#سالروزشهادت_سردارزهرایی🌹
💠آن شب تعداد زیادی نیرو به مقر آمده و پشه بند به اندازه کافی در مقر نبود. آقای اسلام نسب، پشه بند ها را بین نیروها تقسیم کرد و چند نفری بدون پشه بند ماندند.
شب از نیمه گذشته بود که برای کاری از پشه بند بیرون آمدم. چند قدمی که رفتم، زیر نور مهتاب دیدم کسی در پشت یکی از خیمه ها در خودش جمع شده است. به او نزدیک شدم، دیدم آقای اسلام نسب است. اورکتش را دور خودش پیچید و کلاهش را روی سر کشیده و سرش را روی زانویش گذاشته بود. با تعجب کنارش رفتم و گفتم: آقای اسلام نسب چرا اینجا... بیا داخل پشه بند ما!
- نه، تا یک نفر هم امشب بیرون از پشه بند بخوابد، وظیفه من است که با او بیرون بخوابم!
اصرار فایده نداشت، محمد کسی نبود که بتوان او را از تصمیمی که گرفته است برگرداند، آن شب را تا صبح همراه با رزمندگانی که پشه بند نداشتند مهمان پشه ها بود.
#سردارشهید محمد اسلامی نسب
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید