یکـی از برادران طاقتــش کـم شده بود، به حاجـی گفــت:
چرا اینقــدر اینجــا وقت مے گذاری، خیلے ها #قـــدر نمی داننــد!
گفــت:
"این حرف را نــزن! اینجــا قرارست محـــل #حکومـــت امام زمان(عج) بشـــود، باید براے آن روز آمـــاده بشونـــد..."
#اللــهم_عجــل_لولیــک_الفــرج
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫
گفتند ڪہ تا ،
صبح #فقط یڪ راہ ست
با عشق فقط
فاصلہ ها ڪوتاہ است
هرچند ڪہ
رفتند ولے بعد از آن
هر #قطعہ_ے
این خاڪ زیارتگاہ است
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
💫
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هفتاد_و_هفتم*
بوی سیگار کاکاعلی را کشید پشت آسایشگاه و دید دو تا از بچه ها سیگار میکشند. یواشکی نشست کنارشان و خندید و گفت: «من را یاد شهید ایرلو انداختید .خاطرهای از اون براتون تعریف کنم.
حسین آقا برا تخریبچی ها سیگار کشیدن را ممنوع کرده بودبعضی ها اعتراض کردند که ما ده سال سیگار میکشیم و نمیتونیم ترک کنیم.حسین گفت هیچ کدوم از شما ها به اندازه من سیگار نمی کشیدید. همیشه دو تا پاکت در جیبم بود اولین بار که میخواستم بیام جبهه دوتا باکس سیگار خریدم گذاشتم در کیفم و چند تا هم در جیبم.به مکه رسیدیم رفتم زیارت حضرت معصومه و برگشتم داخل ماشین سیگاری روشن کردم که بکشم. چشمم افتاد به گنبد.گفتم حسین جبهه و سیگار شدنی نیست!! همونجا با حضرت معصومه عهد کردم و گفتم من سیگارم و کنار میذارم شما هم ضامن بشه و من هر چی گناه کردم خدا ببخشه اگر دوباره کشیدم گناهانم و برگردونید.
سیگارمو خاموش کردم و بقیه سیگارها را له کردم و ریختم دور و دیگه سیگار نکشیدم.
کاکاعلی چیز دیگر این گفت و مسیر بحث را عوض کرد اما از آن به بعد آن دو نفر هم سیگار را گذاشتند کنار.
🌿🌿🌿🌿
انبار بزرگ مهمات در اهواز بمباران شده بود.به کاکاعلی و عده از بچهها مأموریت دادند که به آنجا بروند و اگر چیزی به درد بخور مانده جدا کنند و به درد نخور هایش را هم از بین ببرند.وقت رفتن با انبوه کار مواجه شدند .خرابی بیش از حد تصور بود .گلولههای منفجر شده و منفجر نشده و خرواری از آهن و آجر... به هر حال ده روز کار سخت و خطرناک رمق شان را برید.
نه حمامی،نه استراحتی ،نه غذای درستی. کار که تمام شد ریختند بالای یک تویوتا و برگشتن به مقر شان.
تا پای جان به زمین رسید صدای بیسیم در آمد :«علی علی جعفر!»
بیسیم چی گوشی را به دهانش نزدیک کرده و گفت:«جعفر علی به گوشم سلام علیکم»
صدای آشنای بیسیم فرماندهی بود گفت: سلام و رحمت الله خسته نباشید.پدربزرگ میگه موردی پیش اومده ۱۵ تا از جوجه ها ،از اون آماده هاشو بیار اینجا.»
پشت بیسیم به رمز حرف می زدند به فرمانده پدربزرگ و به جای نیروها جوجه ها می گفتند.
کاکا علی بچه ها را صدا زد و گفت: «یا علی بپرید بالای تویوتا بریم فرماندهی که حاجی کارمون داره و ماموریت تازهای پیش اومده»
یک عده بی سوال و جواب پریدن بالای ماشین. یه چند تایی هم نقش آن در آمد و یکی گفت: «ای بابا بزار برسیم» دیگری گفت: با این ریخت و قیافه ؟!حداقل حمومی استراحتی, نظافتی..
هر که اهلش بود با کاکاعلی همراه شد. نرسیده به مقر فرماندهی صدای بیسیم در آمد:«علی علی جعفر خسته نباشید پدربزرگ میگه اون مورد فعلاً لغو شد. برگردید مقر تون»
برگشتن کاکا علی همه را دور هم جمع کرد و گفت: «ببینید برادرای من این یک امتحان الهی بود برای اینکه صبر و مقاومت ما را آزمایش کند. چند نفر نیامدند برای هم با شور و شوق آمدند.دنیا صحنه امتحانه. خیلی مواظب باشید قضاوت این اتفاقی که امروز افتاد با خودتان!»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #انیمیشن | #روایتگری
📌 بچههای بالای دکل!
📻 به روایت حاج حسین یکتا
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#طنز_جبهه
فرمانده گردانمون #شهیدحاج_علی_باقری نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد :
برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه !
سکوت ،سکوت،سکوت
کوچکترین صدا می تونه #سرنوشت یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم.
گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود
که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد
آقای #اسحاقیان بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود:
در تاریکی قبر #علی بفریادت برسه بلند #صلوات بفرست🤭
همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟
بخندند؟
بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند
و بعضی ها هم آرام
اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡
و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که،
این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید:
لال از دنیا نری بلند #صلوات بفرست .😂
وباز ما مانده بودیم چه کنیم ...
حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ...
هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد #اسحاقیان بلند شد:
سلامتی #فرماندهان اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂
خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂
شـادی روح شهدا #صلوات....
🌸🌺🌸🌺🌸
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺧﺎﻃــﺮاﺕاﻧﻘﻼﺑــﻲﺷﻬــﺪا🌹
🌷 ما در محلــه شیشــه گری شیراز بودیم.
زمســتان ۵۷، سر شب که می شد, عباس می زد به خیابون و همراه دوستــاش شروع می کــرد به فریاد الله اکبر.
تا مامورها می رسیدن, می پریدن توی ساختمون هـلال احمــر و مامورها دست از پا درازتر بر می گشــتن!
چند روز بعـد چند تانـک و سرباز توی خیابون ما مســتقر کردند که جلو فریاد الله اکبر را بگــیرن.
شـب که می شد می دیدم عباس یه فلاڪس چاےو چند تا اســتکان بر مـے داره می ره تو خیابون...
گفتم چایے براے کی؟
گفت واســه سربازهای تو خیابون!
گفتم برای این بی دین و ایمون ها که رو مـردم اسلحـه می کشن!😳
گفت :مـفت ڪه نمی دم؟
گفــتم؛ نکنه پول مے گیری؟
گفت:پول نه, اما قیمــت هر استکان چای, یک #مرگ بر شــاهه!😳😄
خندید و گفت همه سرباز ها هم پول چای رو میــدن!😄
#شهید_غلام_عباس_کریمپور
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
🌿🌺🍃🌷🍃🌺🌿
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ
***
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
9.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئو کمتر دیده شده از سخنان زیبا و عارفانه شهید سلیمانی
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
#ﻣﺮﺩﻣﻴﺪاﻥ
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍁 آنان
همه از
تبار
#باران بودند ،
رفتنــد
ولی
ادامه دارند
هنــوز ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
@shohadaye_shiraz
🌸 #دهه_فجر انقلاب اسلامی #گرامیباد
🔸#امام_خمینی(ره):
نهضت ایران نهضتی بود که خدای تبارک و تعالی در آن نقش داشت.
🔸#امام_خامنه_ای:
جبهه باطل در حال شکست و عقب نشینی است. پیشروی تدریجی جبهه حق نسبت به گذشته بسیار قابل توجه است و سرانجام با ظهور امام زمان(عج) ، غلبه حق به صورت مطلق تحقق خواهد یافت. (۵ آذر ۱۳۷۹)
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_هفتاد_و_هشتم*
هرچند بیشتر عمرزندگی مشترک علی در جبهه می گذشت اما زندگی متاهلی اش هم در اتاقی در خانه پدری ادامه داشت و به فکر زندگی هم بود زمینی خریده بود و داشت خانهاش را کمکم می ساخت.
خودش که جبهه بود حسن آقا و حسین آقا برادرهایش وقتی جهرم بود کارهای ساخت و ساز را پیگیری میکردند. ماه رمضان بود از آمد مرخصی.حسین آقا گفت داداش کار بنایی داری و کارگر و بنا پای ساختمان است. علی حسین آقا را بوسید و گفت: «خسته نباشی داداش زحمت شده برای شما حلالم کن. میگم این کارگر و بنا ها روزه هم میگیرند»
حسین در حالی که سعی می کرد فکر علی را بخواند: «نه فکر نمیکنم کم پیش میاد کارگر جماعت روزه بگیره»
علی با تعجب گفت یعنی به خاطر کار کردن دارند روز هاشون را میخورند!؟؟
حسین سری تکان داد و گفت کارگر و بنا هست دیگه خسته میشن.
علی سرش را خاراند و گفت نمیشه تعطیل کنند و بعد از ماه مبارک شروع کنند.؟!
حسین نشست روی زمین و گفت اگر ما هم تعطیل کنیم جای دیگه مشغول میشن و باز هم روزه هاشون رو میخورن.
علی فکری به ذهنش رسید و گفت:یه کار دیگه کن دستمزد تمام روز رو بهشون بده و بگو دو ساعت زودتر کار را شروع کنند و هر وقت هم خسته یادش نشدن بگو تعطیل کنند.
حسین آقا رفت سر ساختمان و قضیه را گفت استاد بنا آقای زارعیان گفت: «من خودم روزه میگیرم اما این کارگرها نمیگیرند باشه چشم شرایط شما را بهشون میگم»
از فردا کارگرها روزه می گرفتند و میآمدند سرش کارشان و هرچقدر می توانستند کار میکردند تشنه که میشدند تعطیل کرده مزد شان را میگرفتند میرفتند خانههایشان.
🌿🌿🌿🌿
گاهی اگر نمی دانستی که این آدم لباس خاکی قد بلند فرمانده تخریب لشکر است رفتارش برایت معماگونه میشد و شاید هم خنده دار.مثل آن بسیجی که دید یک جوان قدبلند کنار یک تانک ایستاده و با دست فاصله بین دو شنی تانک را دارد وجب میکند.طاقت نیاورد و اومد جلو گفت ببخشید برادر من یه سوال برام پیش اومده شما چرا شنی تانک و بلدوزر را با دستتون اندازه گرفتین؟!
کاکا علی دست گزارش روی شانه آن بسیجی و لبخندی زد و گفت:بعضی وقتا موقع شناسایی روی خاک رده شنی را می بینیم می خوام ببینم از اونجا تانک رد شده یا بولدوزر!!
بسیجی که چشمهایش از تعجب گرد شده بود گفت عجب که اینطور ببخشید شما چی کاره این؟!
گفت: من هیچی یه بسیجی مثل شما.
بسیجی که باور نکرده بود با شیطنت گفت: آهان من فکر کردم تعمیرکار تانک هستین و میخواین ببینین میشه شنی بلدوزر را به جای شنید آن گذاشت یا نه.
طولی نکشید که اون بسیجی یک روز آن مرد بلند قد را ترک موتور خلیل مطهرنیا فرمانده عملیات دید و پرسید:این مرد قد بلند که ترک موتور خلیل نشسته کیه؟!
گفتند این آقای ناظم پور ه فرمانده تخریب لشکر.
او هم قضیه شنی تانک را برایشان تعریف کرد.یکی از دوستانش گفت تازه من یه چیزی شنیدم برام جالبه .بچهها دیده بودن ناظم پور با خط کش انگشتای دستش هم اندازه میگرفته و میدونسته هر انگشت و حتی هر بند انگشتش چند سانته .کف پا و کف دست .اندازه پوتین و کفشش چند سانته. میدونسته تاهرجاکه متر و خط کش نبود با دست و پاش محاسبه کنه. خلاصه اعجوبه ای هست این آدم.
یکی دیگر از بچه ها گفت حالا که به دست شد یک چیزی هم من بگم این جمله را از خود آقای ناظم پور شنیدم میگفت: «تخریبچی سلاح خاصی نداره که با او نمیدانم این رو پاکسازی کنه.سلاح یک تخریبچی دستانش هست که باید با اون مین به کاره, مین خنثی کنه, سیم خاردار قیچی کنه, تله ها رو باز کنه.اون هم کجا روی آب زیر آب, روی کوه, وسط بیابان, توی جنگل ,زیر خاکریز دشمن دور از خط خودی و هر کجایی که لازم باشه.
پس دست برای یک تخریبچی خیلی مهمه.برای همینه که میبینیم اگه یک پای تخریبچی قطع بشه بازم میتونه کار کنه اما اگر یک دستش قطع بشه دیگه نمیتونه ادامه بده .تخریبچی یعنی علمدار!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷 ۲۲ بهـمن ســال ۵۷ بود...
مادر در حال کار کردن بود که ناگهان آهی کشــید و نشــست.
گفتم چی شد؟
گفت: کمرم بی دلیل تیر ڪشید!
جلیــل از صــبح زود رفته بود برای تظاهرات....
نقطه مقــاومت نیــروهاے رژیم, شهــربانے شــیراز بود, اکثر انقلابیون هم همان جا تجمع کرده بودند.
همان ساعت, که مادر بر زمین نشست, آخرین گلــوله هـاے مــقامت رژیم منحــوس پهلــوے به تن پســرش نشســته بود!
🌹🍃🌹
#شهید جلیل قناعت پیشه
#شهدای انقلاب استان فارس
شهادت:۱۳۵۷/۱۱/۲۲ شــیراز
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سخنرانی حاج قاسم سلیمانی درباره نقش امام خمینی در انقلاب اسلامی به مناسبت دهه فجر...
#دهه_فجرانقلاب
#سرداردلها
🌹🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75