eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.4هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3هزار ویدیو
43 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🎙با روایت گری *سردار محمد علی شیخی* و برادر *کربلایی حسن پورحسن* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۹ اسفند ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌱تو بگو چشم هایت تشنه کدامین نسیم آشناییست که هر روز صبــح ⛅ تا نامی از عشق می برم خورشید را ☀️ در آغوش میکشی... 🕊️💔 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✍وصیت نامه شهید: 🔹اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنانکه پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند وبه ولایت او اعتقاد ندارند برمن نگریند و بر جنازه ام حاضر نشوند اما باشد که دماء شهدا آنان را متحول سازد. 🔹برادران به خدا قسم اگر من وتو به جبهه نیاییم خدا نیازی ندارد و به جای ما فرشتگانش را به جبهه می فرستد ولی خداوند ما را دوست دارد و می خواهد که به سرحد انسانیت و مقام رفیع که بهشت ابدی است نایل گردیم. 🔹برادران جوان ، شما قلبتان پاک است، شما می توانید بهترین فرد برای جامعه شوید. لذا هیچوقت خدا را از یاد نبرید که اگر او را از یاد بردید دچار غفلت می شوید. 🌹 🌱🌹🌱🌹 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * *. حاج مرتضی در طول آن دو شبانه روز را خوب شناخته بود.بلند را در روبروی از ایستاد نگاه خسته اش را که امید و آرزوهای دور و دراز در آنها موج می زد، در نگاهش دوخت و با همان نگاه آمادگی خود را برای شنیدن نقشه های حجت اعلام کرد. حجت لبخندی از سر رضایت زد. _مطمئنم که به لطف خدا موفق میشیم فقط همت می خواد که خدا را شکر که همگی دارند. دو مرد نجوا کنان پا بر صخره های سخت تپه گذاشتند و پیش رفتند.پنج روز بعد وقتی خبر شکستن محاصره گردان فجر در قرارگاه پیچید، سعید هیجان زده به سنگر فرماندهی و تا از سلامتی حجت خبر بگیرد. فرمانده میانسال که روبروی بیسیم نشسته بود با تعجب پرسید::«حجت؟! این کجا و نیروهای عملیاتی نبوده..!» سعید اگر چه آن شب در جریان رفتن پنهانی حجت قرار گرفته بود اما خیال نمی کرد تا این زمان هم فرماندهان از این موضوع بی خبر مانده باشند.برای پنهان نگه داشتن اتفاقی که افتاده بود لبخندی مصنوعی زد: «آهان درست حق با شماست فعلا با اجازه» اما پیش از این که از سنگر خارج شود فرمانده او را صدا زد: «صبر کن ببینم ظاهراً تو از چیزهایی خبر داری که ما نداریم حالا بگو ببینم جریان چیه؟!» سعید این پا و آن پا شد: «نه گفتم که اشتباه کردم» صدای خش خش بیسیم حرف او را قطع کرد. _مرتضی مرتضی آشیانه .مرتضی مرتضی آشیانه _مرتضی به گوشم _مرتضی از وضعیت بچه ها گزارش بدین. _فعلا وقت ندارم حجت بهتون گزارش میده. نگاه لبریز از شادی سعید و چشمان متعجب و از حدقه در آمده فرمانده یکباره به طرف بیسیم برگشت.فرمانده بی اختیار از جا بلند شد و با یک حرکت سریع بی‌سیم را در دست گرفت: «مرتضی مرتضی آشیان» _مرتضی بگوشم _مرتضی مگه حجت هم با شماست؟ _بله مگه خبر نداشتید؟! فرمانده لحظه مکث کرد و نگاه معنی داری به سعید انداخت سعید سرش را پایین انداخت و آرام‌آرام چند قدم به عقب رفت. صدای بیسیم توجه فرمانده را جلب کرد. _آشیانه آشیانه حجت.. _آشیانه به گوشم. _آشیانه آماده گزارش هستیم. فرمانده لحنی جدی به خود گرفت: «فعلاً بهتره قبل از هر چیزی بگی که تو اونجا چیکار می کنی؟!» سعید دیگر منتظر نماند. با یک خیز بلند از سنگر بیرون زد و با قدم های بلند به سوی سنگر شان دوید تا خبر از سلامتی حجت را به دیگران بدهد. 👈ادامه دارد .... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥‏مناجات «شعبانیه» را خواندید؟ بخوانید آقا! 🔹 سخنان شنيدنی امام خمينی در مورد مناجات مشهور ماه شعبان 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده 🌷حسن تعریف می کرد. می گفت: ده تا اسیر به من دادند تا عقب ببرم. با اسرا عقب می آمدیم که رسیدیم به یک دیواره. بی آنکه حواسم باشد، اسلحه را دادم به نفر اول و گفتم: این را بگیر تا من برم بالا! خودم را که بالا کشیدم، یادم آمدم این ها همه عراقی هستند و اسلحه مسلح را دستشان دادم. گفتم الانه که سوراخ سوراخم بکنند. آرام برگشتم، دیدم آنها از من پرت تر هستند و مظلوم ایستادن. دست دراز کردم. گفتم: اسلحه را بده! اسلحه را دو دستی به سمتم گرفت. گفتم: حالا بیاید بالا! حسن می گفت: یک بار گروهی از اسرا را به من دادند تا به عقب ببرم. عجله داشتم، اما ستون عراقی ها آرام حرکت می کرد. رفتم ببینم علت کندی حرکت چیست. دیدم یکی از آنها زخمی است و لنگ لنگان می آید. ستون را نگه داشتم. به یکی از عراقی ها که جثه ای بزرگ داشت و معلوم بود فرمانده است، اشاره کردم که همرزمت را کول کن! ابرویی در هم کشید و گفت: لا.. لا... گفتم: لا.. لا... با اسلحه ام، یک تیر به ساق پایش زدم و گفتم: حالا خودتم لا ... لا... لی لی کن بیا! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﺷﻬﺪا🌹 🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود: چون دلارام می‌زند شمشیر سر ببازیم و رخ نگردانیم شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند. کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم. شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا... إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ... [...خدايا اگر مرا بر جُرمم‏ بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.] ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم... 🌷🌿🌷🌹🌷🌿🌷 ﻫﺪﻳﻪ حاج مجید سپاسی، حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن ﺻﻠﻮاﺕ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* 🎙با روایت گری *سردار محمد علی شیخی* و برادر *کربلایی حسن پورحسن* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۹ اسفند ماه۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶* ⬇️⬇️⬇️⬇️ 🚨👈 *مراسم طبق دستورالعمل ستاد استانی کرونادر و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار می‌شود* 🔺🔺🔺🔺🔺 🔹🔹🔹🔹 پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک: http://heyatonline.ir/heyat/120 🔺🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌱تو چه کرده‌ای؟ که خدا همه‌ات را برای خودش خواست؛ و نصیب ما چیزی نگذاشت! حتی نامی، نشانی ....💔 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 میگفت دوست دارم مثل حضرت ابوالفضل(ع) سردر آغوش برادرم شهید شوم! ترکش سر و صورتش را مجروح کرده بود، برادرش سر او را در آغوش کشیده بود که شهیدشد! 🔰گفتم هاشم انگشترت را به من میدی! خندید و گفت نه!😳 اما چند روز دیگه خودت از دستم بیرون میاری!🤔 چند روز بعد شهید شده بود. برای دیدنش رفتم. چشمم افتاد به انگشتر, ان را یادگار ازهاشم برداشتم...😭 🍃🌷🍃 هاشم شیخی 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * الله آذرپیکان* * * * *. خیلی خسته ام حسابی خوابم می آمد .غذا مشکلی نداره میتونم براش آماده بزارم تا هر وقت آمد بخوره. ولی نمیدونم چه عادتیه که حتماً باید اول ببینم شامش رو هم بخوره تا خیالم راحت بشه. نمیدونم بقیه بچه ها چرا نمی خوابند. لابد اونا هم از من وا گرفتن.ولی چرا اینقدر ساکت و بی حوصله هستند .درست عین خودم .همچنین بفهمی نفهمی یکم دلم شور میزنه. هر وقت میره خط مقدم تا برگرده نصف عمر میشم بس که بی پرواست.چند بار ذکر کرده ام یه چیزی بگم تا همه از این حال و هوا در بیان ولی حوصله ام نشده.اصلا ولش کن چه کاریه گاهی وقتا هم اینجوری بهتره. حالا کجاست اون توی راه برگشت کم کم باید پیداش بشه لابد خیلی گرسنه است خوبه که براش غذای مفصل کنار گذاشتم. عادت کردم که بشینم غذا خوردنش رو نگاه کنم. باید یکی بهش برسه خودش که به فکر خودش نیست یه تیکه نون میزاره دهنش و از خستگی همین جا میفته. انگار صدای موتور میاد گمونم خودشه _بچه ها حجت آمد همه یه تکون میخورد و چشم می دوزند در سنگر.پتوی جلوی در موج بر میداره... بله خودش است. _سلام _سلام آقا حجت گل. خسته نباشی بفرما. _درمانده نباشی سلام بچه ها.. _سلام چقدر دیرکردی خبری بود؟! _نه..سلامتی شما یک خورده خط شلوغ بود. _پس توی ترافیک مانده بودی؟! _ای همچنین.. چهارزانو میشینه و تکیه به دیوار سنگر..تندی بلند میشم سفره کوچکی جلوش پهن می‌کنم. غذاش رو هم میزارم توی سفره .چپ چپ نگاهی به ظرف پر از غذا میندازه و بعدش زیر چشمی نگام میکنه. با قاشق برنج ها را کنار می‌زند و گوشت هایی که براش نگهداشتم برانداز می کنه.قاشق رو میندازه تو سفره و میگه :« این همه گوشت برای کیه؟» لبخند از خوشحالی می زنم. _خوب معلومه ..سهم خودتونه _چرا ای قدر زیاده؟! _بخور تا جون بگیری ..کی بخوره بهتر از تو! احساس می کنم خیلی عصبانیه .با یک حرکت تند قاشق رو بر میداره و گوشت ها رو جدا می کنه. _دلیلی نداره من بیشتر از دیگران بخورم.هرکی باید به اندازه ی سهمش گیرش بیاد .حالا هم اصلا گوشت نمی‌خورم تا دیگه از این کارا نکنی.. آب باز می کنم که چیزی بگم بلکه قانعش کنم ولی اخلاقش رو خوب می شناسم و توی دلم افسوس می‌خورم با خودم میگم تو که اونو می شناختی این چه کاری بود کردی؟! حالا دیگه حتی سهمیه خودش را هم نمیخوره.. 👈ادامه دارد .... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ ... تا دقایقی دیگر ..... ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید ⬇️⬇️⬇️ پخش مستقیم با اینترنت رایگان: http://heyatonline.ir/heyat/120