eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
 🌷🌷🌷🌷🌷 سید، از خود گذشته و مقید بود راننده ای خستگی ناپذیر که بدون کمکی رانندگی می کرد... خوب به خاطر دارم ،که در مقرّ صاحب الزمان (عج) شیراز (محل تجمع و اعزام نیرو رزمندگان به جبهه) در حال سوار کردن نیروها بودیم که با کمبود راننده مواجع شدیم و راننده های هم که از جبهه برگشته بودن بدلیل خستگی حاضر به برگشت مجدد نبودند تا اینکه سردارشهید موسوی که تازه از جبهه برگشته بود وارد مقرَ شد وقتی از جریان با خبر شد گفت: آماده ام. اتوبوس را گذاشت و به نماز خانه رفت. بعد از اینکه نمازش را خواند به راه افتادیم اتوبوس سیّد جلو تر از بقیه اتوبوس ها می رفت در بولوار پاسداران کنار مسجدی ایستاد و اعلام کرد هر کس موفق نشده نماز بخواند برود نماز بخواند خودش نیز رفت و در نماز جماعتی که توسط رزمنده ها برپا شد، شرکت کرد از او سئوال کردم شما که نماز خوانده بودید چرا باز هم در نماز جماعت شرکت کردید گفت: تا زنده هستیم هرچه عبادت کنیم کم است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @shohadaye_shiraz
 سال 1347مسئولين مدرسه زادگاهمان به دخترها اعلام كردند كه از فردا بدون حجاب و با پوشش سپاه دانش درسرکلاس حاضرشود خواهرم با چشم گريان به خانه آمدند و وقتي برادرم از موضوع مطلع شدند خیلی ناراحت شدند و به مدرسه رفتند و سر و صدا و اعتراض كرد و پس از آن نيز چون بر روی اتوبوس بین شهری بیضاء شیراز کار می کرد از سوار کردن معلمين در اتوبوس خودداری می کرد. بعداز گذشت چند روز آنها اعلام كردندخواهرت و هرکدام از دخترها که می خواهند  می توانند مثل گذشته به مدرسه بیاید. 🌷🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻏﺮﻭﺏ ﻳﻜﻲاز روزهاي مهر ماه سال1347 بود كه برادرم به روستا آمدند و گفتند اتوبوس درحال انتقال مسافر به شهر شيراز خراب شده و در جاده مانده و به جهت مواظبت از اتوبوس و لوازم مسافرين به كمك شما نياز دارم، فانوس را برداشتيم و با عجله به طرف اتوبوس حركت کردیم آنجا كه رسيديم تازه متوجه شديم غذا همراه نياورديم هر دو گرسنه بوديم وقتي براي خواب بالاي اتوبوس رفتيم من مي خواستم از جعبه انگور خوشه اي بردارم كه ايشان اجازه ندادند و بحث امانت و حرام بودن را به ميان آوردند من نيز قانع شدم و با اينكه در وسائل مسافران خوردني بود ما گرسنه خوابيديم و اين گرسنگي تا قبل از ظهر تا زماني كه صاحب اتوبوس به همراه تعميركار آمد ادامه داشت. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻫﻤﺴﻨﮕﺮﻫﺎ و ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪا ﻟﻂﻔﺎ ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻛﻨﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
هدایت شده از ﺷﻬﺪاﻱ ﻓﺎﺭﺱ
🌷 اوایل انقلاب، شب ها سیّد جعفر، برای درس سیوطی نزد من می آمد. یکی از شب های زمستانی باران به شدّت می بارید. فکر کردم آن شب درس تعطیل است, امّا با کمال تعجّب سیدجعفر در حالی که سراپا خیس شده بود طبق معمول برای درس آمد و با وضع دشواری درس را فرا گرفت، سپس با همان کیفیت برگشت!
🌷شهید محمد اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا... تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم غلامعلی آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو... اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد، دستی به چشم هایش کشید. چشمانش که باز شد دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که انگار چند روز است خواب بوده. به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری... سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه... آقای اسلام نسب در مورد روز شهادت غلامعلی هم تعریف می کرد: غلامعلی بهترین مربی ما در آموزش بود، همزمان کار چهار مربی را انجام می داد. برای همین مانع حضورش در عملیات می شدم، اما این عملیات آخر حریفش نشدم. قبل از اینکه به سمت خط برود، فانسقه اش را باز کرد، به من داد و گفت: محمد، فانسقه ام نو است، دوست ندارم وقتی شهید شدم عراقی ها آن را از کمرم باز کنند! فانسقه اش را به عنوان یادگار برای خودم برداشتم، کمربند یکی از راننده ها که مندرس و کهنه بود را به او دادم. در چشمانش درخشش خاصی بود. قلبم تکان خورد، زیر لب گفتم: دست بالا هم رفت! دیگر طاقت نیاوردم، خودم را در آغوش غلامعلی رها کردم و آن دریای نور را بوسیدم. 🌸🌷 🌹🌹
🌷 اوایل انقلاب، شب ها سیّد جعفر، برای درس سیوطی نزد من می آمد. یکی از شب های زمستانی باران به شدّت می بارید. فکر کردم آن شب درس تعطیل است, امّا با کمال تعجّب سیدجعفر در حالی که سراپا خیس شده بود طبق معمول برای درس آمد و با وضع دشواری درس را فرا گرفت، سپس با همان کیفیت برگشت! 🌺☘🌺☘🌺☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
🏴…🌸…🏴 : ◽️نگذارید این عَلَم به زمین بیفتد؛ فقط حضور در یادمان‌های جنگ هشت ساله نیست. ◽️آقایمان گفته ، سنگری دارد به وسعت انقلاب اسلامی. ◽️ *شهدا در این صحنه، ما را می‌خوانند.* 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 *ﻣﻴﺨﻮاﻫﻴﻢ ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺷﻬﺪا ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﮔﺮﻭﻫﻬﺎﻱ ﻭاﺗﺴﺎﭘﻲ ﺭا ﺩﺭ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺭاﻩ اﻧﺪاﺯﻱ ﻛﻨﻴﻢ* 👇👇 *ﭘﺲ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺷﻬﺪا ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻫﻴﺪ:* ﺁﺩﺭﺱ ﮔﺮﻭﻩ اﻭﻝ : https://chat.whatsapp.com/LRssfqn30WvDyoDwDQM2zQ ﺁﺩﺭﺱ ﮔﺮﻭﻩ ﺩﻭﻡ: https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 **
📜لوح | دستخط: خاک پای همه‌ی و آرزومند مقام آنها.... ♥️ بیست و دوم اسفند گرامی باد🌷🌷 🌹🍃🌹🍃 ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ اﻣﺮﻭﺯ / اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16 ﺩﺭ ﭘﻴﺞ اﻳﻨﺴﺘﺎ 👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk
🌷 اوایل انقلاب، شب ها سیّد جعفر، برای درس سیوطی نزد من می آمد. یکی از شب های زمستانی باران به شدّت می بارید. فکر کردم آن شب درس تعطیل است, امّا با کمال تعجّب سیدجعفر در حالی که سراپا خیس شده بود طبق معمول برای درس آمد و با وضع دشواری درس را فرا گرفت، سپس با همان کیفیت برگشت! 🌺☘🌺☘🌺☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌷🌹🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 اوایل انقلاب، شب ها سیّد جعفر، برای درس سیوطی نزد من می آمد. یکی از شب های زمستانی باران به شدّت می بارید. فکر کردم آن شب درس تعطیل است, امّا با کمال تعجّب سیدجعفر در حالی که سراپا خیس شده بود طبق معمول برای درس آمد و با وضع دشواری درس را فرا گرفت، سپس با همان کیفیت برگشت! سید جعفر ﺫاﻛﺮﻱ 🌺☘🌺☘🌺☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌷🌹🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75