eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
4.9هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،اگرباحــفظ‌ آیدی و لوگو باشه بهتر تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ تو می‌آیی، شهیدان نیز می‌آیند و آوینی روایت می‌کند فتح نهایی را 🌹🌹🌷🌹🌹 ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا 👇👇 ﺳﺎﻋﺖ ۱۸ لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120 و صفحه اینستا : https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
اﻧﻼﻳﻦ ﺷﻮﻳﺪ تا دقایقی دیگر... ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﺠﺎﺯﻱ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪا اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﺪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺑﺨﻮاﻧﻴﻢ ⬇️⬇️ http://heyatonline.ir/heyat/120 اینستا https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🕊✨ 🍃ابراهــیم‌مےگفتــــــ : دنیــاهمــین‌استــــــ،تــاآدم‌عاشــق‌ دنیاستــــــ وبــہ‌این‌دنــیاچــسبیده، حــال‌وروزش‌همــین‌استــــــ امــااگرانــسان‌سرش‌رابہ‌سمتــــــ آســمان‌ بــالابــیاوردوڪارهایش‌رابراے رضاےخــــداانــجام‌دهــد، مــطمئن‌بــاش‌زندگیــش‌عــوض‌ مےشود وتــازه‌معنےزندگےڪــردن‌را مےفهــمد🍃 🌷    🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️ ❣️خواستم دور ڪنم فڪر حرم را اما من بدون تو ، دلے زار و پریشان دارم ❣️آه، در ڪنج رواقٺ ڪه نشستم، دیدم زیر پاهاے خودم ملڪ سلیمان دارم 💚 🌺 🌙هوای حرم دارم.... 🌷🌱🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💚 اے ڪه روشن✨ شود از نـور تو هر جهان روشنـــاے دل من♥️ حضرتـــ خورشـید 🌸 اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌷شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه! زمانی که نوبت خادم الحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفر ه منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه! عبدالمطلب اکبری باصری شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۹-شلمچه, عملیات کربلای ۸ 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔻 آقا سید مرتضی آوینی: زندگی زیباست، اما شهادت از آن زیباتر است؛ سلامت تن زیباست، اما پرنده‌ی عشق، تن را قفسی می‌بیند که در باغ نهاده باشند. 🔅 ۲۰ فروردین ماه سالروز سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی گرامی باد 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * به هال برگشت پای سالم را تکیه گاه کرد و خم شد و تک قاچ پرتقالی را که در بشقاب مانده بود برداشت و انداخت توی دهم و خندان به راضیه نگاه کرد. چشم به هم صدا سرگردان و با اشاره دست به راضیه فهماند که برخیزد.لحظاتی بعد هردو در حیاط از مادر خداحافظی کردند تا در راه به پارک محله ای برسند.راضیه تابی بخورد ،سرسره بازی کند ،منصور هم پایش کودکانه بدود،برایش رنگ و وارنگ خوراکی بچه‌ها را بخرد و بعد به خانه جلیل آقا برسند. قبل ها خانم جلیل آقا و خواهر منصور مطابق شرایط منصور گشته بودند تا بلاخره مادر راضیه ،«خانم گلستانی »را که از قضا سیده هم بود پیدا کرده بودند. از همین حرف های زنانه پیش از مسجل شدن عروسی ،که برای جلب رضایت طرفین است به هر دو زده بودند و چه لذتی می‌بردند وقتی در غیبت مردهایشان ،ور دل هم می نشستند و پچ پچ می کردند و برای یکدیگر دامادی قریب الوقوع منصور را به تصویر می کشاندند و برنامه میریختند. منصور اما قبل از هر چیزی در زیبایی معصومانه راضیه غرق بود و همین طور که آب خنکی را خانم جدید عراق آورده بود به او می نوشاند در لابلای غبار های تاریکی که نبودند, پدر راضیه را می‌دید در کنارش... هردو شتابان می‌دویدند در تاریکنای کناره‌های جزیره مجنون.روی کول منصور مجروحی بود یک باغت و بر شانه های پدر راضیه مجروح دیگر که دست راستش از مچ به پایین رفته بود پاهای منصور و پدر راضیه مثل نیروهای پشت سر، که به طرف خودی می دویدند، تا زانو یا بالاتر آغشته بود به لکه های لجن باتلاق. خسته شدند و ایستادند تا نفسی بگیرند که حس کردند کنار پای شان لجن‌های باتلاق تکان خوردند. آدمی دراز کشیده که با طرح باتلاق و لجن هایش یکی شده بود کمی بالا آمده از صورت طاق شده از لجن اش صدایی ملتمس و خش دار درآمد. صدا در حنجره خفه بود و به زوزه می مانست. _منم ببرین ...پس من چی... میشم... آقای ظل انوار ... منصور چشمم به راضیه بود و صدای ۴ سال پیش خودش که آن شب پشت زمان ها مانده بود در گوشش پیچید. _مهندس !مهندس.. چه کار کنیم؟ حاج مهدی نگاهی به منصور و نگاهی به حوالی چشم های رزمنده مانده در باتلاق کرد. او را نشناخت. با صدایی مایوس گفت :می بینید که هیچ کاری از دستمون بر نمیاد. دو قدم برداشت و باز برگشت. نگاهش کرد و تند چشم از او دزدید هر دو با مجروح های روی کول راه افتادند. جلیل آقا برای کار بیرون رفته بود و فرصتی بود تا خواهر منصور که روزهای اخیر برای بحث‌های حواشی ازدواج منصور بیشتر از قبل به خانم جدید آقا سر می زد حالا دم دمای غروب تابستانی شیراز چند گام آن طرف‌تر از منصور بنشیند و برنامه بریزد که رازی را که رساند خانه با مادرش قرار و مداری بگذارد برای خواستگاری و بعد از تاریخ عقد و عروسی مشخص شود. راضی هم انگار از چیزی خبر نداشته باشد صدایش را از ته حلق بیرون داد. _عمو منصور پس کی میریم خونه؟! _الان دختر گلم من سرمو رو مهر بزارم و بردارم رفتیم. ادامه دارد ... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🌷عملیات کربلای ۸بود, گروهان را برای حرکت به سمت خط اماده می کردم. دیدم سید ابوالفضل, محجوب و سر به زیر کنارم راه می امید. گفتم شاید ترسیده می خواهد برگرده.گفتم سید چیزی می خوای؟ گفت:اقا من یه خواب زیبا دیدم! گفتم:زودتر بگو, باید بریم. گفت:نیم ساعت پیش, قبل از اینکه فرمانده دسته صدایمان بزند, دیدم مادرم زهرا(س) وارد سنگر شد, ما را بیدار کرد, با شیرینی ما را بدرقه کرد و گفت: برید ان شاالله پیروزید! کاش بیشتر او را نگه می داشتم تا بیشتر از خوابش, از مادرش بگوید, راهی اش کردم, ساعتی بعد خبر شهادتش را شنیدم. 🌷🌾🌷🌹🌷🌾🌷 سید ابوالفضل شریف حسینی شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۸-شلمچه 🌷🌱🌷🌱 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﻛﻪ ﻳﻚ ﺟﻠﺪ ﻗﺮاﻥ ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻣﺎم ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺩاﺩ 🌷خانمیرزا یک جلد کلام الله مجید داشت که عاشقانه آن را دوست می­داشت. فرق این قرآن با سایر قرآن­ها این بود که متبرک بود به دستان امام خمینی(ره). عجیب اینکه خانمیرزا این بهترین دارایی خود را به امام زمان(عج) پیش کش میکند و آقا از ایشان قبول مینمایند. شوق خانمیرزا از این ماجرا در بخشی از وصیتنامه اش چنین نمایان است: «با سلام به مهدی موعود(عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پرقیمت ترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم، یعنی قرآنی را که خیلی دوست می­داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد. مهدی جان گریه ها کردم، مرا نپذیرفتی، مهدی جان ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید به خاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی و این را میگویم که باور کنید امام زمان(عج) در جبهه هاست...» :ﻛﺘﺎﺏﺭاﺯﻳﻚﭘﺮﻭاﻧﻪ 🌿🌺🍃🌺 🌷🌷🌷 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ازخواب‌وخوراڪ‌افتادند🥀 تـادنیاخوابِــمان نڪند...💔 ڪاش‌ڪمی‌مـردانه قدرمردانگےهایشان‌رابـدانیم🍀 سلام 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz