فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پسرم خیلی خوش اخلاق و خنده رو بود.و خیلی هم باغیرت بود.هرکسی کاری داشت ، چیزی لازم داشت حتی اگرشب بود یا هوا بارونی بود حتما به کمکشان میرفت و کار را انجام می داد.
علاقه خاصی به پدربزرگ و مادربزرگها و افراد مسن داشت
بچه ها را هم خیلی دوست داشت
💠ازوقتی ماشین خرید هرسال ما رو میبردمشهد
و میگفت مامان دیگه هرسال رو مشهد رفتن حساب کن.
حتی بعدازشهادتش هم هرسال ب مشهد رفتم.
امسال خیلی دلم هوای مشهد کرده بود رفتم شاهچراغ دیدم پرچم حرم آقا رو آوردن پرچم رو بوسیدم گفتم امام رضا ما رو هم بطلب خیلی دلم هواتو کرده.پنجشنبه رفتم گلزار سرمزارپوریا دیدم خواهر شهیدمیثم کوهکن هم هست (میثم و پوریا باهم دوست صمیمی بودن)دوتامزار فاصله دارن. گفتم مادرت رفت مشهد گفت نه شنبه میره،منم گفتم دوست داشتم برم اما چون بابات هم هست مزاحم نمیشوم
اگرتنهابود باهاش میرفتم.که گفت اتفاقا بابام کنسل کرده و مامانم و خالم باهم میرن .گفت شما هم میتونی بری چون برا سه نفر بلیط گرفته بودیم که همونجا دخترم چک کرد یدونه جای خالی بود و رزرو کرد و منم رفتم.و واقعا بعد شهادتش هم هرسال منو میبره مشهد.
#شهید پوریا قاسمی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی_هفتم
زیادی از آن فوراً کرد با دست پاچگی پرسیدم:
- آقای ساریخانی چی شده؟ عصبانی شد و گفت:
_مگه صورتم را نمی بینی؟
تازه فهمیدم پرسش من از روی حواس پرتی و دست پاچگی بود با فرار عراقیها چراغ های نفر برها و تانکهای در حال فرار آنها را دیدم آر پی جی نیز مدام به سمت آنها شلیک میشد از تیر مستقیم خبری نبود اما خمپارهای زمانی مانند بـاران بـر سرمان فرو ریخت.
فرمانده گردان آقای پورکمال بود او از کنار خاکریز با حالت بدو ،رو
عبور میکرد و میگفت:
- بچه ها سنگر بزنید.
کنار من و زبیر که رسید .گفت:
_چریک چرا دست به کار نمیشی؟ زود باش سنگر بزن!
قبل از عملیات با من و زبیر شوخیهایی از این قبیل داشت و این تعبیر چریک را قبلاً به کار برده بود .خیلی زود بیلچه را از کوله پشتی بیرون کشیدم و شروع به شکافتن خاک کردم. سنگری با سلیقه خود آماده کرده بودم که همه از آن خوششان می آمد. درب آن را تنگ و داخلش به اندازه قد خودم به شکل قبر درآوردم از یکی از بچه ها پرسیدم:
_ساعت چند است؟
- ساعت سه بامداد است.
تعجب کردم. احساس میکردم ساعت حول و حوش یازده شب باید باشد. از این که لحظات به تندی میگذشت متحیر شدم.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊قدرت شهدا
🌹دایورت شماره حاج حسین یکتا به حاج حسین کاجی
💢حتما ببینید
#شهدا زنده اند...
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
نشردهید
👇بخشی از وصیتنامه شهید سیدرضا سجادیان
🇮🇷خدایا چقدر زیباست مرگ در راه تو و شمع گونه سوختن، آنسان که بتوان روشنیبخش جامعه بود و خدایا میدانم تو کیستی نه آنگونه که علی دانست. خدایا تو را با دیده دل دیدهام نه آنقدر که محمد (ص) دید، خدایا به تو، کتابت و هر آنچه از توست یقین دارم، نه آنگونه که امام و رهبر من خمینی عزیز دارد.
و اینک ای مهربانترین خوبان، مرا به آنچه از تو نیست کافی گردان، یاریم ده، ای هستیبخش که جز تو از هیچکس و هیچچیز خوف نداشته و مظاهر مادیات اندوهگینم نسازد.
خدای من هنگامی که محمد (ص) و علی (ع) تو را آن طور میستایند و ازخودبیگانه میشوند و ترس از عذاب تو آنها را بیهوش میکند ما چه کنیم؟
خدایا آنقدر میدانم که آنچه ما را از یاد تو و رسیدن به تو غافل گردانیده، خود ما هستیم. یاریمان ده که از زندان خویشتن آزاد شویم. خدایا نمیدانم بعضیاوقات آنچنان در حال سجود هستیم که از جامدات هم بدتریم، اما ای مقصودم و ای امیدم و ای مرادم، لحظههای اندکی هم در زندگیام بودند که از التهاب لقاء تو سوختم.
خدایا جز تو را نمیخواهم، یارم باشی خدایا...
و سخنی کوتاه با بندگان خدا:
مگر نه این است که پروردگارمان ما را جز برای عبادت و بندگی نیافریده، اندکی اندیشه کن، با خود خلوت کن که بیهوده خلق نشدهایم، بیهوده زنده نیستیم و بیهوده از دنیا نرفته و با رفتنمان همه چیز تمام نمیشود، مگر نه این است که دنیا مزرعه آخرت است.
آخر چه چیز مانع تفکر ما در خلقت آسمانها و زمین میشود و چه چیز ما را از جهاد در راه خدا بازمیدارد!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢قصه پرغصه غزه این روزها واقعا رنج آور هست ....
دلمان هر روز بیشتر از قبل میگیرد...😔
صحنه های وداع پدرو مادرها با فرزندان بسیار دردناک هست ...😭
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷🍃🌷🍃🌷🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
مثل فنر از جا کنده شد. همیشه جلوی پای بسیجی بلند می شد و بعد انگار سال ها همدیگر را ندیده باشند، می پریدند بغل هم.
تا می دیدشان، گل از گلش می شکفت. می دوید طرفشان؛ آن ها هم. حاجی برای بچه ها یا یک پدر بود، یا یک پسر، یا یک برادر.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷🕊🍃
آمدہ ایم به استقبال شما ...
تا پیدا کنیم خودمان را؛
نشـانی زندگــی مان،
از مسیر شمـا می گذرد...
ای که مرا خواندہای،راہ نشانم بدہ..💔
#شهید_گمنام
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#فدایی_امام_زمان عج
ارتباط قلبیاش با امام زمان (عج) خیلی قوی بود و میگفت، یک قدم به طرفشان برداری صد قدم به طرفت برمیدارند. این شهید عاشق امام زمان بود و هنگامی که نام مبارک آن حضرت را میشنید به عنوان احترام بلند میشد و ارادت خاصی به آن حضرت داشت. همیشه توصیه میکرد در قنوت نماز بخوانید: « اللهم اجعلنی من المحبین المهدی و المنتظرین المهدی(عج)».
🍃🌷🍃🌷
#شهید عبدالحمید حسینی
#سالروزتولد🎊🎊
#شهداےفارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی_هشتم
دو شب نخوابیده بودیم و آن شب هم غروب تا نزدیکیهای صبح در حال جنگیدن بودیم .داخل سنگری که با بیلچه آماده کرده بودم ،دراز کشیدم و به زبیر گفتم:
- اگه خبری شد بیدارم کن.
نه زیرانداز و نه پتویی داشتم .همچون طفلی که بر تشک نرم خوابیده باشد به خواب خوش فرو رفته بودم .دیگر نه از صدای انفجارهای پیاپی خمپاره ها بیدار میشدم و نه از سوز سرمای استخوان سوز شلمچه. در دل خاک به خوابی عمیق فرو رفتم.
یک آن با شنیدن کلمه ای غیر منتظره از خواب بیدار شدم. گویی شنیدن این کلمه ها از صدای انفجارات رعب انگیز تکان دهنده تر بود. یکی مدام میگفت:
- تعل! تعل!
با شنیدن این کلمات احساس کردم که دشمن در حال به اسارت بردن ما است.
از نام و کلمه اسارت نفرت خاصی داشتم .برای همین هم بارها دعا کرده بودم که اسیر نشوم .شوکه شده بودم که چه باید بکنم .دستم به اسلحه رفت و سرم را از شکاف سنگر بیرون آوردم و حالت هجو می گرفتم. میخواستم تیراندازی کنم اما چشمم به اطراف که افتاد دیدم هوا روشن شده و ستونی از اسرای دشمن را از کنارم عبور میدهند. زبیر مشغول تماشای این صحنه بود. صف اسیرها را نگاه کردم یکی از اسرا که چهره سیاه سوختهای داشت به قمقمه آب من نگاه کرد و گفت:
- ماء!
بلافاصله فهمیدم که تشنه است. قمقمه را درآوردم و تعارف کردم .قمقمه را گرفت و تا قطره آخر نوشید بعد قمقمه را به جای این که به من بدهد، دور انداخت .نمیدانم برای چه این کار را کرد به نظرم خیال میکرد که قمقمه خالی دیگر به دردم نمیخورد.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️بابایم برگشته ولی با استخوانهای شکسته
🔹مرثیهخوانی دختر شهید مدافع حرم الیاس چگینی در مراسم استقبال از پدرش در قزوین
😔چقدر دیدن دلتنگی دختران شهدا سخته!!
شهید مدافع حرم🕊🌹
#الیاس_چگینی
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️
🌹عبدالعلی از همان کودکی به مسجد علاقه داشت. می رفت آنجا هم نماز می خواند هم به خادم کمک می کرد و به نماز گزاران چای می داد. از همان موقع بهش می گفتیم: شیخ!
یک شب دیدیم تا ساعت 8.5، 9 از علی خبری نشد. نگران کوچهها را گشتیم، آخر هم وقت نماز در مسجد محل پیدایش کردیم. بعد از مدرسه به مسجد رفته بود و همان جا پشت یکی از ستون ها، روی دفتر و کتابش خوابش برده بود!
بچه که بود، یک بار پول دادیم آش بخرد. آش خرید و آمد اما دوباره سریع قبل از اینکه چیزی بخورد،از خانه خارج شد. گفتم: کجا می ری مادر!
گفت: دو ریال به آشی بدهکار شدم. می رم که بده را بدهم.
گفتم: حالا چه عجله ای،بخور بعد می دهیم.
گفت: شاید، شب از مدرسه برنگشتم، چرا باید مدیون او باشم!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔸میگفت:
هر وقت خالص شدم
شهید میشوم ...
🔹در ۱۵ آذر ۱۳۵۹ در حالی که پیروزمندانه از عملیات بازمیگشت، بالگردش مورد اصابت راکت یک فروند هواپیمای جنگنده دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.
#سیمرغ_مازندران
#شهید_خلبان_احمد_کشوری
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🚨 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی
گرامیداشت سالگرد شهادت شهید فرهاد شاهچراغی
💢 #باروایتگری و خاطره گویی برادر بزرگوار شهید
💢 #بامداحی: کربلایی حسن مهربان فر
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۱۶ آذرماه/ از ساعت ۱۶
🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
سراپا وسعت دریا گرفتند
همان مردان که در دلجا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند
شهدا را یاد کنیم باذکر#صلوات
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢به مناسبت سالگرد مراسم گرامیداشت شهید فرهاد شاهچراغی، امروز ، در #گلزارشهدای_شیراز
🔹تقریبا سال پنجاه و شش بود وشهید فرهاد شاهچراغی فقط پانزده سال سن داشت.
به خاطر فعالیت های انقلابی بارها قصد بازداشت وی را داشتند به همین دلیل یک بار که درتعقیب وی بودند و او درفرار بود به زمین خورد به صورتی که نتوانست از جایش بلند شود سرباز ها نزدیک تر می شدند و او کاری از دستش بر نمی آمد . تااین که در آن شرایط و با خلوص دلی که داشت شروع کرد به خواندن آیه ی شریفه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سد و من خلفهم سدا فآغشیناهم فهم لا یبصرون).
خلاصه سرباز ها بهش رسیدند اما انگار که او را ندیدند به طوری که یکی از سرباز ها با پوتین روی دستان فرهاد ایستاده بود بدون آن که بداند و دیگری روی کمر فرهاد ایستاد بود بدون آنکه متوجه شود ویا فرهاد را ببیندو... همه در جستجوی او بودند اما هیچ کدام او را نیافتند در حالی که او درست همان جا بود.
بعد از نیم ساعت جستجو وقتی دیگر مطمئن می شوند که فرهاد آنجا نیست ازجستجو صرف نظر کرده و می روند . فرهاد هم سالم و سلامت بلند می شود و به خانه می رود...
#شهید فرهاد شاهچراغی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
حاجی میگفت: عملیات آزادسازی نبل و الزهرا خیلی مهم و سخت بود.
بارها عملیات شده بود و به نتیجه نرسیده بود. روزهای قبلش فرماندهان را بارها برده بودم شناسایی. قرار شد شب عملیات از معبری که پاکسازی شده بود از میدان مین عبور کنند و ساعت ۱۲ شب نزدیک خط دشمن باشند. شب عملیات گردانها توی مسیر گیر کردند و دیر به خط رسیدند. در مقر فرماندهی دعای توسل خواندیم، جلوی ما چیزی در هوا با سرعت میآمد ، نزدیکتر که شد دیدم مه خیلی سنگینی است. از طرفی هم دیر رسیده بودیم و اگر هم عمل میکردیم، دشمن از ما تلفات میگرفت
میگفت: به حضرت زهرا سلام الله علیها متوسل شدم. خیلی شرایط سختی بود؛ دیدیم مه بالای سر نیروهای القاعده وداعش ایستاد و حرکت نکرد. این باعث شد تکفیری ها امکان دیدن ما را نداشته باشند.
به مدد حضرت زهرا(س) عملیات کردیم و هفتاد هزار نفر مردم شیعه در شهرهای نبل والزهرا باکمترین تلفات بعد از پنج سال محاصره آزاد شدند
#سرلشکرشهید حاج رسول استوار
#سالگردشهادت
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🍃🌷🌱🌷
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️
🌹ده سالش بود و کلاس سوم دبستان. روزی با چشمی گریان به خانه آمد و گفت من دیگر به مدرسه نمی روم. مادر پرسید چرا؟
با گریه گفت: خانم معلم ما، خیلی بی حجاب است و با لباس های بد سر کلاس می آید. درست نیست، گناه دارد!
روز بعد مادر پیش مدیر رفت و جریان را گفت. مدیر تعجب کرده بود که این بچه چطور نسبت به این مسائل حساس است. کلاسش را عوض کردند تا راضی شد به مدرسه برگردد.
چند سالی از جهرم به تهران رفت و آنجا به مدرسه می رفت. در نوجوانی ذهن جستجوگر و سوالات بی شماریدر مورد هدف زندگی و خلقت انسان داشت. 16 سالش که بود، مرتب به قم سفر می کرد و سوالات خود را از یکی از روحانیون مطرح قم پرسید ا اعتقاداتش ریشه و اساسی شکل بگیرد.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برادر آرزوت چیه؟
مرا دعوت شهیدی به کربلا کشانده
💢 #شب_جمعه یاد شهدا کنیم تا شهدا در کربلا یاد ما کنند ....
#دفاع_مقدس🌱
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃
برحالدلمنسخهٔتـقوابنویس
بیمارفراقمتومداوابنویس!"
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..
اللهم عجل لولیک الفرج
#صبحتون_مهدوی
#عاقبتتون_شهدایی
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠در دوان حضور در قرارگاه مدینه مقر ما در یک بیمارستان صحرایی و زیر خروارها خاک و سازه های بتونی قرار داشت.
برخی شب ها می دیدم که وقتی همه به خواب می روند حاج رسول از محل استراحت بیرون می زنند و به نقطه ای می روند.
برایم سوال پیش آمده بود که حاج رسول کجا می روند؛ یک شب کنجکاو شدم و با چشمانم مسیرش را کاویدم و دیدم که به سمت سرویس های بهداشتی می رود.
از جایم بلند شدم و بدون این که متوجه شود دنبالش رفتم ؛ دیدم وارد سرویس های بهداشتی شد ؛ آستین ها را تا کرد و پاچه های شلوارش را تا زانو بالا کشید و شروع کرد به شستن سرویس های بهداشتی.
رفتم جلو و گفتم : حاجی شما فرمانده قرارگاه هستید ؛ اجازه بدهید من این کار را بکنم.
حاج رسول نگاهی پرجذبه کرد و گفت: برو بیرون و بگذار کارم را انجام بدهم.
گفتم: حداقل اجازه بدهید کمک تان کنم اما حاجی گفت: این کار خودم است و خودم هم انجام می دهم.
هر چه اصرار کردم حتی نگذاشت ذره ای کمکش کنم و به تنهایی مشغول شستن شد چند بار دیگر هم به دنبالش رفتم اما هرگز اجازه نداد حتی ذره ای کمکش کنم.
🌹🌱🌷🌱🌹
#سردارشهید حاج رسول استوار
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_سی_نهم
ستون اسرا را بدون این که مورد کوچکترین بی احترامی قرار دهند به عقبه انتقال دادند. در بین اسراء یک افسر سیاه سوخته ی میان قدی بود که فارسی صحبت میکرد. همان
طور که دست هایش بالا بود رو به رزمنده ها دعا میکرد گفت:
_انشاء الله کربلا آزاد بشه
آقای چناری میگفت:
- نكنه يارو ما را سر کار گذاشته
هوا که روشن شد سر و کله هواپیماهای دشمن پیدا شد و هر از گاهی مناطقی را بمباران میکردند. هلی کوپترهای خودی نیز به سمت دشمن حملاتی را آغاز کرده بودند. یکی از هواپیماهای F5 منطقه ای از دشمن را به شدت بمباران کرد . نگاهم متوجه جایی بود که یک مرتبه سر و صدای بچه ها بلند شد.
هواپیمای عراقی زده شد.
- زبیر زودتر از من صحنه را دید و گفت:
_آن جا را نگاه کن!
داخل آسمان هواپیمای میگی با سر در حال فرود آمدن بود. جایی که به زمین خورد انفجار و آتش مهیبی بلند شد و لحظاتی بعد خلبانی که با چتر فرود می آمد را دیدم. بچه ها به سمت خلبانی رگبار گرفته بودند .عراقیها که فرار کردند بچه ها سر از پای نمی شناختند .تدارکاتی ها با کارتنهای پر از میوه و آب میوه از بچه ها پذیرایی میکردند.
بچه های واحد تعاون که وظیفه ی حمل مجروحان و شهداء را عهده دار بودند برانکارد به دست در حال حمل شهداء و مجروحان بودند، برخی مواقع دیده میشد که به دلیل کمبود برانکارد مجروحی را روی دو اسلحه قرار داده و حمل میکردند در همین حال و هوا بودیم که به دستور فرماندهان قرار شد مقداری به سمت جلو حرکت کنیم.
#ادامه_دارد ...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
#روایٺــ_عِـشق ✒️
او یک مرد کامل بود و من فقط به عنوان یک همسر در کنار او نبودم، بیشتر مانند دو رفیق بودیم، ما با هم دوست بودیم و حتی فراتر از اینها، او معلم من بود.
من با او بزرگ شدم و با او بال و پر گرفتم تا حدود سال ۸۳ که خدا به ما نوید داد که زهرا خانمی در راه است. زهرای ما در ۲۳ بهمن سال ۸۴ به دنیا آمد و زندگی ما را با همه سختیهایی که داشتیم خیلی شیرین کرد.
ستار حدود ۶ صبح از خانه میرفت بیرون و حدود ساعت ۸ شب برمیگشت. با آن شرایط سخت، اما زندگی را خیلی دوست داشتیم و خوش بودیم و همان دو سه ساعتی که در کنار هم بودیم به اندازه سالها ارزش داشت، آنقدر که ذوق و شوق داشتیم و عاشقانه زندگی میکردیم.
زهرا که به دنیا آمد کل زندگی ما عوض شد. بهترین لحظه زندگی ما همان لحظه بود که ستار وارد بیمارستان شد و پارچهای را که دور زهرا پیچیده شده بود کنار زد و گفت بوی بهشت را از زهرا شنیدم.
او تمام عشق و محبتش را با دیدن زهرا ابراز کرد. خودش همیشه میگفت وقتی زهرا به دنیا آمد انگار هیچ چیز دیگری در دنیا برایم معنا نداشت، فقط زهرا بود. تا سال ۸۸ که خدا آقا ابوالفضل را به ما هدیه کرد، خودش همیشه میگفت عشقم زهرا و جانم ابوالفضل. او زندگی را در کار و خانواده خلاصه کرده بود و محبتش را از هیچ کس دریغ نمیکرد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_ستار_محمودی🌷
#اﻳﺎﻡ_شهادت
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️
🌹از همان روز های اول انقلاب عبدالعلی جزء بسیجی های فعال بود اما به علت سن کم اجازه حضور در جبهه را نمی دادند. اما از همان سال اول عازم جبهه شد و اولین جایی هم که پا گذاشت تخریب بود و تقریباً جزء اولین کسانی بود که وارد این یگان شد. دقت و وسواس عجیبی در شناسایی و باز کردن معبر ها داشت. به دقت خاک های منطقه را بررسی می کرد، حتی رد شنی ها تانک ها را . از روی آن می فهمید کی عبور کرده، کدام سمت رفته برای همین خیلی زود توانایی هایش خود را نشان داد.
شاید سخت ترین واحد نظامی واحد تخریب بود، به قولاً جایی بود که در آن اولین اشتباه ممکن است آخرین اشتباه باشد. برای همین کمتر کسی حاضر می شد در این یگان خدمت کند. اما کاکاعلی جذبه ای داشت که هر گاه برای جذب نیرو می رفت، مهال بود که دست خالی برگردد. خودش می گفت: کسانی که وارد واحد تخریب می شوند یا عاشقند یا دیوانه!
بعد با خنده می گفت: ما که جزء دیوانه ها هستیم!
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید