eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
اتوبوس ها سر کوچه مسجد ایستاده بودند. صدای احسان به گوشش خورد: «برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات» صدای صلوات در کوچه پیچید بوی اسفند به می خورد بچه ها به سمت اتوبوس راه افتادند و یکی سوار شدن به سمت لبخند به لب دوید و جلویش را گرفت: «نکنه داری میری آبیاری این قبیل چیه دستت؟» _لازم میشه یه وقت !!اگه تو جاده جلومونو گرفتن، یه وسیله داشته باشیم از خودمان دفاع کنیم. مهدی هم با چماقی که توی دستش بود و یکی دو نفر هم تفنگ‌بادی با خودشان آورده بودند. _«ژیانی سیرت» میذاشتی اتوبوس که راه افتاد میومدی؟! احسان لبخند به لب روبرویش ایستاده بود نگاهی به کیف داخل دست انداخت و پرسید: _«تو با خودت چی آوردی؟» _نارنجک هایی که توی آزمایشگاه مدرسه با سه راه درست کردیم. _عالیه پهلوان سوار اتوبوس شو که الان راه می‌افتد. احسان به سمت بچه‌های رفت که سر کوچه تجمع کرده بودند رو به آنها کرد و گفت:«سریع سوار شین و گرنه به موقع به دیدار آیت الله خمینی نمی‌رسیم» همه بچه ها سوار اتوبوس شدند. در اتوبوس که بسته شد، صدای دورگه احسان داخل اتوبوس پیچید: «برای سلامت رسیدن آیت الله خمینی به ایران صلوات» بچه‌ها با همه وجود صلوات بلندی فرستادند.اتوبوس در پلیس راه متوقف شد احسان از صندلی جلو بلند شد و سرش را از پنجره بیرون کرد. _وای به حالت بختیار، اگر امام فردا نیاد، مسلسل از شیراز میاد! بچه‌ها هم سرشان را از پنجره اتوبوس بیرون بردند و شعار دادند.ماموران پلیس را از ترس به اتوبوس نزدیک هم نشدند فکر کردم هر لحظه مسلسلها بیرون می آید و کارشان ساخت است دسته بیل و کلنگ شما که کف اتوبوس بود. اتوبوس دوباره راه افتاد دیدار امام در ساعتی بعد مثل رویایی دور به نظر می رسید. مجتبی زهرایی روبه علی کرد و گفت:«تو چه فکری از یکم چون لبخند ملیحی رو لبت بود؟» _یاد اون روز افتادم که فرانسه امام را پذیرا با تمام بچه‌های مدرسه جمع شدیم رفتیم کنسولگری فرانسه تا ازشون تشکر کنیم. _احسان بهم خبر داد منم اومدم نیروهای شهربانی تا آن جمعیت را دیدند که به سمت کنسولگری میره گاز اشک آور زدن. _احسان هم با اون صدای بلند داد می زد درود بر خمینی برای سلامتی آیت الله العظمی خمینی صلوات» _آخرش هر طوری بود رفتیم داخل کنسولگری .گل‌هایی که توی فشار جمعیت له شده بودند بهشون دادیم. اونا هم خوشحال بودند. رادیو اتوبوس روشن بود مجتبی هم که کنار بچه ها بلند شد صدای رادیو پیچید که: «نمایندگان عزیز توجه فرمایید هم اکنون هواپیمای حامل آیت الله العظمی خمینی در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست» بچه‌ها از خوشحالی سر از پا نمی‌شناختند به تابلوی کنارجاده نگاهی انداخته شد تهران ۲۰ کیلومتر. 🌷 🌷 🌷 🌷 در واتس آپ 👇 https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO در ایتا 👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75