eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷براي انجام عمليات والفجر 2 بايد تمام تجهيزات را از جنوب، شهر انديمشک به غرب، شهر سلماس منتقل مي کرديم. تمام تجهيزات سنگين و سبک و تمام نيروها را سوار قطار کرديم. قطار بايد اول به تهران مي رفت و بعد از آنجا به سمت غرب. اما نمي دانم چه اتفاقي افتاده بود که واگن نيروها که راننده تجهيزات موتوري هم در آن بودند در تهران از ترن جدا شد و جا ماند. وقتي قطار به سلماس رسيديم فهميديم که تجهيزات نه رانند دارد نه سوئيچ. از طرف ديگر، از روي آن خط قرار بود قطاري از ترکيه وارد کشور شود، براي همين به ما گفتند بايد سريع تجهيزات را خالي کنيد تا خط خالي شود. به ناچار قرار شد تجهيزات را با دست پياده کنند. در همين زمان مرتضي آمد. تنها جمله اي که گفت اين بود: مشکلي نيست. سريع دست به کار شد و با تعدادي از بچه ها که همراهش بودند، همه ماشين ها و تجهيزات شامل، ماشين آيفا، جيپ، تويوتا،توپ صدو شش و ... را با دست از روي واگن ها به زمين آوردند. واقعا در کارش نشد و نمی شود نبود! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ماهمیشه فکرمیکنیم‌شهدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شهیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شهید شدن :)❤️ 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨سلام بر هادیانِ دلھا! همانهائے ڪه نام مبارڪشان قوّت قلب گـــل لاله است. ڪسانے ڪه ترنّم گفته هاشان زینت بخش فڪه وطلائیه ولطافت ڪلامشان نوازشگر آسمان شهرمےشد... 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
💠 *سیـره شهدا* 💥 عبدالکریم اعتقاد داشت، *«کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند*. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 💥عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. 😳پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» عبدالکریم پرهیزکار* فارس* -🍃═ঊঈ🌹ঊঈ─🍃- : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید سرش را با شدت بلند کرد. خیس عرق شده بود .حس میکرد که در دویدنی سریع به نفس نفس افتاده. صورتش خیس عرق بود .چشمانش را که مالید، تاریکی اتاق مانع دیده می‌شد همینطور چشمانش را در اطراف اتاق دوان تا کمی به تاریکی عادت کرد قیافه معصومانه بچه ها را که آرام خوابیده بودند اولین چیزی بود که به چشمش آمد رو انداز هایشان را که مرتب میکرد دستی به سر و صورتشان کشید و آهی عمیق. شعاع نور ماه از پنجره به درون می تابید قاب عکس روی طاقچه را روشن کرده بود .چشمانش در لبخند همیشگی عکس زل زده بود. آرام آرام تا کنار پنجره رفت .سپیدی کاغذ های زیر نور ماه دیده می‌شد .قلم را روی کاغذ گذاشت و به آن تکیه داد چشمانش را که بسته تمام خاطرات گذشته انگار توی مغزس رژه میرفتند.. سلام .بالاخره اومدی! نمیدونی چقدر منتظرت بودم! اصلا این چند روز همه چیز بوی تو رو گرفته !چقدر سرزنده‌تر شدی !معلومه بهت خوش میگذره ها.. چند روز پیش از طرف سپاه آمده بودند اینجا .دارند خاطراتت را جمع می کنند. با خیلی ها صحبت کردند از من میخواستن خاطره هامو از تو براشون بنویسم. همش دلشوره داشتم نکنه ناراحت بشی .حالا که اومدی خیالم راحت شد. صبح آلبوم عکست رو آورده بودم و نگاه میکردم .این روزها تنهایی مرا با عکسها و خاطره های تو پر میکند با آنها میخندم و با آنها گریه می کنم.. بعد از این همه سال هنوز هم باورم نشده که تو نباشی عکسی را که با آقا مهدی (زارع)موقع وضو گرفتن انداختین یادته ؟!امروز نگاهش میکردم خنده‌ام گرفته بود .پایین عکس پر از قوطی های کمپوت و کنسرو هست. آقا مهدی هم با خنده اشاره کرده به تو قوطی ها یادته میگفتی یعنی اینکه نگرانش نباش این بابا گرسنه نمیمونه . منم رو کردم به تو گفتم :آره همین چیزا رو میخوری که دلت برای آشپزی من تنگ نمیشه ! هنوزم فکر می کنم پیشم هستی و می خوام سر به سرت بگذارم دلخور که نشدی؟ از بچه ها برات بگم.. اگه بدونی چه بچه های گلی شدن.. نگاه کن چقدر آروم خوابیدند ،حالا دیگه مرد خونمون سیدمهدی شده .اخلاق و رفتارش هم که عینهو خودت آخرین باری را که دیدیش یادته... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب: خداوند جواب اخلاص شهید همدانی را در همین دنیا داد ◽ فیلم حضور رهبر انقلاب اسلامی در منزل سردار شهید حاج حسین همدانی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷در والفجر 2، قرار شد مرتضي و گردان فجر تپه برد زرد در عقبه دشمن را اشغال كرده و از آنجا جاده تداركاتي دشمن را ببندد. به علت اهميت منطقه به او تاكيد كردم اين تنگه همانند تنگه احد است. يك شب قبل از عمليات،‌ پيش از نماز مغرب گردان فجر حركت كرد.تا صبح در كوه راهپيمايي كردند.‌ روز بعد را در بين درختان پنهان شدند و شب دوباره كوهپيمايي. پانزده كيلومتر پياده روي، در ‌ارتفاعاتي كه بلنديش به3 هزار متر هم مي رسيد، مرتضي مي گفت:‌‌من در آن موقعيت ‌فقط دعا مي كردم و از امام زمان(عج) ياري مي خواستم. مي گفتم يا صاحب الزمان، ما جزء لشكر المهدي(عج) هستيم، خودتان ما را راهنمايي كند. مرتضی برخلاف سایر محورها با یک گروهان به تپه رسید و آن را تصرف کرد. جایی که گلوی دشمن بعثی بود و توانست با یک گروهان نیرو، 5 روز تمام آن را در دل دشمن در محاصره حفظ کند. وقتی فرمانده سپاه از او خواست برگردد، گفت: به من گفتند این تپه مثل تپه احد است، من نمی گذارم این حادثه دوبار در تاریخ تکرار شود! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 گزیده ای از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید حسین محرابی؛ هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم. باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.. من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 💢 و آماده باشند ✊ 🔶 پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ 🔶 دارالرحمه 🚨 به لطف شهدای غریب شیراز ، سومین حرم اهل بیت (ع) محل اجتماع عاشقان شهدا خواهد شد.. 💢💢💢💢💢💢💢 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🕊🥀🕊🥀🕊 ✍نوشتـہ هایمـ همـ بے تابتـان هستند ! 🌤صبـح بخیـر بگویید .... تا صبـحگاهمـ با عطـرِ نفسِتـان آغـاز شود... 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
ﺑﻪﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ ﺷﻬــﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣــﻘﺎﻡ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿــے ﺭﺳﻴـــﺪ 🌷🌹🌷 در حیــاط خــانہ ﻣﺮﺣــﻮﻡ ﺁﻳــﺖ اﻟﻠﻪ آقای نجابت( عارف بزرگوار و شاگرد آیت الله قاضے) داشــتیم کتاب را می خواندیم. یک دفــعہ یادم به حــبیب افــتاد که پشت در، در کوچه ایستاده بود. رو به آقای نجابت گفــتم: آقا، حبیب پشت در ایستـگاده اســـت و داخل نمی آیــد... آقا تأملی کــردند و گفتنــد: ایشــان به مــقام آقاے قاضے رسیده اند، اما خودش هم نمے فهمد. ولے اشتبـاهے که حبــیب دارد این است که صــد درصد از خودش بــدش می آید و دیگر در این نشئه نمی ماند. ولے آقای قاضــے چـند درصــد براے خودش نگہ داشــت که بتــواند در این نشـئه زندگے کــند. باز تأکیدے فرمودنـد: حــبیب آقا به مقام آقای قاضــی رســیده است، خودش نمے داند و دیگـر هم نمے تواند در این نشئه بماند. 🍃🌹🍃 شهید جاویدالاثر حبیب روزیطلب 🍃🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید تمام زندگی من با شهید کدخدا برایم خاطره است.یکی از آن خاطرات مربوط به آخرین دیدار است. چند روز بیشتر نبود که از دوره فرماندهی تهران برگشته بود .اما خیلی زود آماده شد که دوباره به جنوب برگردد.وسایلش را جمع کردم .چندتا از دوستانش آمدند دنبالش و خداحافظی کرد و رفت ..چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم در می زنند. رفتن در را باز کردم .خودش بود .گفتم :انگار برگشتی سید؟ وارد شد .خیره خیره به من و حیاط نگاه می کرد .پرسیدم چیزی شده ؟ برای اینکه دلیلی بیاورد گفت : نه دنبال تسبیحم می گردم .ولش کن .مواظب خودت و بچه ها باش. مهدی پسر بزرگم آن موقع پنج ساله بود .دوید و خودش را در بغل بالایش انداخت.سید دستی بر سر و رویش کشیدم و گفت: «آقا مهدی مواظب مادرت و خواهر کوچکترت باش و هر کاری گفت انجام بده» 🌺🌺 خاطره دیگرم مربوط میشه به زمانی که خبر شهادتش را برامون آوردن.آن موقع دخترم زهرا سه ساله بود و علاقه زیادی به پدرش داشت .مدام بهانه اش را می گرفت.بر اثر گریه و زاری اطرافیان او هم مریض شده بود . آن زمان شوهر خواهر دیگرم از بچه ها مراقبت می کرد .چون در واقع پنج تا بچه از ما بی پدر شده بود و همه خانواده عزادار .سه تا بچه من و سید ، و دو تا از بچه های خواهر دیگرم که همسرش شهید جمال ظل انوار بود و با سید شهید شده بود. زهرا را دکتر بردیم .گفت بیماری اش روحی است و بخاطر اندوه و غصه است . 🌺🌺 سومین فرزند من و سید ، سید محمد است .چند روزی بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد . سر محمد حامله بودم که سید از اهواز به شیراز آمد ..تمام اسباب و اثاثیه ای را که با خودم برده بودیم ،را بر گرداندیم .می خواست به تهران برود .برای آموزش فرماندهی. داشتم وسایلش را در سنگ جا می دادم که رو کرد به من و گفت :«خانم خواهشی از شما دارم قبول می کنید؟ _اگر بتوانم حتما _می خواهم اگر فرزندمان پسر بود اسمش را سیدمحمد بگذاری . ناراحت شدم و گفتم: این چه حرفیه؟ با خنده گفت شوخی کردم .اما بعدا در جبهه به دوستانش گفته بود به همسرم بگویید اسم فرزندمان را سید محمد بگذارد. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷تپه برد زرد مشرف بود بر جاده تداركاتي خط دشمن،‌ يعني شاهرگ حياتي نيروهاي عراقي و مرتضي با تمام قدرت اين شاهرگ را گرفته و فشار مي داد. در همان روز اول ‌هواپيما ها و هليكوپتر ها و كماندوهاي دشمن براي باز پس گيري تپه وارد عمل شدند. اما در 5 روزی که تپه در اختیار مرتضی بود حتی یک ماشین دشمن هم نتوانست عبور کند. بيشتر بچه هاي گردان يا شهيد شدند يا مجروح. اما مرتضي كوتاه نمي آمد. يك تنه شده بود يك گردان،‌ فرمانده بود،‌ طرح حفاظت از تپه را مي ريخت.‌ تك تير انداز بود و‌ پشت چهار لول مي نشست. تداركات بود، غذا به نيرو ها مي داد. امدادگر بود، مجروحين را يك جا جمع مي كرد و به آنها رسيدگي مي كرد.‌ عراق قوي ترين نيروهايش يعني تيپ 66 کماندويي را وارد منطقه کرد. اما مرتضی و اندک نیروهايش با چنگ و دندان جلو آنها سينه سپر کردند ومانع پيشروي اين نيروهاي آموزش ديده و زبده شدند.بعد از عمليات که به تپه برد زرد رفتيم صحنه عجيبي ديديم، نزديک به هشتاد نود تا از اين کماندو هاي عراقي پشت تپه روي زمين افتاده بود. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍رهبر انقلاب: شهید سلیمانی و دیگر برجستگان سپاه از جمله شهید همدانی، واقعا با جان و دل تلاش می‌کردند و به موضوع سوریه همچون یک وظیفه و واجب مقدس می‌نگریستند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🕊🥀🕊🥀 🍃خَسته‌ام خَسته از این‌گونه دَوام آوردن کاش دست دل های ما را هم بگیرند بلندمان کنند از این همه زمینی بودن 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز به دنیا آمد نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد . توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.🤲 و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .👌 ﺗﻮﻱ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪ 🌹 ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید قرار بود ۲۵ دی برای تولدش برگردی ولی جنازه هاتون را آوردند .جنازه حاج مهدی برادران ظل انوار و خیلی‌های دیگر. حال تمام روزهای با تو بودن ،به خاطر های قشنگ تبدیل شدند .ماه های اول ازدواج مان در هتل شهر اهواز. با اینکه تمام زندگی مون سه تا پتو بیشتر نبود با اینکه هر هلیکوپتری که پشت هتل زخمی‌ها را پیاده می کرد و منتظر بودم تا تو را با بدن زخمی پیاده کنند روزهای قشنگی بود. اونجا همه به من می گفتند تازه عروس با اینکه صاحب بچه بودم باز هم بدون تو هیچ جا نمی رفتم. میدونی سید حالا که بیشتر وقت فکر کردن دارم فهمیدم که عشق‌های زمینی همه ی یک نوع خودخواهیه. آدم عزیزش را فقط واسه خودش میخواد .ولی وقتی رنگ آسمونی میگیره دیگه خودت این وسط مطرح نیستی. تو دلت میخواست شهید بشی این را آخر تمام نماز ها از خدا میخواستی. آرزوت شهید شدن بود .من هم از اینکه به آرزوت رسیدی خوشحالم. چون تو اینجوری میخواستی گرچه خیلی مشکله خیلی... شهید که خدا همیشه در قنوت نماز هایش این دعا را می‌خواند اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیل الله یک روز اعتراض کردم چرا این دعا را می‌خواند گفت که من می‌گویم اگر قرار است روزی از دنیا بروم خدا پایان عمرم را ختم به شهادت کند .حتی برای ما هم همین آرزو را داشت. میگفت: روزی شما هم از دنیا می روید انشالله شهید شوید آخر هم به آرزویش رسید. 🌺🌺🌺🌺 تو انگار یک پرنده بودی. بودنت همان پریدن بود آخر پرنده با پریدنه که معنا پیدا میکنه .کاش تونسته بودم از لحظه به لحظه نشستنت روی درخت زندگی لذت ببرم. یادته اون روز که سر فروش ماشین بگومگو داشتیم. تو گفتی ماشین را بفروشیم و با پولش مغازه های جلوی خونمون رو تموم کنیم ولی من مخالفت کردم. ماشین نوعی داشت که برای ساختن مغازه های جلوی خانه مجبور به فروش شدیم ناراحت بودم .آخر ما آن موقع به مغازه نیازی نداشتیم این را به سید گفتم. جواب داد :شما چه می دانید دو روز دیگر ممکن است من شهید شوم .آنجا میدان جنگ است تیر و تفنگ هم که با کسی شوخی ندارد .آن وقت اگر وضعیت طوری بود که بنیاد شهید نتوانست کاری برایتان انجام دهد با این بچه های معصوم تکلیفشان چیست؟ این کار را به خاطر راحتی خودتان می کنم. با آینده نگری که داشت ماشین را فروخت و در عرض سه ماه مغازه ها را ساخت بقیه پول را هم داخل بانک گذاشت. دارد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷قرار شد برای قدردانی از حماسه مرتضی در عملیات والفجر2،‌ ایشان را به صورت خصوصی خدمت امام ببریم. وقتي امام مي خواست وارد حسينه جماران شود، مرتضي را خدمت ايشان معرفي كرديم و نقش ايشان در عمليات را شرح داديم. تا صحبت ما تمام شد، ناگهان مرتضي به طرف امام پريد و گردن امام را بغل كرد و شروع كرد به بوسيدن سر و صورت و پيشاني، حتي عبا و چشم امام. قد ايشان نسبت به قد رشيد امام كوتاه بود و واقعاً صحنه عجيبي پيش آمد، تا به حال نديده بودم کسي اين گونه خود را به امام نزديک کند و اين گونه صادقانه محبتش را به ايشان عرضه کند. ما همه نگران امام بوديم که حادثه اي براي ايشان به وجود نيايد. اما ديديم امام گويي بسيجي تر از اين بسيجي است و بسيار آرام و متواضع ايستاد تا بوسه هاي اين فاتح احد تمام شود. زماني كه مرتضي آرام شد و دستش را از گردن امام باز كرد، ناگهان ديديم كه امام با آن قامت مباركشان خم شد و پيشاني اين بسيجي را بوسيد. و اين صحنه اي بود كه هرگز نديده بودم و به حال مرتضي غبطه مي خوردم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ای‌کسانی‌که‌این‌نوشته‌ را‌می‌خوانید، اگرمن‌به‌آرزویم‌ رسیدم‌و‌دل‌از‌این‌دنیا ‌کَندم،بدانید‌که نالایق‌ترین‌بنده‌ها‌هم می‌توانند‌به‌ خواست‌ِاو، به‌بالاترین‌ درجات‌دست‌یابند..! البته‌در‌ایـن‌امر‌شکی‌نیست‌ولےبار‌دیگر به‌عینه‌دیده‌اید‌که‌یك‌ بنده‌ی‌گنھکارِخدا به‌آرزویش‌ رسیدھ‌اسـٺ:)🥀! - فرازی‌ازوصیت‌نامه‌‌ی شھید 🦋 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت سردارشهید محمد امین کیهان پور 🎙 *سخنران: حجت الاسلام قدوسی* : برادر *مجتبی نادرزاده* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۲۷مرداد/ از ساعت ۱۸* 🔹🔹🔹 🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌹🍀🥀🌴🥀🍀🌹 🍃کوچه های دلت را به نام کن بدان در کوچه پس کوچه های دنیا وقتی گم می شوی تنهایت نمےگذارد!! با معرفتند رفیقشان باشی می کنند. 🌷 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
🌷حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا.... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج).... مےگفــت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....😭 بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جاے یک پارگے بود. 😳 گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!😭 ( کاکا علی) : فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ 🌹🌱🌷🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت مادر شهید پایین چادر را روی گلوی میکشد و رد میشود باران تند است از قطره های باران پر شده مسیر ساکتی است و گاه گاهی حرکت آب دیگر با چتر و یا عبور سریع ماشینی سکوت را به هم میزند. زنبیل را زمین می‌گذارد قطره های آب از چین و چروک صورت سرد میشود انگار دارند چیزی را زیر لب زمزمه می کند دستی به زانو می کشد و دوباره راه می افتد عکس های قاب شده دو سمت راه زیر قطرات باران لبخند به لب دارند صدای برخورد آب روی سنگ ها در فضا پخش میشود عبور سریع ماشینی میان چشم و تصویر فاصله می اندازد .با چند و سرفه کشدار به خودش می‌آید چادرش را که خیس شده محکم تر دور خودش می پیچند شاخه گلی را که در دست دارد با ملایمت تکان می دهد .سرعت قدمهایش را زیاد میکند. کنار شیر آب سقاخانه ظرف سبز رنگش را پر میکند و کنار شیشه گلاب و میوه های ریخته شده درون زنبیل قرار می‌دهد. از پشت سر صداهایی بغض آلود می شنود «اله الا الله.» رد که می شوند ۷ قدمی دنبالشان راه می‌افتد .چشمان ورم کرده آنها حتی زیر باران هم پیداست. بعضی آشفته با لباس های نامنظم دنبال تابوت حرکت می‌کنند بعضی‌ها هم بی‌تفاوت دست هایشان را درون جیب کرده انتظار می کشند که این مسیر به پایان برسد. عقب جمعیت پیرزنی لنگ لنگان دست پسرش را در دست دارد و حرکت می کند. _محمد مادر یواشتر من هم بهت برسم. این پا درد لعنتی امانم را بریده. *صورت محمد خیس شده اما آن روز باران می آمد دانه های درشت اشک را از صورت پاک کرد و سرعتش کم شد.* _چیه پسرم میخوای به مادرت بگی چت شده.. _چیزی نیست مادر.. خواهشی ازت بکنم نگو نه تورو جدت تورو به بی بی فاطمه مادر.. اینقدر برام دعا نکن آیة‌الکرسی نخون .به خدا خمپاره بغل دستم میخوره هرکی دورو برم میوفته زمین ، من یک خراش هم بر نمی دارم .دیگه دارم خجالت میکشم.. نگاه کن همه رفیقام اینجان.‌ به خودش که آمد،چند وقتی از یک جا ایستاده و نگاهش همچنان عبور پیرزن و پسر را پشت سر جمعیت دنبال میکند... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*