eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
به مناسبت یادواره شهید امروز در 📣روایت همسر شهید... 🔰در سال 65 سیل شدیدی در شیراز اتفاق افتاد. ⛈ ترمینال مسافربری شیراز (شهید کاراندیش فعلی) که در آن زمان در حال ساخت بود و هنوز به مرحله ساخت سقف نرسیده بود در اثر این سیل، چند روز زیر آب بود. 🌊 پس از مدتی که آب فرو نشست، شهید که آن زمان مهندس ناظر ترمینال بود با خوشحالی به خانه آمد و گفت «این سیل امتحان خوبی برای استحکام ساختمان شد. بحمدالله ستونها و پی ساختمان هیچ آسیبی ندیده و کاملا محکم و سالم مانده است». ✨این مسأله نشان از وجدان کاری و دقت کار ایشان داشت. 🌹🍃🌷🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یادی از شیرازی 🔻 🔰در آخرین شب زندگی اش در حالی که در تب می سوخت همسرش را راضی می کند تا او را به مجلس دعای توسل برساند به گواه دوستانش، آن شب مثل همیشه بشدت منقلب بود. پس از مراسم دعا، همه سوار اتومبیل میشوند. ماشین حرکت می کند که در مسیر با حمله ضد انقلاب و با اصابت گلوله به سر مبارکش به میرسد. ✍ : 🔹همســرم بـدان ڪه من نســرین کسے ڪه تو را دارد، را هم بسیار دوســت مے‌دارم، چون خــداے خــود را در آن زمــان پــیدا مےکنم. از تــو مے‌خواهــم اگر می‌خواهے فردے خداگــونه باشـــی و درس دهنـــده، از امـــروز و از این ســـاعت سعی کنی تمــــاس خود را با خــدای خویــش بیـــشتر کنــے و همیـــن طــور معلــّمے باشی جدّے. 🌷 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢 ... 💢 ... 🔰دومین روز بود که راه می‌‌رفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا می‌کرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت. نفس‌های آخر را می‌‌کشید. بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب می‌شد. باحیرانی وناتوانی چند قدم راه می‌‌رفت و با صورت به زمین می‌‌افتاد. باز تقلّا می‌کرد و می‌‌ایستاد وبازهم زمین می‌‌افتاد. فکر می‌کردم سراب می‌‌بیند. کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم می‌خورد. گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم. 🔰ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ... مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد. گفت رضا می‌‌دانی چرا هر بار که زمین می‌خوردم باز بلند می‌شدم آخه حضرت زهرا (س) کنارم ایستاده بود؛ می‌‌خواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین می‌خوردم می‌‌دانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (س) می‌خواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.» ✍ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ 🌷 🌹🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
... ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر مے پزیم و بانے آن حسین بود . تمام وسایلهاے نذرے را خرید. سپس لباسهایش را در ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب پشت سرش ریختم. سوم محرم زنگ زد . گفتم: مادر ڪے میاے ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم . ✅ روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر ڪھ می آمد مے پرسید حسین ڪجاست؟ و در جواب مےگفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه... بعد از مراسم دیدم پسرم حسن گریه مےڪند. گفتم: مادر اتفاقے افتاده؟ چرا آشفته اے؟  گفت: دوست خوبی داشتم ڪھ شهید شده. 😭😭 ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﭘﺴﺮﻡ ﺷﻬﻴﺪﺷﺪﻩ 😭 روزتاسوعا با سربند یا زهرا و تیری در پهلو شهید شد... ◾️◾️ 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
به یکی از مغازه‌دارهای سرکوچه‌مان گفته بود دعا کن شهید شوم. به یکی از همسایه‌هایمان هم که دوستی زیادی داشت گفته بود فلانی من این بار بروم احتمالاً دیگر برنمی‌گردم. سعی کنید اسم کوچه را به نام من بزنید. البته اینها را بعد از شهادتش شنیدم. خودم هم بار آخر در دلم غوغا بود. در پس آن همه مأموریتی که رفته بود فقط همین یک بار به دلم برات شد که نکند شهید شود، اما برخلاف آنچه در دلم می‌گذشت، برای اولین بار در زبان با او مخالفتی نکردم. شاید نمی‌خواستم با دلخوری و ناراحتی از هم جدا شویم. مرتب با خودم می‌گفتم جلویش را بگیر... نگذار برود، اما هر کاری کردم نتوانستم حرف‌هایی که با خودم می‌زدم را به او بگویم. رفت واﺧﺮﻳﻦ ﺩﻳﺪاﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ.. 🌷 🌹🌱🌷🌱🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
حضرت رقیه (س) فاطمه به دوسالگی که رسید .قصد داشتم جشن تولدی را برایش بگیرم. اما زخم زبان هایی از اطراف به گوشم رسید. تصمیم گرفتم تولد دوسالگی را همانند سال پیش با جمع چهار نفری در کنار مزار جلیل برای فاطمه بگیرم. خیلی دلم گرفته بود. به گلزار شهدا رفتم و خودم را روی سنگ مزارش انداختم و گفتم : جلیل تحمل زخم زبانهای مردم را ندارم... برای من شاد کردن دل فاطمه مهم است و هدایای مردم برایم اصلا مهم نیست . خیلی گریه کردم و به او گفتم :روز تولد فاطمه کیک تولد می خرم و به خانه می روم و تو باید به خانه بیایی. روز بعد در بانک بودم که گوشی تلفنم زنگ خورد . جواب دادم . گفتند: یک سفر زیارتی سوریه به همراه فرزندان در هر زمانی که خواستید... از خوشحالی گریه کردم.در راه برگشت به خانه آنقدر در چشمانم اشک بود که مسیر را درست نمی دیدم. یک روزه تمام وسایل ها را جمع کردم و روز بعد حرکت کردیم. از هیجان سوریه تولد فاطمه را فراموش کردم. ﺭﻭﺯ ﺗﻮﻟﺪ ﺩﺧﺘﺮﻡ, بدون اینکه به من بگویند حرم رقیه (س) را تزئین کردند و با حضور تمام خانواده شهدای مدافع حرم جشن گرفتند . شروع سه سالگی فاطمه خانم در کنار سه ساله امام حسین (ع) یک آرزوی بزرگی برای من بود. ﺁﺭﺯﻭﻳﻲ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎ ﻧﻆﺮ ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪﺵ ﺑﻮﺩﻩ اﺳﺖ 🌷 🍃🍃🌱🍃🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
گرما بیداد می کرد. موتور سوار چفیه دورسر پیچیده و دنبال ما می آمد. یه کمپوت خنک به سمتش انداختم و گفتم: «برادر بخور خنک شی!» به مقر که رسیدیم، دیدم موتور سوار آمد به سمتم، کمپوت را دستم داد و گفت: «حمیدو این حق کی بود که به من دادی!» چفیه را که باز کرد، دیدم باقر، فرمانده گردان است. خندید و گفت: «وقتی به همه بچه ها رسید حق منو هم بدید!» 🥀🕊 سمت: فرمانده گردان حضرت زينب(س) شهادت: 22/11/1364 - منطقه فاو، عملیات والفجر 8 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یاد شهدازنده شود.اجر شهادت ببرید
⭕️ را می شناسید؟ ، حاج قاسم عزیز، او را این گونه توصیف می کند؛ «خلیل را می توانستم در گودال های آتش، خوب به تماشا بنشینم. او در استان فارس و حتی در جهرم قابل شناسایی نیست، فقط در گودال آتش قابل شناسایی بود. به خدا دینداری خلیل و علاقه او به امام آنجا خوب ظهور می کرد و این روزهای آخر من فکر می کردم به واسطه ی دعاهایش خداوند او را پذیرفت.» شهید سید مرتضی که در عملیات کربلای پنج کنار خلیل بود، می گوید: آتش انبوه دشمن بر خلیل گلستان شده است و جز او بر هر که از ملت ابراهیم خلیل تبعیت کند. آيا تو در آن معرکه ای که سفیر گلوله ها و تیر مستقیم تانک ها نفس میبرند، کسی را از خلیل مطهرنیا آرامتر دیده ای؟‌ من ندیده ام. نه، رمز شجاعتش در آن کلاه بافتنی نیست، در سینه ی اوست که وسعت یقین، آن را تا بینهایت گسترده است. 🔻۳۰ دیماه ۱۴۶۵ ▫️سالروز شهادت سردار شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) گرامی باد. 🌷 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اﻧﻘﻼﺑــﻲ ﺷﻬــﺪا🌹 🌷 ما در محلــه شیشــه گری شیراز بودیم. زمســتان ۵۷، سر شب که می شد, عباس می زد به خیابون و همراه دوستــاش شروع می کــرد به فریاد الله اکبر. تا مامورها می رسیدن, می پریدن توی ساختمون هـلال احمــر و مامورها دست از پا درازتر بر می گشــتن! چند روز بعـد چند تانـک و سرباز توی خیابون ما مســتقر کردند که جلو فریاد الله اکبر را بگــیرن. شـب که می شد می دیدم عباس یه فلاڪس چاےو چند تا اســتکان بر مـے داره می ره تو خیابون... گفتم چایے براے کی؟ گفت واســه سربازهای تو خیابون! گفتم برای این بی دین و ایمون ها که رو مـردم اسلحـه می کشن!😳 گفت :مـفت ڪه نمی دم؟ گفــتم؛ نکنه پول مے گیری؟ گفت:پول نه, اما قیمــت هر استکان چای, یک بر شــاهه!😳😄 خندید و گفت همه سرباز ها هم پول چای رو میــدن!😄 غلام_عباس کریمپور 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
علی اکبر در عمليات والفجر 2 در منطقه حاج عمران فرمانده گردان بود که به علت اصابت کاليبر در رانش بشدت زخمي شد. آتش دشمن زياد بود و تعدادي از بچه ها شهيد شدند و جاده بسته شده بود و هيچ وسيله اي که بتواند مجروحين رانجات دهند نبود خون زيادي از علی اکبر ميرفت و خدا مي خواست در آن عمليات اين سردار عزیز زنده بماند. هلیکوپتری آمد و فورا دوستانی که حال وخیمی داشتند از جمله علی اکبر را در برانکارد گذاشته و هنگامی که میخواستیم وارد هلیکوپتر شویم مقاومت میکرد و مدام می گفت مرا نبرید . به او گفتم مگر مرا نمي شناسي که اينطور اعتراض مي کني؟ گفت: بله مي شناسم ولي ديگران هستند ... » 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠علی اکبر در عمليات والفجر 2 در منطقه حاج عمران فرمانده گردان بود که به علت اصابت کاليبر در رانش بشدت زخمي شد. آتش دشمن زياد بود و تعدادي از بچه ها شهيد شدند و جاده بسته شده بود و هيچ وسيله اي که بتواند مجروحين رانجات دهند نبود خون زيادي از علی اکبر ميرفت و خدا مي خواست در آن عمليات اين سردار عزیز زنده بماند. هلیکوپتری آمد و فورا دوستانی که حال وخیمی داشتند از جمله علی اکبر را در برانکارد گذاشته و هنگامی که میخواستیم وارد هلیکوپتر شویم مقاومت میکرد و مدام می گفت مرا نبرید . به او گفتم مگر مرا نمي شناسي که اينطور اعتراض مي کني؟ گفت: بله مي شناسم ولي ديگران هستند ... » 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠حاج شير علي سلطانی خاطره اي را از حضورش با حاج خسرو بيان مي کند: شبي حاج خسرو نگهبان بودیم. سنگر ما در محلي بود که مثل نقل و نبات خمپاره، روي سرمان ريخته مي شد. ترکش ها از بغل گوش ما رد مي شدند، اما چيزي از آنها نصيب ما نمي شد. حاج خسرو شروع کرد به خواند مصيبت حضرت رقيه(س) در آن دل شب، هر دو تا توانستيم گريه کرديم. همان شب با حاج خسرو با خدا عهد بستيم. گفتيم خدايا، ما به عهدمان وفا مي کنيم تو هم به عهدت وفا کن و ما را به آرزويمان برسان. آن شب سپري شد. وقتي براي نماز بيدار شديم، حاج خسرو گفت من ديشب خواب عجيبي ديدم، من هم خواب عجيبي ديده بودم، خواب هايي که نويد هايي بودبراي شهادت ما... 🌷 🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍می خواست بره پیاده روی اربعین اما نرفت و نظرش عوض شد ولی همون شب ساکش رو آماده کرد اما نه برای پیاده روی اربعین بلکه برای دفاع از حریم اهل بیت و انقلاب اسلامی... شهید فرح بخش در سال ۹۵ حدود ۷۰ روز در نجف و در صحن حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها کار ساختمانی و آرماتوربندی می کردند و چه زیبا پاداشی بهشون داده شد.می گفت : 🚨 برادرها رهبر تنهاست و همه ما این را می دانیم، نباید غم به دل رهبری کنیم. ‍ شهادت: ۹۶/۱/۸ - سوریه، تل شیحه 🍃🌹🍃🌹 نشردهید https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
●یک شب خواب دیده بود که توی جمکران بعد از به جا آوردن زیارت و آداب مسجد، گم شده است که امام زمان (عج) را می بیند و آقا راهنمائیش می کنند تا به خانواده اش برسد و بعد می فرمایند: از قول ما به خانواده شهید عارف بگوئید چرا به وصیت نامه حمید عمل نکردید؟ حمید در یکی از وصیتنامه هایش نوشته بود، قبرم را ساده مثل قبور بسازید! ●همچنین آقا می فرمایند: شما قبر را درست کنید، ما خرج قبر را می دهیم که نشانی محل پول را هم می دهند. در همین حین از خواب بیدار می شود و با خانواده اش به گلزار شهدا می رود، به نیت زیارت و هم پیدا کردن آدرس و نشانی داده شده. ●در مکان مورد نظر، یک دستمال سبز با بوی خاص و عجیبی پیدا می شود که درون آن مبلغ ۳۰۳۰ تومان قرار داشت.پس از این اتفاق، ماجرا را برای خانواده شهید عارف و یکی از علما تعریف می کنند و بعد از تائید، مقداری از مبلغ را جهت باز سازی قبر حمید و ۳۰ تومان باقی مانده را برای انتشار خبر آن هزینه می کنند. ﻣﻨﺒﻊ: ﻛﺘﺎﺏ ﺳﺮﻭﻗﺎﻣﺘﺎﻥ 📎 🌷 . ﺩاﺭاﺏ :ﻣﻴﻼﺩﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع :ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻠﻲ ع 🌹🌱🌷🌱🌹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰از نامحــرم فرارے بود ، از بچگي خیلی با حیـــا بود پرده های اتاقش همیشــه کشیــده بود که چشمــش به کوچه نیفتہ... هیچوقت مراسماے عروسے نمیومد،میگفت : آنجا که نام (عج) نیست قرار نه فرار باید کرد با این عاشقے ها آخرش با نواے عج پر کشیـــد: ((بے تو اے صاحب زمان ...بےقرارم هر زمان...))😔 ‍ 🔰مسئول واحد شهداي كانون بود ، روي وصيت نامه شهدا كار مي كرد ، قرار بود براي شهيد عبدالحميد حسيني كتاب بنويسد ، نصفي از كارش را هم كرده بود . هميشه مي گفت : فكر نكنيد اين كارها را خودم مي كنم ، اين ها را خدا و امام زمان (عج) راه مي اندازند . مي گفت : باید شهدا را به همه نشان دهیم و این وظیفه بر گردن همه ما است . 🌱🌷🌱🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
روز قبل شهادتش از اداره زنگ زد که بیا اداره رفتم ...زنگ زدم گفتم حمید، من توی اداره هستم گفت: منتظر باش الان میام وقتی اومد، دیدم با لباس راحتی شلوار ورزشی و آستین کوتاست..😳 گفتم: چکار می کنی با این سر و صورت خاکی؟؟؟ گفت: اداره را دارم تعمیر میکنم تعجب کردم و گفتم: خب مگه سرباز یا پرسنلت نیستن که خودتو به این وضع انداختی؟ گفت منم یکی مثل اونا، رئیس منم ، اونا باید کار کنن؟؟ گفت: خانم این صندلی ریاست به هیچ کسی وفا نکرده فقط نام نیکِ که همیشه جاودانه. 🌷🌱🌹🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢ساعاتی از شروع عملیات می گذشت، خورشید گویی در گرماگرم آن همه جنوب، تنها داغستان شروه هایش را نثار زمین کرده بود. از آسمان و زمین آتش می بارید و بچه ها در طول مسیر عطش قمقمه هایشان را جرعه جرعه سر می کشیدند سید حال و هوای دیگری داشت و چشمان خسته و بی فروغش را به دور دستها دوخته و پا به پای نیروهای خود به پیش می رفت. لبهای خشکیده و تبدار خود را در طاقت سوز عطش، پشت لبخندهایی مهربان پنهان ساخته و با تکرار نام مقدس آقا ابا عبدالله(ع) به بچه ها روحیه می داد. فردای عملیات، گرمای هوا به اوج خود رسیده و قمقمه ها از تشنگی در سایة فانسقه ها خزیده بودند. خوب که گوش می دادی صدای تلاطم آب را از قمقمة سیّد می شنیدی؛ از تمام هفت دریا گویی تنها در مشک خالی او ته جرعه ای آب مانده بود. او همان مقدار اندک را برای بچه ها گذاشته بود و در صبوری آن همه نیاز، عطش آنها ار اگر چه با لب تر کردنی فرو می نشاند . ...و آن روز شاید به شکرانة همین دستهای بارانی، ملایک آسمان کام عطشناک او را با جرعه ای از زلال سرخ شهادت فرو نشاندند و سیّد با لبانی تشنه به خیل عاشوراییان هشت سال دفاع مقدس پیوست... 🌹 🌷🌱🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢یادی از شهیدی که به دنیا آمد و عاقبت بی سر قربانی امام زمانش شد .... 🔹تشییــع رسول(بـرادرش) بود، به قبــر خالے کنار او اشــاره کرد و گفت: این هم برای مــن...😳 🔹میگــفت: شـــرم میکنـــم در برابر اباعــبدالله(ع) با بر بدن حاضــر شــوم...😔 🔹 به دنیا آمـــده بود، از قربانگاه عشق هم بے ســـر برگشت تا در کنار برادرش رسول و در همان قبرے که گفته بود، باشــد..✅ 🌹🍃🌹 : عید قربان سمت: فرمانده تخریب و فرمانده آموزش لشکر 19 فجر 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢بمناسبت یادواره شهیدان رضوی امروز در 🔹سر پسر دومم که بچه ای سومم می شد حامله بودم. خونه ما آستانه بود، رفتم حرم سید علاالدین حسین(ع) گفتم: آقا می خوام اگر پسر شد اسم شما رو روش بذارم ؛ انشااله که برام سالم بمونه. مثل آقام سید علاالدین حسین(ع). شد. مادرش داغ دوری کشید و منتظر بود، منم داغ دوری کشیدم و منتظرم... 🔹با تعدادی از دوستان به همراه پدر و برادر های دیگه ام رفتیم قم،حرم حضرت معصومه. ما همگی رفتیم داخل برای زیارت، سیدعلا نیومد از بیرون اشک می ریخت و سلام می داد. زیاد سنی نداشت زیر بیست سال بود. ازش جویا شدم چرا داخل نمی آید. گفت؛ ازبیرون بهتر میشه زیارت کرد. آن زمان حرم بی بی معصومه .س. قسمت زنان و مردان جدا نبود مختلط بود، برای همین ترجیح داد از بیرون زیارت کند. مفقود الجسد سید علاالدین رضوی سروستانی 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🏴یاد شهدای حسینی 💢 ... 🔰دومین روز بود که راه می‌‌رفتیم, در گرمای پنجاه درجه تیرماه ایلام و بدون آب، تشنگی و بی آبی دروجودمان غوغا می‌کرد مهدی نظیری ۱۶سال بیشتر نداشت. نفس‌های آخر را می‌‌کشید. بی آبی کار خودش را کرده و وجود نازنینش در آفتاب آب می‌شد. باحیرانی وناتوانی چند قدم راه می‌‌رفت و با صورت به زمین می‌‌افتاد. باز تقلّا می‌کرد و می‌‌ایستاد وبازهم زمین می‌‌افتاد. فکر می‌کردم سراب می‌‌بیند. کنارش نشستم. سر مهدی تشنه لب را روی زانو گذاشته بودم دیدم لب مهدی به هم می‌خورد. گوشم را نزدیک بردم گفت: آقا رضا سرم را روی زمین بگذار، سرش را روی زمین گذاشتم. 🔰ﺩﺭ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻴﻬﻭﺵ ﺑﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﻭﻳﺎ ﺩﻳﺪﻣﺶ... مهدی با لباسی یکپارچه از نور با لبخند کنارم آمد. گفت رضا می‌‌دانی چرا هر بار که زمین می‌خوردم باز بلند می‌شدم آخه حضرت زهرا (س) کنارم ایستاده بود؛ می‌‌خواستم به احترام ایشان بلند شوم زمین می‌خوردم می‌‌دانی چرا گفتم سرم را روی زمین بگذار آخه حضرت زهرا (س) می‌خواست سرم را به دامن بگیرد واسه همین از شما خواستم سرم را از روی زانویت زمین بگذاری.» ✍ﺑﻪ ﺭﻭاﻳﺖ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﭘﻮﺭﺧﺴﺮﻭاﻧﻲ 🌷 🌹🌱🌹 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
... ما به رسم هر ساله در روز تاسوعا نذر مے پزیم و بانے آن حسین بود . تمام وسایلهاے نذرے را خرید. سپس لباسهایش را در ساک گذاشت. از زیر قرآن ردش کردم و آب پشت سرش ریختم. سوم محرم زنگ زد . گفتم: مادر ڪے میاے ؟ گفت: روز تاسوعا خانه هستم . ✅ روز تاسوعا شد و ما طبق روال هر ساله، در آشپز خانه حسینه نذر را بار گذاشتیم. در حین پختن نذری بودیم. هر ڪھ می آمد مے پرسید حسین ڪجاست؟ و در جواب مےگفتم: زنگ زدم گوشیش خاموشه حتما توی راهه... بعد از مراسم دیدم پسرم حسن گریه مےڪند. گفتم: مادر اتفاقے افتاده؟ چرا آشفته اے؟  گفت: دوست خوبی داشتم ڪھ شهید شده. 😭😭 ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﭘﺴﺮﻡ ﺷﻬﻴﺪﺷﺪﻩ 😭 روزتاسوعا با سربند یا زهرا و تیری در پهلو شهید شد... ◾️◾️ 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠وقتی قرار شد به پاس کاردانی‌ها وجانفشانی های مکرر از پایگاه هوایی بوشهر به تهران انتقال یابد ودر ستاد عملیات نیروی هوایی خدمت کند. همسرش فوق العاده خوشحال شد واو را تشویق کرد تا هرچه زودتربرای انتقال اقدام کند. اما اودر دفتر یادداشتش نوشت : باید با زبان خودش قانعش کنم انتقال به تهران یعنی من، چون پشت میزنشینی و دستور دادن برای من مثل مردن است. 💠عباس دوران در طول ۲۲ ماه حضور در جنگ ۱۲۰ پرواز عملیاتی داشتند. آنهایی که اهل پرواز هستند می دانند که غیرممکن است.  شاید هیچ خلبانی پیدا نشود که توانسته باشد از عهده این کار برآید و این در آن زمان یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می شد. در بین نیروی های دشمن نیز دوران خیلی معروف بود و زهرچشمی از عراقی ها گرفته بود که عراقی ها آرزوداشتند او را اسیر کنند. 🌷 🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍وصــیت زیباے شهیــد: مــادرم! انسان‌ســـازترين مكان خــاكى اســـت. آن هـــم سنگــرِے كه بر عـــليه ظلم و ستـــم باشــد.✅ اين را هم بايد بدانیـــد كه گرامے‌ترين مرگـــها در راه خــداست..... منطق شهيد منطقى است آميخته با منطق عشق الهى.....💖💕 از يك طــرف و منطـــق اصلاح و مصلــح از يك طــرف ديگر.. اما روى سخنم به شــما خواهران مسلـــمان است كه حجاب اسلامى خودراحفظ كنـــيد، كه حفظ حـــجاب شماهاكوبنده ترازســـلاح من است و در زندگى زيـــنب وارباشـــيد.... شهید 🌹 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
به یکی از مغازه‌دارهای سرکوچه‌مان گفته بود دعا کن شهید شوم. به یکی از همسایه‌هایمان هم که دوستی زیادی داشت گفته بود فلانی من این بار بروم احتمالاً دیگر برنمی‌گردم. سعی کنید اسم کوچه را به نام من بزنید. البته اینها را بعد از شهادتش شنیدم. خودم هم بار آخر در دلم غوغا بود. در پس آن همه مأموریتی که رفته بود فقط همین یک بار به دلم برات شد که نکند شهید شود، اما برخلاف آنچه در دلم می‌گذشت، برای اولین بار در زبان با او مخالفتی نکردم. شاید نمی‌خواستم با دلخوری و ناراحتی از هم جدا شویم. مرتب با خودم می‌گفتم جلویش را بگیر... نگذار برود، اما هر کاری کردم نتوانستم حرف‌هایی که با خودم می‌زدم را به او بگویم. رفت واﺧﺮﻳﻦ ﺩﻳﺪاﺭﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ.. 🌷 🌹🌱🌷🌱🌹 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شهدای غریب شیراز
🚨نام بیمارستان شهید فقیهی شیراز را شنیده اید ؟؟ چقدر از دکتر شهید فقیهی اطلاع دارید؟؟
💠زره پوش جلو بیمارستان سعدی ایستاده بود. رفتم ببینم چه خبر است, چند سرباز مرا گرفتند و به زور سوار ماشین کردند. خبر به دکتر فقیهی رسید. به سمت ماشین دوید. اسلحه به سمتش گرفتند. سینه اش را چاک داد, لوله اسلحه فرمانده را روی سینه اش گذاشت و گفت اگر شیر اسلام خورده ای بزن! فرمانده خجالت کشید, من را ازاد کرد ! 🌷 ابراهیم یک بلند گو دستی داشت که با ان شعار می داد. یک روز بالای خوابگاه رزیدنت ها ایستاده و مرگ بر شاه می گفت. افسر هر چه فریاد زد, تیرهوایی شلیک کرد حریف ابراهیم نشد.دست اخر گفت:دکتر اصلا هم مرگ بر تو, هم مرگ بر شاه بس کن دیگه! دکتر خندت اش گرفت,اما همچنان فریاد می زد مرگ بر شاه! سیدمحمدابراهیم فقیهی 🌱🌷🍃🌷🌱🌷🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz