#سیره_شهدا
🌷جلسه بود، همه فرماندهان تیپ بودند جز حمید و شهید حسین ایرلو. ساعتی طول کشید که آمدند. همه نگران شده بودیم تا بلاخره رسیدند. به حمید گفتیم: ماشین خراب شده بود؟
گفت:نه!
گفتم: جاده خراب بود یا شلوغ؟
گفت: هیچ کدام. شب بود. طبق فرمان، سرعت ماشین در شب نباید بیش از 85 کیلومتر باشد، من هم به فرمان و قانون عمل کردم. ...
#شهید حاج حمید رضا فرخی
#شهدای_فارس
شهادت:1363/12/25- عملیات بدر-شرق دجله
فرمانده آموزش قرارگاه نوح(ع) و تیپ المهدی(عج)
🌷🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غم دیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
🌺ولادت پـرنـوروسـرور امام حـسین (علیه السلام) بر شما مبـارک🌺
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@shohadaye_shiraz
حاج اكبر خوار چشم منافقين بود و مغازه اش هم محل ارشاد مردم، بعد از فتح خرمشهر و شهادت محمد رضا، دو نفر موتورسوار به در مغازه حاج اكبر رفتند، يكي پياده شد چند تير به سينه او شليك كرد، حاجي آه كشيد و كف مغازه افتاد، خون گرمش كف مغازه را رنگنين كرد و مرد ضارب نشست ترك موتور و فرار كردند.
راديو منافقين، راديو آلمان و BBC خبر شهادت او را اعلام كردند. چهل روز بعد، ضاربان او را پيدا كردند. منافقيني كه در عراق آموزش مي ديدن و از طرف صدام، حمايت مي شدند. هردو را اعدام كردند.
محمدعلي هم به جبهه رفت.
احمدرضا هم سيزده ساله بود گفت: مي خواهم بروم جبهه.
مادر قبول نمي كرد. غم حاجي و محمدرضا برايش سنگين بود. نمي خواست داغ پسر كوچك را هم ببيند.
ـ تو هنوز كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده؟
احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد.
ـ بايد بروم.
گفت: استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو.
احمدرضا گفت: مگر مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟
خيلي خوب كه آمد، مادر هم زبان به كام گرفت و پسر با رضايت او به جبهه رفت.
#شهید احمدرضا یغمور*
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_پانزدهم*
شعله بخاری را بیشتر کردم و کنجکاو نشدم که چرا وقتی احمد شیخ حسینی دوست زمان جنگ منصور در تشییع جنازه این برداری میکرده ناگهان دلشوره های بی سابقه به دلش میافتد و جلدی خودش را به خانه می رساند و حواله داده میشود به بیمارستان تا چند ساعت بعد نوزادش را فاطمه نام بگذارد.
چرت میزدم بیدار بودم و خواب .انگار همین حالا میبینم منصور را نشسته در سنگری که ساخته شده با گونی هایی که حالا دیگر پوسیده اند.روی شن هایی که بر روی سقف سنگ ریخته شده دو تا بلبل خرما خور آواز می خوانند و نوک می زنند به شن ها.
سکوت شلمچه متروک را تنها هوهوی باد به هم میزند خاکریزها را در این ده سال باران ها شسته اند و با تا پخش کردهاند در فراموشی هوا.
بعضی جاها گلولههای عمل نکرده توپ و تانک ها شاید درست مثل افسری که شلیک شان کرده و حالا در روزهای بعد از جنگ شکم آورده تا نیمه توی خاک زنگ زده اند.
روی پره های یکی از اینها چهارتا یمام نشسته اند با هم می گیرند و باز فرو می آیند و دوباره می چاوند.
رده بود اینها پاک شده گویی که پای بنی بشری تقدس اصلی اش را نیالوده.
مجله پاره پوره شدهای از غبار ۱۰ ساله زرد شده گوشه سنگر مچاله افتاده است. روی مجله عکس صدام از و سیبیلش به پایینش پاره.
به صفحه خیره شده ام خواهر کوچکتر از سید حسین موسوی با سیدحسین و همسرش به آنجا می رسند به همان دشت بزرگ و تکیه می دهند به اتومبیل شان و هوای نظر به بقایای آثار جنگ چشم می دوانند به دشت.
خواهر سید حسین روی یکی از خاکریزها که دیگر باران آن را پخش کرده و باد ذره ذره خاک هایش را به فراموشی هوا سپرده جوانی خوش سیما و شاداب می بیند.
در زیبایی غرق است که منصور از سنگر بیرون میآید. دست در گردن سیدحسین می اندازد خواهر او را می شناسد. منصور شتاب دارد که زودتر برود و سیدحسین نمی گذارد و می پرسد کجا؟!
منصور میخندد دستهایش را باز میکند و جایی را نشان میدهد
_اون بالا بالاها که از دست تو یکی راحت بشم.
تعجب سید حسین آنقدر هست که از دست منصور دلگیر نشود.
_حاجی تعریف کن جن تو.بعد از هرگز دیدمت. حالا هم سرکارمون گذاشتی.
منصور جدید تر و راحت تر از قبل می نماید
_خیلی خوب حالا میبینی
و می بینم چند تا نقطه سیاه را آن دورها.
خواهر سید حسین هراسان و حیران به منظور زده که حالا رویش را به طرف جوان روی خاکریز برگردانده منصور از کنار سنگر و جوان از روی خاکریز می دوند و همدیگر را بغل میکند. پژواک صدای خنده شان در دشت می پیچد.
جوان انتظار منصور را خیلی وقت پیش می کشیده.
_کجا بودی این همه وقت؟!
ادامه دارد .
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #ببینید| #غواصان
🔸روایتِ عبور غواصان از اروند...
🎙راوی: حاج حسین یکتا
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
* برشی از وصیتنامه شهید؛*
🌱 *«همیشه مرگ را به یاد داشته باشید و آماده پذیرفتن آن باشید . با کوله باری که برای خویش بسته اید نظر کنید ببینید چه دارید ؟ پس چه خوب است قبل از آنکه مرگ ما را دریابد ، به خویشتن خویش برگردیم و خود را در ترازوی عقل خویش بسنجیم و آن وقت چه زیباست این گونه بودن و این گونه زیستن و این گونه مردن🌹
*شهید عبدالعلی جلالیان*
*شهدای فارس*
*سالروز شهادت*
*🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋*
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
ای اهـل حـرم مـیر و علمـدار خـوش آمـد
سـقای حسـین سیـد و سـالار خـوش آمـد
#سالروز میلاد با سعـــادت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر (عج) و همه منتظرین مبارکباد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💢💢💢💢💢
*#مراسم مــیهمانی لاله های زهرایی و جشن ولادت سرداران کربلا*
*در آ خرین پنجشنبه سال* 💐💐💐
🌷🌷🌷
همراه قرائت زیارت پرفیــض عاشـــورا
💢💢💢💢
#بامـــداحی
کربلایی علیرضا شهبازی
◀️ *ســـاعت ۱۶:۳۰*
*پنجشنــبه ۲۸ اسفند*
⭕⭕⭕⭕⭕
ﺩاﺭاﻟﺮﺣــﻤﻪ ﺷﻴــﺮاﺯ
*قطعـــه شهــدای گمــنام*
🌷🌷
مراسم با رعایت پروتکل های بهداشتی برگزار می گردد
🌷🌷
*هیئـــت شهـــدای گمـــنام شیــراز*
⬆️⬆️⬆️⬆️
*مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_شانزدهم*
خواهر سید حسین را فرا میخواند به ظرف بلوری براق دستهدار اشاره میکند نور آفتاب جنوب به آن می خورد و چشم را اذیت میکند. تا نصفه در ظرف شیر ریخته شده.
_خواهرم لطف کنید این را بگیرید.
جوان حاج منصور را بغل میکند و با هایش را تا کاسه زانو در ظرف گله می کند صورتی انگشتان پا در سفیدی غلیظ شیرمحو میشود.
_این ظرف را از زمین بلند کنید.
_سنگین از این همه شیر پا های حاجی.!!
_مثل پر کاه برش دارید توکل کنید.
چاوان چاوان سه تا یمام کنار سنگر راه می روند. خواهر سید حسین ضعف را به راحتی روی دست میبرد انگار که بی وزن باشد.
_چرا پاهایش را در شیر گذاشته اید؟!
جوان دست می چرخاند و به سمت راست اشاره می کند کوهی بلند ناگهان سبز میشود باقله ای که در ابرهای سفید محو است.
جای بلندترین نقطه کوه را با سبابه نشان می دهد.
_آنهایی که قراره برن اونجا باهاشون رو توی شیر...
_حالا من باید ببرمش؟!!!
_نه خودم تا جای میبرم بعد از آن اجازه ندارم.
جوان سرش را به نشانه امیدواری تکان میدهد و بلافاصله ضعف را به آغوش می کشد و با منصور بدون حرکت خاصی آرامآرام از آنجا دور می شوند به سمت بلندترین نقطه قابل دید کوه.
نگاه میکنند و میبینند چند جوان را که ریش های صاف و مرتب شان سفید شده است زیر سایه چادر دراز کشیدند و به آسمان نگاه می کنند.
یک بار مرغی با هیئت طاووس با نگاره هایی از رنگ های دست نیافتنی پشت سر منصور و جوان ظاهر می شود. در حالیکه هزارتوی بالهایش دو قله کوه دو طرف دشت را پوشانده و به کندی بال می زند.ناگهان آسمان تاریک میشود و بعد برق تیز چشمان مرغ تمام دشت را روشن میکند. شدت نور چشم خواهر سید حسین را می زند.
صدای اذان سکوت رازناک صبحگاهی را تلنگر میزند.مادر سید حسین لیوان آبی در دست داشت.نور تند لامپ به آنها می خورد و دهها شعاع از آن ساطع میشد.
_بیا بخورش انشالله خیره! حالا دختر جون چی بود که اینقدر هذیون میگفتی.؟!!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💟 *وصیت شهید*
چه زیباست آگاهانه این دنیای فانی و زود گذر را ترک کرده به پیشواز شهادت رفته و خود را محصول دنیای آخرت که جایگاه نهایی ما می باشد رفت و چه شیرین و گوارا است جان دادن در راه معبود یگانه و چه عارفانه است ناله ی آخرین را با کلمه ای به شهادت سر دادن چون ما انسان ها امانت هایی هستیم در دست پدر و مادر که روزی می باید این امانت ها به صاحب حق پرداخته شود چه خوب است که این امانت ها را شکوفا و مهیا و معطر کرده و بعداً با افتخار به صاحبش برگردانده شود یعنی با «شهادت» در راه خدا.
این گام را بر می دارم که خداوند عزّوجل را همان طور که شناخته بودم و در جستجوی تو بودم به هر کجا می رفتم جلوه ای از انوار تو را می دیدم.
🔶پروردگارا چه کسی می تواند شادی منتظری را در دیدار با عشقی وصف کند و چه قلمی است که بتواند خون را به رشته تحریر در آورد و کدامین تمثیل است که بتواند وصف کند. چه کسی می تواند فدا شدن در راهت را فنا نام نهد.
پروردگارا: امید به رحمت تو دارم، ناامیدم نکن.
#شهید فرج الله پارسایی نیا*
#شهدای_فارس*
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/BwMzXYHqYVrEhEZrFmI872
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ | #روز_جانباز
🔻پاسخ رهبر انقلاب به یک جانباز بسیجی که گفته بود «یک چیزی بگویید تا دلمان آرام شود، شما خیلی زجر میکشید، حرفتان را گوش نمیدهند».
#جانبازانقلاب روزت مبارک🌹
#امام_خامنه ای
🍃🌿🍃🌿🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
5.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حالِ_دل🌧
#مناجات با ارباب 😔
من آخرِ سالی اومدم ...
درمونده هم اومدم ...✋🏻😭
#آقا_گدا_را_حلال_کن
#شب_زیارتی_ارباب💔
مرا یک کربلا ببر ...
نبری گریه میکنم ✋🏻😭💔
🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75