🌹شبی ساعت 8 بود تلفن زدم به مریوان که حال او را بپرسم زیرا در شیراز شایعه شده بود که کردها بچه هایی که از استان فارس رفته بودند چشمهایشان را بیرون آوردند ما هم نگران شدیم.
زنگ زدیم که احوال ایشان را بپرسیم فرمانده گوشی را برداشت خودم را معرفی کردم که مادر رسول ایزدی هستم.تا صدای مرا شنید گفتند:شما مادر این فرشته ای؟
تمام کارهای او خدایی و غیر قابل باور است او پسری پاک مومن مودب و صدیق است
ما او را خیلی دوست داریم و دلمان می خواهد پدر و مادر او را زیارت کنیم...
🌹بعد از یک سال و هشت ماه که در جبهه غرب امدادگر بود به شیراز آمد و به اتفاق برادرش شهید محمد رضا به جبهه جنوب در گردان المهدی رفت دوره ی کامل رزمندگی را اعم از غواصی، آر-پی- جی زدن را دید و مشغول رزمندگی شد و مرخصی که می آمد متفرقه درس می خواند و امتحانش را میداد.
در لشکر 19 فجر برای غواصی و تخریبچی و خط شکن بود.هروقت می پرسیدیم شما در جبهه چه کارمیکنی؟ میگفت:سیب زمینی پوست می گیرم.🌹
#شهید رسول ایزدی
#شهدای_فارس
#شهدای_کربلای۴
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔹"ان شالله هم زیارت هم شهادت..."
💢نوشته بود من برنمیگردم مگر با زیارت حسین(ع) یا شهادت!
خوابش را دیدم. با خنده گفت مادر دست چپم و دوتا از دندان هایم را در حرم امام حسین جا گذاشتم!
روز بعد رفتم معراج شهدا. با اصرار پیکرش را دیدم، دست چپش قطع شده، زیر لبخند زیبایش هم جای دو دندان خالی بود!
🍃🌷🍃
#شهیداحمد اژدری
شهادت:۴/۱۰/۱۳۶۴
#شهدای_کربلای۴
🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰گرماگرم عملیات کربلای 5 بود. دیدم عده از بچه های گردان حیران و سرگردان دورخودشان می گردند. جریان را پرسیدم، گفتند ناصر[شهید ورامینی] چند تا از بچه ها را با خودش برد ما ماندیم بی فرمانده نمی دانیم چه کار کنیم. به اطراف نگاهی انداختم، جعفر را دیدم. جعفر نیروی اطلاعات عملیات لشکر بود. صداش زدم و گفتم:« این بچه ها مثل گله بی چوپان هستند، می خواهم مثل شیر بیفتی جلوشون و از همین جا شروع کنی به پاکسازی عراقی ها، آماده ای؟»
با جدیت گفت: «برای هر جانفشانی حاضرم.»
بچه ها را برداشت و زد به دل دشمن. خوب از عده کارش برآمد، آدم شجاع و نترسی بود. روز بعد باز هم رسیدیم کنار هم. درگیری تن به تن شده بود، شانه به شانه هم حسابی عرصه را بر عراقی ها تنگ کرده بودیم و آنها با ذلت عقب نشینی می کردند. ناگهان احساس کردم کسی زیر بغل جعفر را گرفت و آرام او را روی زمین خواباند. اصلاً باورم نمی شد اینقدر بی صدا از کنارم برود. حتی حسرت شنیدن یک آخ هم بر دل دشمن گذاشت. خالی قرمز بر پیشانی اش نقش بسته بود و در عرض چند ثانیه محیط اطرافش به خون رنگین شد.
#شهید جعفر قشقایی
#شهدای_فارس
#شهدای_کربلای۵
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید یاد شهدا زنده شود
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ببینید...
💢روایتی از لحظات آخر شهید مسعودی
از شهدای استان فارس
#شهیداسماعیل_مسعودی
#شهدای_کربلای۴
#یادمان_علقمه
🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🔰گرماگرم عملیات کربلای 5 بود. دیدم عده از بچه های گردان حیران و سرگردان دورخودشان می گردند. جریان را پرسیدم، گفتند ناصر[شهید ورامینی] چند تا از بچه ها را با خودش برد ما ماندیم بی فرمانده نمی دانیم چه کار کنیم. به اطراف نگاهی انداختم، جعفر را دیدم. جعفر نیروی اطلاعات عملیات لشکر بود. صداش زدم و گفتم:« این بچه ها مثل گله بی چوپان هستند، می خواهم مثل شیر بیفتی جلوشون و از همین جا شروع کنی به پاکسازی عراقی ها، آماده ای؟»
با جدیت گفت: «برای هر جانفشانی حاضرم.»
بچه ها را برداشت و زد به دل دشمن. خوب از عده کارش برآمد، آدم شجاع و نترسی بود. روز بعد باز هم رسیدیم کنار هم. درگیری تن به تن شده بود، شانه به شانه هم حسابی عرصه را بر عراقی ها تنگ کرده بودیم و آنها با ذلت عقب نشینی می کردند. ناگهان احساس کردم کسی زیر بغل جعفر را گرفت و آرام او را روی زمین خواباند. اصلاً باورم نمی شد اینقدر بی صدا از کنارم برود. حتی حسرت شنیدن یک آخ هم بر دل دشمن گذاشت. خالی قرمز بر پیشانی اش نقش بسته بود و در عرض چند ثانیه محیط اطرافش به خون رنگین شد.
#شهید جعفر قشقایی
#شهدای_فارس
#شهدای_کربلای۵
🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نشردهید یاد شهدا زنده شود