💗 توصیه حضرت آیتالله خامنهای به معتکفین
👈 در ایام اعتکاف نماز حضرت جعفر طیار بخوانید
🔹 بسم الله الرّحمن الرّحیم
در ایام اعتکاف اقلّاً یک بار نماز حضرت جعفر را بخوانند اما اگر در هر سه روز اعتکاف این عمل را انجام دهند بهتر است.
#اعتکاف
#امام_زمان عج
🌱🍃🌱🍃🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
💢به مناسبت مراسم یادواره شهیدان هاشم پور در #گلزارشهدای_شیراز
💠قسمتی از دستنوشته شهید محمد کاظم هاشم پور:
....آدم باید خودش برای خودش کاری کند، خودش به فکر خودش باشد و تا وقت باقی است و مهلت از او گرفته نشده به جایی برسد، آدم باید به فکر فنای دنیا باشد و بداند که دنیا و عشق و علاقه به دنیا کسی را به جایی نرساند و ما را هم نخواهد رساند، باید از خدای بزرگ خواست که دل و قلب ما را به حقایق روشن کند و عشق به خودش و اهل بیت: را به ما عطا کند، باید از معاصی دوری جست، باید به واجبات الهی عمل نمود تا به جایی برسیم...
#شهید محمد کاظم هاشم پور
#شهدای_فارس
#کربلای۵
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_جبهه
#نویسنده_حبیب_صفری
#حلاوت_ایثار
#قسمت_شانزدهم
مجدداً پشت فرمان ماشین نشستم و سریعاً آنها را به اورژانس رساندم. در کنار اورژانس دره ی وسیعی بود که هلیکوپترها در آنجا فرود می آمدند ،دو فروند هلیکوپتر آماده انتقال زخمی ها بودند .
بطور سریع این سه مجروح با کمک پرسنل اورژانس پانسمان کردیم و آنان را با بارانکارد داخل هلیکوپتر گذاشتیم. هلیکوپتر به پرواز درآمد هم به ادامه مأموریت خود پرداختیم.
وقتی به پشت خاکریز برگشتیم موقع اذان ظهر بود. اذان با صدای یکی از رزمندگان از طریق بلندگویی که یک قیف آن به سمت دشمن و یک قیف آن هم به سمت
نیروهای خودی قرار داشت پخش میشد.
صدای دلنشین اذان حالت معنوی خاصی به منطقه عملیاتی بخشیده بود. زیر آتش تیر و خمپاره ی دشمن وضو گرفتیم و در گوشه ای از خاک پاک آنجا به نماز ایستادیم.
چه صحنه های جالبی بود ، عده ای به عبادت در رزم که همانا حفاظت از خاکریز بود مشغول بودند و عده ای هم به نماز ایستاده و با خدای خود راز و نیاز داشتند. هر کس که نمازش تمام شد جایش را با نیروی پشت خاکریز عوض میکرد تا همه از فيوضات نماز اول وقت بهره مند شوند. آنجا بود که معنای واقعی عشق را فهمیدم. پس از اقامه ی نماز، دعایی زمزمه میکردند که
بوی عشق و ایثار میداد :
" الهم الرزقنا توفيق الشهادة في سبيلك قلم قاصر از بیان حالات خاص رزمندگان در آن شرایط است.
با جوهر قلم تنها میتوان سایه ای از آن را ترسیم نمود . کارخانه انسان سازی به نام جبهه شکل گرفته بود که پیر و جوان در جای جای آن به خود سازی و خود شناسی مشغول بودند تا گامی به خداشناسی نزدیک تر شوند.
#ادامه_دارد...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار جهادگر شهید حاج خلیل پرویزی⭐️
🌹 چند روزی بود که عراقی ها یک لودر را در نخلستان های ایستگاه 7 آبادان رها کرده بودند و سراغش نمی آمدند، آن شب قرار شد با چند نفر از بچه های جهاد به سرپرستی خلیل، لودر را با یک بولدوزر بکسل کنیم و به عقب بکشیم. خلیل 18 سال بیشتر نداشت و من هنوز قبولش نداشتم که بتواند فرماندهی کند. اما خلیل همه جوانب را در نظر گرفته بود، بولدوزر را هماهنگ کرده بود، وسایل را هم آماده کرده بود. بولدوزر را تا صد متری لودر بردیم. در تاریکی شب، در پناه نیزار ها و زیر نور ماه با احتیاط تا چند متری لودر رفتیم. خلیل سیم بکسل را دست گرفته بود که به انتهای لودر گیر دهد که ناگهان سر و کله یک عراقی مسلح از پشت لودر پیدا شد و بعد هم یکی دیگر و در چند دقیقه 12 عراقی مسلح دور لودر حلقه زدند. خشکم زده بود. ما هیچ کدام اسلحه نداشتیم. نگاهم به خلیل رفت. ناگهان تمام قامت ایستاد، در حالی که انتهای سیم بکس در دستش بود، ژست کسی را گرفت که تیربار در دست دارد و محکم گفت: قف!
بعد هم چند کلمه بلند عربی گفت. عراقی ها که جا خورده بودند بالافاصله اسلحه هایشان را روی زمین انداختند و دست بالا بردند.
- اسلحه ها را بردارید!
آن شب با شجاعت و فرماندهی خلیل، غیر از یک لودر، 12 عراقی را هم اسیر کردیم و عقب آوردیم.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
حسین جان...
ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
با "تو" بودن ز همه دست کشیدن دارد....
#صلے_الله_علیک_یا_اباعبدالله✋
#شب_جمعه کربلا دلم میخواهد...
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃
#سلام_امام_زمانم💚
خوشا صبحی که خیرش را تو باشی
ردیفِ نابِ شعرش را تو باشی...
خوشا روزی که تا وقتِ غروبش
دعایِ خوب و ذکرش را تو باشی...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
#صبحتون_مهدوی_عاقبتتون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 حاج عبدالله عاشق #اعتکاف بود.
هر سال براي اين سه روز وقت مي گذاشت
یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟
گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می گیرید به شمال مي روید براي تفريح، من هم سه روز مرخصی می گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بی اندازم.
در حقیقت من میروم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم.
💠 اعتکاف آخر بود. یکی از دوستاش می گفت نشستم کنارش .
گفتم حاج عبدالله ان شاالله با هم بریم کربلا.
سرش پایین بود. لبخندی زد. آهي كشيد ...گفت: کربلا،امام حسین، سر از بدن جدا... یعنی میشه یه روز سر ما هم مثل اقا جدا بشه!
به شوخی گفتم حاجی من اگه این جور شدم ، بايد یه کارت تو جیبم باشه تا شناسايي بشم ،
خندید....
کاش می دانستم همان لحظه در همان مكان دعایش مستجاب است ، بی سر ، بی نشان...
🌹🍃🌹
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝ_ﻋﺒﺪاﻟﻠﻪ_اﺳﻜﻨﺪﺭﻱ
#شهدای_فارس
#اعتکاف
#امام_زمان عج
#ماه_رجب
🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_جبهه
#نویسنده_حبیب_صفری
#حلاوت_ایثار
#قسمت_شانزدهم
در ابتدای جاده پاسگاه شرهانی (- پاسگاه شرهانی در نقطه مرزی و در ارتفاعات شهر طیب عراق قرار داشت که متعلق به دشمن بود و در عملیات محرم به تصرف رزمندگان اسلام در آمد با تصرف این پاسگاه و ارتفاعات مجاور ، رزمندگان اسلام به شهر طیب مسلط شدند)
در حرکت بودیم ناگهان یک خط آتش وحشتناکی از بمب های خوشه ای در جلوی چشممان قرار گرفت. متوجه شدم هواپیمای جنگی عراقی منطقه را بمب باران خوشهای کرده است.
ماشین را از جاده خارج کردم و بلافاصله با دوستم از ماشین پیاده شدیم و بر روی زمین خوابیدیم . به آسمان نگاه کردم دیدم یک هواپیمای عراقی بالای سر ما منطقه را بمب باران کرده و در حال فرار است و یک موشک سام ۷ به دنبال اوست موشک سام ۷ به دنبال حرارت اگزوز هواپیما میرود و آن را رها نمیکند تا به آن اصابت کند و منفجر (شود. خلبان عراقی هر چه تلاش کرد از موشک فرار کند نتوانست با چشمان خود دیدم که موشک به هواپیما
برخورد کرد و متلاشی شد.
خلبان با چتر نجات بیرون پرید و بالای ما در حرکت بود . دوستم چند تیر با اسلحه کلاش به طرفش شلیک کرد اما به او نخورد ، مانع ادامه تیر اندازی وی شدم. به دنبال خلبان دویدیم او بالا و ما پایین تعقیبش کردیم تا اینکه با فاصله حدود دویست متری فرود آمد با سرعت به سمت او دویدیم و او را دستگیر کردیم. او حسابی ترسیده بود و مقاومتی از خود نشان نداد هر چه با همان زبان عربی دست و پا شکسته ی خودم با او صحبت کردم جواب نداد. فقط اسمش را که پرسیدم.
گفت :« محمد جاسم »
او را جلو ماشین سوار کردیم و میخواستیم به کمپ اسرا ببریم ناگهان سه نفر از پاسداران آمدند ، یکی از آنان با عصبانیت کلت خود را بیرون آورد و روی کاپوت ماشین نشست و از جلو شیشه قصد کشتن خلبان عراقی را داشت . می گفت این مزدور بعثی جوانان ما را به شهادت رسانده است، باید او را بکشم تا آرام شوم. از این برادر پاسدار خواهش کردم که این کار را نکند، به او گفتم این اسیر با اسرای دیگر فرق دارد خلبان هواپیمای جنگی اطلاعات خوبی از دشمن و مواضع آنها دارد باید فرماندهان ما ، این اطلاعات را از او بگیرند و در عملیات از آن استفاده کنند. با اصرار زیاد بالاخره قبول
کرد و از تصمیم خود منصرف شد. ما هم خلبان عراقی را به کمپ
اسرا بردیم و به مسئول کمپ تحویل دادیم .
#ادامه_دارد...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 اعتکاف تمرین زندگی جمعی
🔸 زندگیجمعی مقدمه ظهور #امام_زمان
#ماه_رجب🌙
#اعتکاف
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی از سردار جهادگر شهید حاج خلیل پرویزی⭐️
🌹 چند روزی بود که عراقی ها یک لودر را در نخلستان های ایستگاه 7 آبادان رها کرده بودند و سراغش نمی آمدند، آن شب قرار شد با چند نفر از بچه های جهاد به سرپرستی خلیل، لودر را با یک بولدوزر بکسل کنیم و به عقب بکشیم. خلیل 18 سال بیشتر نداشت و من هنوز قبولش نداشتم که بتواند فرماندهی کند. اما خلیل همه جوانب را در نظر گرفته بود، بولدوزر را هماهنگ کرده بود، وسایل را هم آماده کرده بود. بولدوزر را تا صد متری لودر بردیم. در تاریکی شب، در پناه نیزار ها و زیر نور ماه با احتیاط تا چند متری لودر رفتیم. خلیل سیم بکسل را دست گرفته بود که به انتهای لودر گیر دهد که ناگهان سر و کله یک عراقی مسلح از پشت لودر پیدا شد و بعد هم یکی دیگر و در چند دقیقه 12 عراقی مسلح دور لودر حلقه زدند. خشکم زده بود. ما هیچ کدام اسلحه نداشتیم. نگاهم به خلیل رفت. ناگهان تمام قامت ایستاد، در حالی که انتهای سیم بکس در دستش بود، ژست کسی را گرفت که تیربار در دست دارد و محکم گفت: قف!
بعد هم چند کلمه بلند عربی گفت. عراقی ها که جا خورده بودند بالافاصله اسلحه هایشان را روی زمین انداختند و دست بالا بردند.
- اسلحه ها را بردارید!
آن شب با شجاعت و فرماندهی خلیل، غیر از یک لودر، 12 عراقی را هم اسیر کردیم و عقب آوردیم.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید