‌خواهی بروی؟ رضا خندید و گفت: همه کارها جفت‌وجور است، شما دیگه با ما کاری نداری! حاج‌محمـد که فهمید مشکل رضا شرکت در عملیات است، مخالفت کرد و گفت: شما به منطقه توجیه هستی، شما می‌دانی کجا به کجاست! رضا زیر بار نرفت و گفت: ماشاءالله همه هستند، شما دیگه به من نیازی نداری. رفت. روز بعد رضا در فاو شهید شده بود. حاج محمد و سه نفر دیگر از بچه های مخابرات او را روی برانکارد عقب می آوردند. در تمام مسیر حاج محمد گریه می کرد و به سر خودش می زد، گاهی پایش سست می شد و زیر پیکر خونین رضا به زمین می افتاد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 | 📍سرگرمی و تفریح در روز عید فطر... 🌟روز عیدفطر بود و طبق رسوم ما، همه اقوام و فامیل در خانهٔ پدر مهمان بودند و من نیز از مصطفی خواستم که با هم به این مهمانی برویم. ولی مصطفی گفت شما بروید، من نمی‌توانم بیایم. شب هنگام که مطابق عادت خودمان، مسائل و مشکلات را با مصطفی در میان می‌گذاشتم، از او پرسیدم که چرا امروز به مهمانی نیامدید؟ مصطفی پاسخ داد، امروز روز عید بود و بیشتر بچه‌ های مدرسه نیز برای دیدن اقوام و خویشان خود از مدرسه بیرون می‌روند. ولی حدود ۳۰ نفر از بچه ‌های یتیم هستند که هیچ فامیلی ندارند و به ناچار در مدرسه باقی می‌مانند. وقتی بچه‌ هایی که برای تفریح و دیدار اقوام خود رفته بودند بر می‌گردند، برای بچه‌ های باقی مانده در مدرسه از دیدار فامیل و بازی‌ ها و سرگرمی‌ های خود تعریف می‌کنند. برای اینکه این بچه‌ های یتیم نزد آنها احساس خجالت و افسردگی نکنند. 💬راوی خانم غاده جابر همسر شهید چمران 📕 یادگاران 🌷شهید دکتر مصطفی چمران🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 🔹اگر دو چیز را رعایت بکنی، خدا را نصیبت می کند. یکی پر تلاش باش و دوم مخلص! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند. 🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌱لبخند بزن تا ڪه دلم نور بگیرد..... 🌤️خورشید تویی آیینه در دست زمین است..... 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 9⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّهُ ما مِنْ قَرْیَةٍ اِلّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذیبِها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْاِمامَ الْمَهْدِىَّ وَ اللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ. ✅ هان مردمان! هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه خداوند بخاطر تکذیب اهل آن - حق را -آن را پیش از برپایی روز رستاخیز نابود خواهد کرد و آن سرزمین را به امام مهدی (عج) خواهد سپرد و حتما خداوند وعده ی خود را انجام خواهد داد . 📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔹همیشه می گفت، نکند جنگ تمام شود و ما جز خانواده شهدا نباشیم. اصلاً زشت است که خانواده ما یک شهید نداشته باشد. آنقدر چهره اش نور داشت که گاهی در نور چهره اش غرق می شدم. مدتی بود که می خواستم حرفی به خیرالله بزنم و چیزی از او بخواهم اما نمی توانستم. 🔹روزی با ماشین از یکی جاده های مرودشت عبور می کردیم، صحبت های ما از جنگ بود و شهدا. دل به دریا زدم و به خیرالله گفتم: «خیرالله می دانم که تو شهید می شوی، دوست دارم مرا نصیحتی کنی که همیشه از شما برایم یادگار بماند.»   خندید و گفت: «خدا از زبانت بشنود که من شهید شوم. اما نصیحت: اول نمازت راترک نکن، اگر نمازت را بخوانی خود به خود تمام اعمالت درست می شود دوم در انتخاب دوست خیلی دقت کن!» آخرین روزهای جنگ بود، تیرماه سال 67 که در جزیره مجنون، پس از سال ها جهاد به آرزویش رسید… خیرالله الطافی فارس جزیره مجنون 🍃🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
* * * * * صدای موسیقی از درز خانه ای نیمه ویران بیرون میزد. صدای غریب شهر شاید همین آهنگ تند با طنین نامفهوم ترانهای بود که به نظر فارسی نمی آمد. صدای صفیر گلوله، نفیر خمپاره‌ها و درام هراس آور انفجار، معمول کوچه‌های آوار انباشته و رهگذران هر از گاهی اش بود که خاکی پوش و مسلح بودند. شهر آبادان مجروح بود اما نمی نالید به هم نگاه کردیم معلوم بود همگی تعجب کرده ایم به سمت صدا پیچیدیم.چار چوبیه در،در  محاصره گونی های شنی بود. در زدیم و صبر کردیم .صدای خش خش پایی به گوش رسید .باز هم به هم نگاه کردیم یعنی اینکه آمد در را باز کند. _بفرمایید سیه چرده با موهای وزوزی و ریش فری آنکاد شده ، دماغ پهنی داشت . میانسال بود . _سلام علیکم _و علیکم السلام .بفرمایید _ببخشید حاج آقا ..انگار صدای موسیقی می آمد.فکر میکنم اینجا جبهه باشد.. مرد نگاهش را به داخل خانه برگرداند _اینجا فرمانداری است .ماهم بچه های فرمانداری هستیم و می دانیم چکار کنیم مجید نگاهی به من کرد و دوباره به سمت در چرخید _به به حاکم شهری که اردک ... گفتن اردک همان و تپق خنده ما همان . کارمند فرمانداری اصلا ریسه رفت .. خوب مصرع بعد هم جور در نمی اومد.خنده اش که تمام شد ، دست زد پشت مجید . گفت:بفرمایید داخل .. بابا من داشتم رادیو می گرفتم.یک‌لحظه کاری پیش اومد ،رادیو را روی همان موج رها کردم که از قضا این ترانه پخش می شود شما شنیدید خداحافظی کردیم و عذرخواهی ،اصرار مرد جنوبی از رفتن بازمان داشت به چای دعوت مان کرد . مجید انتظار نوشابه داشت اما زمستان بود. •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
11.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 | 🔻بگردید رفیقایی مثل شهدا پیدا کنید که با خدا رفیق باشن! حواستون باشه با خدا روراست باشید... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫 🌷یک‌بار "حاج‌عباس رفاهیت" مسئول ستاد لشکر من و حاج‌محمـد را به دفترش خواست. گفت: شما دو نفر ما را گذاشتید سر کار! گفتم: نه، چی شده حاج‌عباس؟ گفت: این یعنی چه، ما نباید بدانیم در مخابرات مسئول کیه؟ هر دو شما نامه که می‌نویسید، می‌زنید از طرف! حاج‌محمـد بعد از رفتن آقای حسین تاش، به عنوان مسئول مخابرات انتخاب شده بود. اما روی همان اخلاصی که داشت، همیشه نامه‌ها را به اسم من می‌زد و از طرف امضاء می‌کرد. من هم طبیعتاً چون معاون ایشان بودم، نامه‌ها را از طرف ایشان امضاء می‌کردم! با خنده به حاج‌عباس گفتم: مشخص است که چه کسی باید رعایت کند، ایشان فرمانده هستند و من معاون، پس ایشان نباید از طرف امضاء کنند! حاج‌محمـد هم با خنده گفت: نه من مسئول نیستم، فائضی مسئول است! بااین‌حال و این روحیه، هرجا که ضعفی در کار واحد مخابرات پیش می‌آمد و توبیخی در میان بود، حاج‌محمـد خودش را جلو می‌انداخت و می‌گفت: مسئولیت با من است و فرمانده منم 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹‌شهـــید حاج حسین خرازی دور تا دور نشسته بوديم. نقشه آن وسط پهن بود. حسين گفت «تا يادم نرفته اينو بگم، اونجا كه رفته بوديم براى مانور; يه تيكه زمين بود. گندم كاشته بودن. يه مقدار از گندمها از بين رفته. بگيد بچّه‌ها ببينن چقدر از بين رفته، پولشو به صاحبش بدين». 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75