eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ♨️در ســال ۶۵سیل شدیدے در شیـــراز اتفاق افتاد. ⛈ ترمینال مسافربــرے شیـــراز (شهید کاراندیش فعلے) ڪه در آن زمان در حال ساخت بود و هنــوز به مرحله ساخـــت سقف نرسیده بود در اثر این ســیل، چند روز زیــر آب بــود. 🌊 پس از مدتے که آب فرو نشست، شهید که آن زمان مهندس ناظر ترمینال بود با خوشحالی به خانه آمد و گفت «این سیل امتحان خوبی برای استحڪام ساختمان شد. بحمدالله ستونها و پی ساختمان هیچ آسیبی ندیده و کاملا محڪم و سالــــم مانده اســت». ✨این مســـأله نشان از وجـــدان کاری و دقت ڪار ایشان داشت. 🌹🍃🌹🍃🌹 @shohadaye_shiraz نشردهید
.. ♨️نیمه شبی برای تجدید وضو بلند شدم. به زحمت خود را از سنگر بیرون کشیدم، هنوز چند قدم از سنگر دور نشده بودم که صدایی مرا میخکوب کرد. فکر کردم حتماً مجروحی را تازه از خط آورده اند،؛ اما خوب که دقت کردم دیدم صدای مناجات است که باسوز خاصی خوانده می شود. همان جا پشت خاکریز نشستم. هر چه چشم تنگ کردم تا صاحب صدا را ببینم تاریکی منطقه اجازه نداد. می خواستم صاحب صدا را بشناسم. تا اذان صبح همان جا نشستم. نزدیکی های اذان صدا قطع شد. دیدم از گودالی شخصی بیرون آمد و به سمت نماز خانه رفت. بی آنکه متوجه شود دنبالش رفتم، کسی نبود جز قاسم چوپان! ابوالقاسم چوپان سمت: فرمانده گروهان- گردان فجر 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
🔸چون مریض بودی؛ حقوقت شبهه‌ناکه... ♨️ فرزند چهارم‌مون رو باردار بودم و اون روزها عراق شهرها رو بمبارون می‌کرد، همین باعث شده بود تا حال خوبی نداشته باشم. چند روز مرخصی گرفتم و علی من رو به منزل یکی از دوستانش توی شهرستان برد، بعد از مدتی هم به سرِ کارم، معلمی برگشتم... چون هر دو شاغل بودیم، حقوق‌مون رو روی هم میذاشتیم. اون ماه، علی گفت: میشه چک حقوقت رو امضاء کنی و بدی به من! ... بهش دادم و ظهر که می‌خواستم برم مدرسه، گفت: خودم می‌رسونمت... دیدم ماشین‌اش پر از کفش بچه‌گونه‌ست. پرسیدم: علی اینا چیه؟ گفت: این ماه حالِت خوب نبود، چند روز هم مرخصی بودی، شاید در کارت کم کاری کرده باشی، خانم! پول شبهه‌دار توی زندگی‌مون نیاد، بهتره!... دیدم علی رفته با حقوق اون ماهِ من، کلی کفش بچه‌گونه خریده. بعد چون من توی مدرسه‌ی پائین شهر درس می‌دادم که بچه‌های فقیری داشت، با هم رفتیم و کفش‌ها رو بین دانش‌آموزای اون مدرسه تقسیم کردیم... 🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید👆👆
♨️مادر گفت: «برو مدرسه ببین محمدعلی چیکار کرده؟» رفتم. مدیر با جدیت گفت: «برادر شما به خاطر شکایت معلم‌ها باید اخراج شود!» با تعجب پرسیدم: «چرا؟ او که هم منضبط است و هم درس‌خوان!» مدیر پاسخ داد: «کلاس دینی را به هم می‌زند!» ♨️محمدعلی را صدا زدند. سر به زیر و محجوب ایستاد. اصرار کردم بگوید چه شده. آرام سرش را بالا آورد و با شجاعتی که از سن و سالش بزرگ‌تر بود گفت: «معلم دینی به جای اینکه از دین بگوید، از دستگاه سلطنت تعریف می‌کند... من هم جوابش را دادم.» ♨️به وساطت، اخراج نشد؛ اما دلش از آن مدرسه کنده شد و به مدرسه حکیم رفت. از همان نوجوانی، پانزده ـ شانزده ساله، شب‌ها را در مسجد و کوچه‌های مبارزه گذراند. کمتر به خانه می‌آمد، بیشتر در میدان بود؛ در مسیر حقیقت. ✨ و عاقبت، محمدعلی دعایی با همان روح آزاده و ایمان راسخش، نامش را در دفتر سرخ شهیدان نوشت. محمدعلی دعایی 🌷🍃🌷🍃🌷 @shohadaye_shiraz با نشر مطلب با لینک کانال ، دیگران را به جمع شهدایی دعوت کنید
💢آوازه حاج خلیل را که شنیدم از مشهد برای شاگردی و آموختن فوت و فن های باطری سازی ماشین به تهران و مغازه جاج خلیل رفتم. 💢هر وقت می‌خواست چیزی را بیاموزد می‌گفت، درس اول من نماز است، قبل از هر چیز یادت باشد نمازت را ترک نکنی! 💢این مدت که خدمت ایشان بودم، محال بود سائل و نیازمندی به درب مغازه بیاید و دست‌خالی برگردد. 💢وقتی بعد از یک سال آموزش و کارگری‌ام تمام شد، با ماشین خودش من را به بازار برد، از آشنایان بازاری‌، کمک کرد تا لوازم باطری‌سازی را بخرم، بعد راهی ام کرد هنوز بعد از حدود پنجاه سال عکس قاب شده اش بالای مغازه ام است و تا به تصویر حاج خلیل سلام نکنم، روزم شروع نمی شود. حاح خلیل طلایی نشــــــــردهیــــــــد ╭┅─────────┅╮ @shohadaye_shiraz ╰┅─...................─┅╯ وارد کانال شهداشویــد👆👆
♨️هادی نیک‌رو از کودکی با قرآن و نماز مأنوس بود، حتی پیش از تکلیف روزه می‌گرفت و نمازش را اول وقت می‌خواند. برای کمک به خانواده، درس را رها کرد و نان‌آور شد. در کار، به محض شنیدن اذان دست از همه چیز می‌کشید. در جبهه حتی بدهی دو تومانی‌اش را فراموش نکرد و وصیت کرد بپردازند. بعد از شهادتش، طلبکارش با اشک گفت: کاش بدهی بیشتری داشت تا ارزش بخشیدنش بیشتر بود… هادی نیک‌رو 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید👆👆
♨️ 💠شده بود بانک قرض الحسنه بچه های گردان. هر کسی احتیاج مالی داشت می رفت پیش خلیل. توی خیابان می رفتیم که گوشی همراهش زنگ خورد. طرف را نمی شناخت ولی مشغول صحبت بود. حرف‌هایش که تمام شد پرسیدم: «کی بود؟» جواب داد: «نمی شناختمش. ولی می گفت شنیدم شما به مردم کمک می کنین من احتیاج به کمک مالی دارم». شماره حساب طرف را گرفته بود و می خواست برایش پول واریز کند. قرار بود دوباره تماس بگیرد. گفتم: «چطور می خوای به کسی که نمی شناسیش پول بدی؟» جواب داد: «اولاً حتماً به این پول نیاز داره که با من تماس گرفته، ثانیاً من اونو نمی شناسم، اون که منو می شناسه». بعدها فهمیدم این کار شوخی یکی از دوستانش بوده.ولی خلیل در این امتحان سربلند بیرون امده بود خلیل عسگری 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود اجر ببرید
💠توجه به بیت المال💠 🌿 مجروح شده بود .او را به بیمارستان صحرائے اهواز منتقل ڪردند. در همان بیمارستان مورد عمل جراحے قرار گرفت. گلوله به قلب و سینه اش اصابت ڪرده بود. 😔 آر-پے- جے ڪه در دست داشت را، با وجود مجروحیت و خونریزے زیاد، محڪم گرفته بود و آن را از خود جدا نمےڪرد. وقتے دڪترها از او مے خواهند ڪه آن را رها ڪند . رسول مے گوید:*این امانت مردم و بیت المال است نمے توانم آن را رها ڪنم* رسول ایزدی قبر مطهر: .گلزار شهدای شیراز،قطعه ۱۰ محمد رسول‌الله ردیف ۱۰ @shohadaye_shiraz نشر با شما👆👆
🌷برای شرکت در مراسم عروسی یکی از آشنایان به تهران دعوت شده بودیم. بعدها صاحب مجلس برای ما تعریف کرد: « مراسم بزن و بکوب و شادی در حیاط برپا بود. در حال پذیرایی بودم که متوجه شدم دربِ یکی از اتاق‌های خانه بسته است. در را که باز کردم، از چیزی که دیدم جا خوردم و انگشت حیرت به دندان گرفتم. 👇👇 مجتبی بالای اتاق نشسته و بچه‌های کوچک اقوام هم دورش حلقه زده بودند؛ او با زبانی کودکانه به آنها احکام آموزش می داد.» برش هایی از کتاب *همسفر تا بهشت* شهید مجتبی قطبی فارس 🌷🍃🌷🍃 : @shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 📌در منزل خوش اخلاق و قابل تحسین بود. به گفته مادرش: او گل سرسبد خانواده بود. با پدر، مادر، خواهر و برادرانش بسیار مهربان بود و همیشه به آن‌ها سفارش می‌کرد که به فقرا و بیچارگان کمک کنند و نگذارند آن‌ها طعم فقیری را بچشند. 🔰 به مادر می‌گفت: اولین چیزی که به منزل می‌آورید، مقداری از آن را به فقرا بدهید. 🔰 نماز و روزه‌اش ترک نمی‌شد و اسراف را از خصوصیات بد برای انسان‌ها می‌دانست و خود نیز در این امر بسیار کوشا بود که مبادا اسراف کند، چه در لباس و پوشاک و چه در غذا و خوراک. 🔰سرانجام ۱۳۶۵/۷/۴ در جبهه پیرانشهر و در حین درگیری با دشمن، دست در دست معشوق نهاد و تا اعلا علیین پرواز کرد. پیکر مطهر و معطرش را در گلزار شهدای نی‌ریز به خاک سپرده‌اند. فریدبهنام 🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید
💠 ♨️وقتی از جبهه برگشته بود. بهش گفتم: ولی جان پسرم ،بذار یه زن برات انتخاب کنیم تا کی میخوای مجرد بمونی⁉️ گفت :مادر جان من میدانم که شهید می شوم اگر در جنگ با صدام شهید نشوم به کمک مردم می روم تا انجا شهید شوم . 💔 مادرجان !نمی خواهم بعد از شهادت من علاوه بر داغ از دست دادن پسرت نگرانی برای همسر و فرزند پسرت را داشته باشی..😞 ♨️همیشه کفش های کهنه بسیجی ها را می پوشید.هر چه به او اصرار میکردیم یک پوتین نو بگیره و پا کند. میگفت:این پوتین های بیت الماله و من از آنها استفاده نمی کنم.من با همین کفش ها راحت تر هستم..😞 ولی اله فولادی 🌱🌷🌱🌹🌱🌷 @shohadaye_shiraz نشردهید👆👆
♨️ ابراهیم خیلی کم حرف بود، اگر هم می خواست در جمع چیزی بگوید حدیث یا روایت یا نکته ای معنوی می گفت. یک روز پیش من آمد و با شرمندگی گفت: حلالم کن! - چی شده؟ - در جایی بودم که پشت سر شما حرفی زدند و غیبت شما را کردند. تن و بدنم لرزید، با این که نسبت به کار آنها حالت تنفر پیدا کردم، اما آمده ام که شما مرا حلال کنید. 🌹🍃🌹🍃 ابراهیم باقری زاده @shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود