eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﻳﺎﺩ #ﺷﻬﻴﺪﺳﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻛﺪﺧﺪا #شهدای_فارس #ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ اﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﻋﺰاﺩاﺭﻱ ﻫﺎ ﻣﻮﻥ ﻳﺎﺩ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺪا ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺳﺮﺩاﺭ ﺑﻲ ﺳﺮ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮ ﺭﻭﺿﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻗﻴﻪ س ﺑﺮاﺕ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻫﺴﺘﻴﻢ #ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ
🌹 *به مناسبت سالروز ﻗﻤﺮﻱ شهادت ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﻳﺎ ﺻﺎﺣﺐ اﻟﺰﻣﺎﻥ ﻋﺞ ﺑﻮﺩ...* 🌷🌷🌷🌷 تا یکی از دوستان شهید می شد و غم شهادتش همه ما را متأثر می کرد, سعید بچه ها را در سنگری عمومی که هفت هشت نفر در آن جا می شدند جمع می کرد و شروع به ذکر مصیبت امام حسین می کرد و از بچه ها اشک می گرفت. همین اشک دل ها را سبک می کرد و بچه ها روحیه خود را به دست می آوردند.ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﺭﻭﺿﻪ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﻋﻼﻗﻪ ﺩاﺷﺖ... ... 14 محرم سال 61 بود. ناگهان دو گلوله فسفری نزدیک ماشین ما که آفتاب در شیشه هایش می درخشید، به زمین نشست. انگار می خواستند گرای ماشین را بگیرند. بچه ها که این علامت را می شناخت، هر کدام برای گرفتن سنگر به سمتی دویدند. بلافاصله دو خمپاره 60 میان ما به زمین نشست. دیگر دیر شده بود و چند نفر به زمین افتادند. چشمم رفت به سمت سعید... در حالی که به سمت جانپناه می دوید، ناگهان ایستاد. محکم و قاطع با صدایی رسا که هنوز بعد از سال ها در خاطرم تکرار می شود گفت: *یا صاحب الزمان ادرکنی!* ترکش به قلبش نشسته بود و خون قلبش بیرون می ریخت و آخرین فراز زیارت عاشورایی که به آن مداومت داشت را تفسیر می کرد [ *و اصحاب الحسین، الذین بذلوا مهجهم دون الحسین «علیه السلام»..*. و یاران حسین، آنان که خون قلبشان را در دفاع از حسین بخشیدند.] برشی از کتاب 🌸🌹🌸 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 👇 شهادت: 20/8/1360 ، ۱۴ محرم، سوسنگرد 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺷﻬﺪاﻱ ﻏﺮﻳﺐ ﺷﻴﺮاﺯ ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﺏ : https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻬﺪاﺷﺘﻦ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺷﺮﻳﻚ ﺷﻮﻳﺪ 👆👆
ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺖ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (س) ﺑﺸﻮﺩ... ﺩﺭﺱ ﺣﻮﺯﻩ ﺭا ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩ ﺭﻓﺖ ﺳﻮﺭﻳﻪ ... در آخرین تماس گفت:نگران نباش مادر... ششم محرم برمی‌گردم  و همان ششم محرم هم بازگشت.... اﻟﺒﺘﻪ ﻣﺜﻞ اﺭﺑﺎﺑﺶ ﺣﺴﻴﻦ ع 😔 🌹🌷🌹🌷🌹 #شهید_فرهاد_طالبی #شهدای_فارس 🌷 #ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ_ﺣﺮﻡ #اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ #ﻳﺎﺩﺵ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🌷🌷🌷🌷 بعد از کربلای ۴ خیلی گرفته و ناراحت بود می گفت اسلامی نسب به السابقون پیوست و ما جا ماندیم. می گفت شاید در فرمانده گردان ها من از همه پرسابقه تر باشم. اما جا ماندم, شاید گناه عظیمی کردم که خدا مرا قبول نمی کند. می خواستیم ۴۸ ساعت به شیراز برگردیم. گفت من نمی آیم. من خجالت می کشم زنده به شیراز برگردم. این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵. گفت تو آماده ای؟ گفتم برای چی؟ گفت من دیگر خودم را آماده کرده ام, این بار می خواهم جواب قاطعانه ای به دشمن بدهم, من خودم را اماده کرده ام... ﻫﻤﺎﻥ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﻮﺩﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻌﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳﻴﺪ ... 🌸🌿🌺🍃🌷🍃 زاده ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ ☘ 🌷🌷🌷🌷 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ ﻭاﺗﺴﺎﭖ(ﺟﺪﻳﺪ): https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع) ﺭﻓﺖ 🌷🌹 شهید فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت امام رضا (ع) داشت . یکی از آرزوهای او این بود که پس از شهادت بدنش حول حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به مشهد مقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن شهید به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد. 🌹 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ ☘☘🌺☘☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‍ 🌹🌹🌹🌹 در منطقه ی شیخ نجار سوریه بچه های چند خانواده فقیر و نیازمند می آمدند و غذا می خواستند و محمد که با آنان دوست شده بود مقداری از غذاهای خودشان را جمع می کرد و ظهر و شب به آنان می داد و حتی یک صبح وقتی دید غذا هست، در هوای تاریک و بارانی و پر از خطر راه می افتاد و به خانه های آنان (که شناسایی کرده بود) می رفت و غذا را به آنان می داد. ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌹🌹🌹 ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
سردار ؛ چه کرده‌ای شما با دل ما دلتنگی‌مان بند نمی‌ آید...آه! 📎چهل روز گذشت... 🌷 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷 ﺷﻬﺪاﻳﻲ 🌺🌹🌷🌺 https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
خیلی ها در کارهای توجیه عملیاتی خیلی سخت می گرفتند و خودشان را به زحمت می انداختند. اما مجید این جور نبود، تا وارد جلسه طرح عملیات می شد، خنده و شادی هم با او وارد می شد. محال بود در جلسه ای مجید باشد و آخرش هم به خنده و شوخی نرسد، آن هم جلسه توجیه عملیات با آن اهمیت. می آمد دو سه تا پیشنهاد ساده می داد، مشکل را حل می کرد و می رفت. درست مثل نسیمی که شادی و نعمت با خود همراه می آورد. برخلاف دیگران که با خودکار و آنتن روی نقشه مسیر ها را نشان می دادند با دست و انگشت روی نقشه می رفت، طرح را می کشید و والسلام.  ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌺🌷🌺🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂به والله قسم اگر ببینم باب شهادت درهرگوشه از جهان باز شده است. با آغوش باز به آنجا رفته و تاشهادت رادرآغوش نکشم باز نخواهم گشت حافظ دین، قرآن و اسلام باشید، همیشه به فرزندان و دوستان توصیه می کنم که نمازشان را اول وقت بخوانند، به خواهران هم توصیه می کنم که حجابشان را رعایت کنند. 🍂 🌷* 📎سـالروز ولادت . ﺑﺎ 🌺🍁🍁🍁🍁🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ..,........... : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺁﺯاﺩ ﺳﺎﺯﻱ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ 🌷حرکت گردان ما از سمت شلمچه به سمت گمرک خرمشهر بود. بخشی از مواضع عراقی ها را تصرف کرده و از سنگرهایشان رانده بودیم. با حسن برای پاکسازی سنگر ها رفتیم. به هر سنگر می رسیدیم، یک نارنجک به داخل سنگر می انداختیم، بعد هم سرکی در آن می کشیدیم. سنگرهای منطقه از نظر تدارکاتی بی نظیر بود. هر چه بخواهید عراقی ها داشتند به خصوص یخ دان های پر از انواع آب میوه های خنک. یکی از آب میوه ها را برداشتم، دیدم رویش نوشته است شراب. به حسن گفتم: حواست باشه، این ها شرابه، یه وقت نخوری![ بعد ها فهمیدم این شراب به معنای نوشیدن است نه آن شراب مست کننده!] رسیدیم به سنگر بزرگی که مشخص بود سنگر تدارکات عراقی ها هست. حسن گفت من برم ببینم چی دارن! گفتم تو این سنگر ها سرک می کشی، یه وقت نزننت، به خاطر غنیمت الکی کشته نشی که شهید نیستی! رفت. چند دقیقه ای طول نکشید که برگشت. جا خوردم، ایرانی رفت عراقی برگشت. یک دست لباس نو کماندو های عراقی به تن کرده بود. لباس به چهره و قیافه اش خیلی می آمد. قیافه اش با عراقی ها مو نمی زد! گفتم: خاک عالم به سرت، شدی عین عراقی ها، الانه که بچه های خودمان بزننت! یک دست لباس کماندویی هم به سمت من انداخت و گفت: بیا تو هم بپوش،اینجا به درد می خوره! لباس را توی کوله ام گذاشتم و گفتم: من که از جانم سیر نشدم! [ هنوز یادگاری آن را نگه داشته ام.] ناگهان صدای تپ تپ هلیکوپتری بالای سر ما شنیده شد. هیلکوپتر نزدیک شد. پره هایش را شمردم. شش پر بود، بر خلاف هلیکوپتر های ما که دو پر بودند. گفتم: حسن عراقیه، پنهان شو، الان می زنه! به زیر نخل ها دویدم. حسن به اطراف نگاه کرد. یک جنازه عراقی که سرش متلاشی شده بود کمی دورتر افتاده بود. به سمت آن دوید و آرپی جی را که در دستش بود بیرون کشید. گفتم: چی کار می خواهی بکنی، بیا اینجا پناه بگیر؟ - می خوام هلیکوپتر را بزنم! - چی چی بزنی، مگه با آر پی جی می شه هلیکوپتر بزنی! حسن به سمت محوطه ای رفت که هلیکوپتر را ببیند. سرنشینان هلیکوپتر هم حسن را دیدند. به خیال اینکه عراقی و نیروی خودشان هست، یک بسته تدارکات به سمت حسن انداختند. حسن بی تفاوت به سمت سنگری که آن سمت بود می دوید. روی سنگر ایستاد. آر پی جی را به سمت هیلکوپتر که در حال دور زدن بود تا به سمت دیگر برود نشانه رفت و در یک لحظه شلیک کرد. موشک شلیک شد و به دم هلیکوپتر اصابت کرد و منفجر شد. دودی از دم هلیکوپتر بلند شد و هلیکوپتر شروع به چرخیدن به دور خودش کرد. یکی دو کیلومتر دورتر با صدای وحشتناکی به زمین افتاد. [ تا مدت ها در تصاویر قبل از خبر سراسری این هلیکوپتر در حال سقوط، که نماد شکست دشمن در خرمشهر بود نشان داده می شد. ] به سمت حسن رفتم. بسته تدارکات که نان ساندویچی بود را از روی زمین بر می داشت. گفتم: حسن باور کن به خاطر همین لباس تنت این آذوقه را انداخت. گفت: برای همین می گم این لباس را بپوش! گفتم: من سفیدم تو سیاه، من این لباس را بپوشم درجا عراقی ها من را می زنن! نگاهی دوباره به حسن که لباس عراقی به تنش نشسته بود انداختم و گفت: حقا که حسن عراقی هستی! آن شب را همان جا در گمرک خرمشهر ماندیم. روز بعد که می شد سوم خرداد، به سمت خرمشهر حرکت کردیم. شاید چهار پنج ساعت پیاده روی کردیم تا به مسجد خرمشهر رسیدیم. برشی از کتاب 🌷🌹🌷 حسن عراقی ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع) ﺭﻓﺖ 🌷🌹 شهید فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت امام رضا (ع) داشت .✅ یکی از آرزوهای او این بود که پس از شهادت بدنش حول حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به مشهد مقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن ﻣﻂﻬﺮ شهید, به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد. 🌸➖🌸➖🌸 🌹 . ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 ☘☘🌺☘☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 👇👇 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷بیش از حد بچه هایش را دوست داشت, اما شهادت برایش دوست داشتنی تر بود. به پسرمان که سه, چهار ساله بود می گفت:باباجان, دعا می کنی من شهید بشم!🤲 پسرمان با زبان بچه گانه خودش می خواند و تکرار می کرد:حسین شهید, بابام شهید...😌 احمد از شوق او را در اغوش می کشید.😊 همان روزها در حال ساخت خانه بود. به همسایه ها می گفت ان شاالله اولین شهید این کوچه منم!✅ همین طور هم شد!😞 ﺑﻪ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌷🌹🌷🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﺧﻴﻠے ﺩﻭﺳــﺖ ﺩاﺷﺖ ﻣـــﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (س) ﺑﺸـــﻮﺩ...💓💞 ﺩﺭﺱ ﺣــﻮﺯﻩ ﺭا ﺭﻫـــﺎ ﻛـــﺮﺩ ﺭﻓــﺖ ﺳــــﻮﺭﻳہ...✅✅ در آخـــرین تمـــاس گفـــت: نگران نبــــاش مـــادر...😔 برمی‌گـــردم  وهمان شد که گفـــت اول محــرمـــ شـ د 😭 ششـــم محـــرم پیڪــر مطہرش هـــم بازگشت.... اﻟﺒﺘـــﻪ ﻣﺜﻞ اﺭﺑﺎﺑـــﺶ ﺣﺴـــﻴﻦ ع 😔 🌹🌷🌹🌷🌹 🌷 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 🌷🌷🌹🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭس🌹 🌷🌹 شهید فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت (ع) داشت .✅ یکی از آرزوهای او این بود که پس از بدنش حول مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن ﻣﻂﻬﺮ شهید, به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد. 🌸➖🌸➖🌸 🌹 . ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹 ☘☘🌺☘☘ ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 👇👇 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
بعــد از کربلاے ۴ خیـلی گـرفته و ناراحـت بود .... مے گفت: اسلامـی نسـب به الســابقون پیوســت و ما جا ماندیــم. می گفت :شــاید در فرمــانده گردان ها من از همه پرســابقه تر باشم... امـا جــا ماندم, شاید گناه عظیمـی ڪردم ڪه خــدا مــرا قبــول نمی کند.... مے خواســتیم ۴۸ ســاعت به شــیراز برگردیم... گفت: من نمی آیم. من خجالــت مےکشم زنده به شیراز برگردم....😔 این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵... گفت: تو آماده اے؟ گفــتم: برای چی؟ گفــت: من دیگر خــودم را آماده کرده ام, این بار می خواهــم جــواب قاطعــانه اے به دشـــمن بدهم, من خودم را آماده ڪرده ام... ﻫﻤــﺎﻥ ﻋﻤلیاتﺑﻮﺩ ڪہ ﺑﻪ ﻣﻌــﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳــﻴﺪ ... 🌸🌿🌺🍃🌷🍃 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
🔺🔺🔺 ❂○° °○❂ 🍂به والله قسم اگر ببینم باب شهادت درهرگوشه از جهان باز شده است. با آغوش باز به آنجا رفته و تاشهادت رادرآغوش نکشم باز نخواهم گشت حافظ دین، قرآن و اسلام باشید، همیشه به فرزندان و دوستان توصیه می کنم که نمازشان را اول وقت بخوانند، به خواهران هم توصیه می کنم که حجابشان را رعایت کنند. 🍂 🌷* . ﺑﺎ 🌺🍁🍁🍁🍁🌺 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺁﺯاﺩ ﺳﺎﺯﻱ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ 🌷حرکت گردان ما از سمت شلمچه به سمت گمرک خرمشهر بود. رسیدیم به سنگر بزرگی که مشخص بود سنگر تدارکات عراقی ها هست. حسن گفت من برم ببینم چی دارن! گفتم تو این سنگر ها سرک می کشی، یه وقت نزننت، به خاطر غنیمت الکی کشته نشی که شهید نیستی! رفت. چند دقیقه ای طول نکشید که برگشت. جا خوردم، ایرانی رفت عراقی برگشت. یک دست لباس نو کماندو های عراقی به تن کرده بود. لباس به چهره و قیافه اش خیلی می آمد. قیافه اش با عراقی ها مو نمی زد! گفتم: شدی عین عراقی ها، الانه که بچه های خودمان بزننت! ناگهان صدای تپ تپ هلیکوپتری بالای سر ما شنیده شد. هیلکوپتر نزدیک شد. پره هایش را شمردم. شش پر بود، بر خلاف هلیکوپتر های ما که دو پر بودند. گفتم: حسن عراقیه، پنهان شو، الان می زنه! به زیر نخل ها دویدم. حسن به اطراف نگاه کرد. یک جنازه عراقی که سرش متلاشی شده بود کمی دورتر افتاده بود. به سمت آن دوید و آرپی جی را که در دستش بود بیرون کشید. گفتم: چی کار می خواهی بکنی، بیا اینجا پناه بگیر؟ - می خوام هلیکوپتر را بزنم! - چی چی بزنی، مگه با آر پی جی می شه هلیکوپتر بزنی! حسن به سمت محوطه ای رفت که هلیکوپتر را ببیند. سرنشینان هلیکوپتر هم حسن را دیدند. به خیال اینکه عراقی و نیروی خودشان هست، یک بسته تدارکات به سمت حسن انداختند. حسن بی تفاوت به سمت سنگری که آن سمت بود می دوید. روی سنگر ایستاد. آر پی جی را به سمت هیلکوپتر که در حال دور زدن بود تا به سمت دیگر برود نشانه رفت و در یک لحظه شلیک کرد. موشک شلیک شد و به دم هلیکوپتر اصابت کرد و منفجر شد. دودی از دم هلیکوپتر بلند شد و هلیکوپتر شروع به چرخیدن به دور خودش کرد. یکی دو کیلومتر دورتر با صدای وحشتناکی به زمین افتاد. [ تا مدت ها در تصاویر قبل از خبر سراسری این هلیکوپتر در حال سقوط، که نماد شکست دشمن در خرمشهر بود نشان داده می شد. ] برشی از کتاب 🌷🌹🌷 حسن عراقی ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع) ﺭﻓﺖ... 🏴🏴 شهید عبدالصمد فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت امام رضا (ع) داشت . یکی از آرزوهای او این بود که پس از شهادت بدنش حول حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به مشهد مقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن ﻣﻂﻬﺮ شهید, به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد. 🏴🏴 ﺻﻤﺪ ﻓﺨﺎﺭ🌹 . ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بعــد از کربلاے ۴ خیـلی گـرفته و ناراحـت بود .... مے گفت: اسلامـی نسـب به الســابقون پیوســت و ما جا ماندیــم. می گفت :شــاید در فرمــانده گردان ها من از همه پرســابقه تر باشم... امـا جــا ماندم, شاید گناه عظیمـی ڪردم ڪه خــدا مــرا قبــول نمی کند.... مے خواســتیم ۴۸ ســاعت به شــیراز برگردیم... گفت: من نمی آیم. من خجالــت مےکشم زنده به شیراز برگردم....😔 این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵... گفت: تو آماده اے؟ گفــتم: برای چی؟ گفــت: من دیگر خــودم را آماده کرده ام, این بار می خواهــم جــواب قاطعــانه اے به دشـــمن بدهم, من خودم را آماده ڪرده ام... ﻫﻤــﺎﻥ ﻋﻤلیاتﺑﻮﺩ ڪہ ﺑﻪ ﻣﻌــﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳــﻴﺪ ... 🌸🌿🌺🍃🌷🍃 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
🌹ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺒﺖ ﺳﺎﻟﺮﻭﺯ ﺁﺯاﺩ ﺳﺎﺯﻱ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ 🌷حرکت گردان ما از سمت شلمچه به سمت گمرک خرمشهر بود. بخشی از مواضع عراقی ها را تصرف کرده و از سنگرهایشان رانده بودیم. با حسن برای پاکسازی سنگر ها رفتیم. به هر سنگر می رسیدیم، یک نارنجک به داخل سنگر می انداختیم، بعد هم سرکی در آن می کشیدیم. سنگرهای منطقه از نظر تدارکاتی بی نظیر بود. هر چه بخواهید عراقی ها داشتند به خصوص یخ دان های پر از انواع آب میوه های خنک. یکی از آب میوه ها را برداشتم، دیدم رویش نوشته است شراب. به حسن گفتم: حواست باشه، این ها شرابه، یه وقت نخوری![ بعد ها فهمیدم این شراب به معنای نوشیدن است نه آن شراب مست کننده!] رسیدیم به سنگر بزرگی که مشخص بود سنگر تدارکات عراقی ها هست. حسن گفت من برم ببینم چی دارن! گفتم تو این سنگر ها سرک می کشی، یه وقت نزننت، به خاطر غنیمت الکی کشته نشی که شهید نیستی! رفت. چند دقیقه ای طول نکشید که برگشت. جا خوردم، ایرانی رفت عراقی برگشت. یک دست لباس نو کماندو های عراقی به تن کرده بود. لباس به چهره و قیافه اش خیلی می آمد. قیافه اش با عراقی ها مو نمی زد! گفتم: خاک عالم به سرت، شدی عین عراقی ها، الانه که بچه های خودمان بزننت! یک دست لباس کماندویی هم به سمت من انداخت و گفت: بیا تو هم بپوش،اینجا به درد می خوره! لباس را توی کوله ام گذاشتم و گفتم: من که از جانم سیر نشدم! [ هنوز یادگاری آن را نگه داشته ام.] ناگهان صدای تپ تپ هلیکوپتری بالای سر ما شنیده شد. هیلکوپتر نزدیک شد. پره هایش را شمردم. شش پر بود، بر خلاف هلیکوپتر های ما که دو پر بودند. گفتم: حسن عراقیه، پنهان شو، الان می زنه! به زیر نخل ها دویدم. حسن به اطراف نگاه کرد. یک جنازه عراقی که سرش متلاشی شده بود کمی دورتر افتاده بود. به سمت آن دوید و آرپی جی را که در دستش بود بیرون کشید. گفتم: چی کار می خواهی بکنی، بیا اینجا پناه بگیر؟ - می خوام هلیکوپتر را بزنم! - چی چی بزنی، مگه با آر پی جی می شه هلیکوپتر بزنی! حسن به سمت محوطه ای رفت که هلیکوپتر را ببیند. سرنشینان هلیکوپتر هم حسن را دیدند. به خیال اینکه عراقی و نیروی خودشان هست، یک بسته تدارکات به سمت حسن انداختند. حسن بی تفاوت به سمت سنگری که آن سمت بود می دوید. روی سنگر ایستاد. آر پی جی را به سمت هیلکوپتر که در حال دور زدن بود تا به سمت دیگر برود نشانه رفت و در یک لحظه شلیک کرد. موشک شلیک شد و به دم هلیکوپتر اصابت کرد و منفجر شد. دودی از دم هلیکوپتر بلند شد و هلیکوپتر شروع به چرخیدن به دور خودش کرد. یکی دو کیلومتر دورتر با صدای وحشتناکی به زمین افتاد. [ تا مدت ها در تصاویر قبل از خبر سراسری این هلیکوپتر در حال سقوط، که نماد شکست دشمن در خرمشهر بود نشان داده می شد. ] به سمت حسن رفتم. بسته تدارکات که نان ساندویچی بود را از روی زمین بر می داشت. گفتم: حسن باور کن به خاطر همین لباس تنت این آذوقه را انداخت. گفت: برای همین می گم این لباس را بپوش! گفتم: من سفیدم تو سیاه، من این لباس را بپوشم درجا عراقی ها من را می زنن! نگاهی دوباره به حسن که لباس عراقی به تنش نشسته بود انداختم و گفت: حقا که حسن عراقی هستی! آن شب را همان جا در گمرک خرمشهر ماندیم. روز بعد که می شد سوم خرداد، به سمت خرمشهر حرکت کردیم. شاید چهار پنج ساعت پیاده روی کردیم تا به مسجد خرمشهر رسیدیم. برشی از کتاب 🌷 حسن عراقی ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ ﻛﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ اﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(ع) ﺭﻓﺖ... 🏴🏴 شهید عبدالصمد فخار علاقه و عشق عجیبی به حضرت امام رضا (ع) داشت . یکی از آرزوهای او این بود که پس از شهادت بدنش حول حرم مطهر ثامن الحجج طواف داده شود . پس از شهادت شهید فخار، به علت اشتباهی که به خواست خداوند در تقسیم شهدا پیش آمده بود بدن مطهر او را به عنوان یکی از شهدای دیار خراسان به مشهد مقدس فرستادند، تنها زمانی این اشتباه کشف شد که طی سنت دیرینه او را به دور قبله دل و مزار امام طواف داده بودند . بدن ﻣﻂﻬﺮ شهید, به مشهد رفت و پس اززیارت امام رضا (ع) به کازرون بازگشت و به خاک سپرده شد. 🏴🏴 ﺻﻤﺪ ﻓﺨﺎﺭ🌹 . ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بعــد از کربلاے ۴ خیـلی گـرفته و ناراحـت بود .... مے گفت: اسلامـی نسـب به الســابقون پیوســت و ما جا ماندیــم. می گفت :شــاید در فرمــانده گردان ها من از همه پرســابقه تر باشم... امـا جــا ماندم, شاید گناه عظیمـی ڪردم ڪه خــدا مــرا قبــول نمی کند.... مے خواســتیم ۴۸ ســاعت به شــیراز برگردیم... گفت: من نمی آیم. من خجالــت مےکشم زنده به شیراز برگردم....😔 این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵... گفت: تو آماده اے؟ گفــتم: برای چی؟ گفــت: من دیگر خــودم را آماده کرده ام, این بار می خواهــم جــواب قاطعــانه اے به دشـــمن بدهم, من خودم را آماده ڪرده ام... ﻫﻤــﺎﻥ ﻋﻤلیاتﺑﻮﺩ ڪہ ﺑﻪ ﻣﻌــﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳــﻴﺪ ... 🌸🌿🌺🍃🌷🍃 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
بعــد از کربلاے ۴ خیـلی گـرفته و ناراحـت بود .... مے گفت: اسلامـی نسـب به الســابقون پیوســت و ما جا ماندیــم. می گفت :شــاید در فرمــانده گردان ها من از همه پرســابقه تر باشم... امـا جــا ماندم, شاید گناه عظیمـی ڪردم ڪه خــدا مــرا قبــول نمی کند.... مے خواســتیم ۴۸ ســاعت به شــیراز برگردیم... گفت: من نمی آیم. من خجالــت مےکشم زنده به شیراز برگردم....😔 این ناراحتی بود تا شب کربلای ۵... گفت: تو آماده اے؟ گفــتم: برای چی؟ گفــت: من دیگر خــودم را آماده کرده ام, این بار می خواهــم جــواب قاطعــانه اے به دشـــمن بدهم, من خودم را آماده ڪرده ام... ﻫﻤــﺎﻥ ﻋﻤلیاتﺑﻮﺩ ڪہ ﺑﻪ ﻣﻌــﺒﻮﺩﺵ ﺭﺳــﻴﺪ ... 🌸🌿🌺🍃🌷🍃 ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌷🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻧﺸﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪا ﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ
💠در منطقه ی شیخ نجار سوریه بچه های چند خانواده فقیر و نیازمند می آمدند و غذا می خواستند و محمد که با آنان دوست شده بود مقداری از غذاهای خودشان را جمع می کرد و ظهر و شب به آنان می داد و حتی یک صبح وقتی دید غذا هست، در هوای تاریک و بارانی و پر از خطر راه می افتاد و به خانه های آنان (که شناسایی کرده بود) می رفت و غذا را به آنان می داد. ﺑﺎ ﺻﻠﻮاﺕ 🌹🌱🌹🌱🌹 ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ