🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_هفدهم*
نزدیکای اذان صبح بود که غلامعلی برگشت صبح که بیدار شد ولی گفت: چی شد مامان به بابا گفتی؟!
_آره مخالفت کرد شدید!
_بهش گفتی خطری نداره؟!
_آره ولی آخرش حرفی نزد. یعنی بحث را تمام کردیم.
چند روزی شد که ساکش را بست و با همه خداحافظی کرد و دائم به فاطمه و حمیدرضا سفارش می کرد که از من برید پایگاه مسجد.آخه فاطمه حمیدرضا دیگه حالا عضو بسیج بودند و فعالیت های بسیجی داشتند. غلام رفت و من اصلاً دلم نمی آمد پشت سرش گریه کنم.
_مادر جان تلفن کن .شماره خونه همسایه را که داری؟
_آره مامان نگران نباش.
بیشتر از همه مجتبی خداحافظی کرد آخه خیلی دوستش داشت.مجتبی هم تا چند روز که غلامعلی رفته بود بیتابی میکرد. می رفت جلوی حوض روی زمین دراز میکشید گریه میکرد میگفت غلام کی برمیگرده؟!
بی تابی بچه را که میگیرم انگار کارت به جگرم می زدند. باباش هم که همش میگفت:«خانم گفتم که با این بچه مخالفت کنه اگه تو دعوا کرده بودی نمیرفت»
_تو رو خدا تو دیگه بس کن. تا حالا که رفته دعا کن سالم برگرده.
چند روزی می شد که غلامعلی رفته بود.زنگ زد به خونه همسایه و رفتم صداش رو شنیدم همین که صداشو شنیدم انگار تمام دنیا را بهم داده بودند.
_مادرجان جات چطوره خوبی؟ چه کار می کنی؟
_خدا را شکر خیلی خوب هیچ مشکلی ندارد نگران نباش بابا فاطمه حمیدرضا و وروجک مجتبی چطورن؟
_همه خوبند و دعات میکنند .مادر مواظب خودت باش. اونجا مشکلی نداری؟ سخت نیست؟
_نه مادر اصلاً
هیچ وقت عادت نداشت که لغو شکایت کند و اگر مشکلی هم بود، هیچ وقت نمی گفت. یه چند وقتی شد که برگشت از همون طرف آبادان که برگشته بود اول یک سر رفته بود کازرون پیش مادرم اینها. روزی که برگشت مجتبی بال درآورده بود.
_جبهه چطور ه یک کم تعریف کن
_همین طوری که تلویزیون نشون میده.
_سخت هم هست؟
_اصلا. مثل همین جاست که فعالیت میکنم
هنوز از راه نرسیده بود که در پایگاه مسجد بیشتر شبا نگهبانی بود .توی همین حالا برگشته بود یک شب دیر وقت اومد.
_کجا بودی تا الان؟ لباس ها چی شده چرا پر از رنگ و گچ هست؟
_مشغول رنگآمیزی و گچکاری بودیم.
_گچکاری کجا؟
_همین مسجد. داشتیم یکی از اتاقها را رنگ می کردیم برای روحانی مسجد.
_آخه روز وقت بود که باید شب این کار را انجام بدی
_روز کارهای دیگه هست که باید انجام بدیم
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ماجرای جانبازی حاج قاسم سلیمانی
#مرد_میدان
💠 #سردار_دلها
#قهرمان
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷زمان پیروزی انقلاب در هنرستان کوار مشغول به تحصیل بودم. همان روزهای اول انقلاب بود که معلم جدیدی به مدرسه ما پیوست، آقای کمال ظِل انوار که تدریس درس فیزیک رشتههای مختلف هنرستان را به عهده گرفت. معلمی که تنها معلم فیزیک نبود، بلکه شد معلم اعتقادات و عقاید ما. درس فیزیک که تمام میشد، کلاس ما میشد کلاس انقلاب. روی تختهسیاه خطی رسم میکرد و میگفت این مسیر انقلاب است، از کجا شروعشده و به کجا باید برسد، بعد هم انحرافات انقلاب و روشهای دفاع از انقلاب را به ما آموزش میداد.
اولین امتحان فیزیک را که در حیاط مدرسه از ما گرفت، تعدادی از دانشآموزان تا سؤالات را دیدند، برگه را زمین گذاشتند و بلند شدند تا بروند. تا بچهها بلند شدند، کمال با صدایی رسا و بلند خطاب به آنها گفت: بروید که با این شانه خالی کردنتان، آبروی اسلام و انقلاب را بردید! شاید همان اعتقادات محکمی که کمال در ما ایجاد کرد باعث شد، غیر از دهها رزمنده و فرد انقلابی، 25 نفر از دانشآموزان کمال در آن هنرستان، سالهای بعد، در طول جنگ تحمیلی شهید شوند!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت یک عکس ویژه از حاج قاسم!
➖تا حالا بهش دقت کرده بودید؟
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
🌷🌹🌷🌹
حضـرت رسـول (ص) :
قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این قرض را خـداوند سبحــان ادا مى کند)
🌷🏴🌹🏴🌷
ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، #قربانے و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ #اﻣﺮﻓـﺮﺝ منجے موعــود، در روز سه شنبه ۱۴ دیماه (اول ماه جمادے الثانی) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋
شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
چرخش و #تغییرِ
سـا؏ت هم
بہ دردِ این دلِ
#تـنگــــمـ نخورد
سا؏ت #دل
روے آن سا؏ت ڪہ رفتے
همچُنان خوابیده است
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی❤️🕊️
#شهید_حاج_ابو_المهندس🕊️
#شهید_حسین_پورجعفری🕊️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#زمان_شهادت
میگفت: با حاج قاسم، در یکی از مناطق حلب، در حال قدم زدن بودیم. حوالی غروب آفتاب بود و باران گلوله و خمپاره از بالای سر ما عبور میکرد.
به حاج قاسم با شوخی گفتم: حاجی یک گیری توی کار من و تو هست که شهیدنمیشویم.
بعد با خنده بیشتری گفتم: گیر و گور شما از من بیشترِ ، چون شما بیشتر از من در معرض شهادت بودی ولی هنوز نرفتی...🙂
حاج قاسم خندید و گفت: حاج رسول یک چیزی بهت میگم اما تا زنده ام به کسی نگو.😳
بعد ادامه داد: من اصل #شهادتم را گرفتم؛ اما زمان آن را حدودا به خودم واگذار کردند. 😳😔
حاج رسول میگفت :شهادت حاج قاسم در این زمان خواست خودش بوده و آخرین طراحی عملیات حاج قاسم همین بود: *عملیات شهادت* .
که اتفاقا بزرگترین و و ماندگارترین عملیاتی است که حاج قاسم طراحی و اجرا کرده است.
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حاج_رسول_استوار محمود آبادی
🍃🌷🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_هجدهم*
_من که از کارهای تو سر در نمیارم! حالا برو استراحت کن حتما صبح زود هم میخوای بری!
_مادر جان چقدر میزنی!
خیلی وقت بود که مشغول ساخت و ساز مسجد ثارالله بودند شب و روز کار میکردند تا مسجد را آباد کند خودش میگفت به سرپرستی و مسئولیت گروه مقاومت مسجد ثارالله را به عهده دارم.
بهش میگفتم غلام مادر اینقدر خودت رو اذیت نکن.می گفت: چند روز دنیا را باید به خاطر آخرت،به تلاش در راه خدا وقف کرد .منم دیگه حرفی نداشتم که بزنم.
خیلی دلسوز بود و سخاوتش نمونه بود دلش برای همه میسوخت .یک روز نزدیکای غروب بود که اومد گفت:
_مامان بابا کجاست؟!
_توی خونه چیکارش داری؟
_مامان تو هم بیا می خوام از بابام اجازه بگیرم!
دستم را گرفت و برد توی اتاق .باباش طبق معمول کتابی دست بود.
_بابا می خوام یه اجازه بگیرم.
آقا محمد علی کتابش را بست و گفت اجازه چی؟!
_یک خانواده هستند سه تا بچه داره. این آقا با خانمش و مادرش می خوان بیان شب اینجا بخوابن.
_مگه خودشون خونه زندگی ندارند؟ مگه اینجا ای نیستن؟
_مال طرف های خرمشهر و آبادان هستند .جنگ زده هستند. گناه دارن. فردا میرن.
_بابا تو اصلا نمی شناسیشون که بیارشون اینجا بخوابن؟!
_فقط همین یک شب. به خدا میشناسمشون!
باباش سکوت کرد.غلامعلی دیگه به نظر خودش جواب را گرفت با دو رفت آنها را بیاره. همان اوایل جنگ هم بود.
_خدایا این بچه میخواد کجا شش نفر را بخوابونه.
اتاق داشتیم در واقع یک اتاق بزرگی بود که یک در کشوی وسطش بود حالا شده بود دو تا اتاق .یک اتاق تلویزیون بود که بچهها هم همونجا می خوابیدند.
_یا الله یا الله..
_بفرمایید
تا صداشون رو شنیدم چادرم را پوشیدم و رفتم استقبال شون.
غلام هدایتشان کرد به سمت اتاق. این خانواده سه تا دختر و پسر قد و نیم قد داشتند.دلم به حالشان سوخت بیچاره ها از آبادان آواره شده بودند.
_مامان چی داریم برای ؟شام چیزی میخوای بخرم؟
_مادرجان برو یک ظرف ماست بخر بیا. تخم مرغ هم داریم درست می کنم. الان که دیر وقت نمیشه غذا درست کرد.
رفت و یک ظرف ماست خرید و با چه ذوقی به من کمک می کرد تا از مهمانها پذیرایی کنم. خیلی خوشحال بود که آنها را آورده بود خانه.از وقتی آمده بودند آقا محمد علی همینطور داشت از شرایط آبادان میپرسید.
#ادامه_دارد...
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ آخرین بوسه بر پای مادر....
#سرداردلها
🍃🍃🍃🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷همان روزهای آغاز جنگ، تلویزیون اعلام کرد که سربازان منقضی سال 56 جهت شش ماه دوره احتیاط خود را به مراکز نظامی معرفی کنند. کمال هم شامل این حکم میشد. حالِ کمال با شنیدن این خبر، اصلاً قابلبیان نبود. از شادی بالا و پائین میپرید. نه به خاطر شروع جنگ، بلکه به این خاطر که میتوانست بهعنوان یک سرباز به امام خدمت کند. عاشق امام بود، خیلی به حضرت امام ارادت داشت. وقتی تلویزیون یا رادیو سخنرانی امام را پخش میکرد، ساکت میشد و فقط گوش میداد. حتی اگر به حالت خوابیده بود، به احترام صدا یا تصویر امام مینشست. مکرر میگفت: ما اگر در زمان امام حسین(ع) بودیم به کربلا رفته و یاریاش میکردیم. امام خمینی از ذریه حضرت امام حسین(ع) است و باید او را یاری کرد!بهاینترتیب معلمی را رها کرد و شد رزمنده. دوره احتیاط اعزام شده بود واحد توپخانه ارتش در خوزستان. این دوره که تمام شد رفت گروه جنگهای نامنظم دکتر چمران، بعد هم بهعنوان بسیجی هر زمان که به حضورش نیاز بود، به خدمت خود در جبهه ادامه داد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌱 باید زنده شویم؛ مثل حاج قاسم!
🔰 #استاد_پناهیان
#حاج_قاسم
#سرداردلها
🔹🌿🔹🌿🔹🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
#اﻃﻌﺎﻡ_ﻓﺎﻃﻤﻲ
⚜امامباقر علیه السلام :
( در روز قیامت خداوند به دوستداران #فاطمه_زهرا سلام الله علیها خطاب می کند 👈 ببینید هرکس شما را به خاطر محبت #فاطمه_زهرا سلام الله علیها #اطعام کرده است دست او را بگیرید و او را وارد بهشت کنید👉.)
📌بحارالانوارج۸ص۵۲
🔹🔹🔹🔹🔹
مشارکت در برگزاری و اطعام عزاداران فاطمی ، ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ (پنجشنبه۱۶ دیماه ۱۴۰۰ )
👇👇
6037697506615480
بانك صادرات ﺑﻨﺎﻡ محمد پولادي
👆👆
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
خورشید را بگو نتابد ز پشت ابر🌤️
چون صبح من به خندهات آغاز میشود✨
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی❤️🕊️
#شهید_ابو_مهدی_المهندس🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﺭﻭاﻳﺖ_ﻋﺸﻖ
🔰 تابستان سال 65 در پادگان شهید دستغیب جعفر را دیدم با خوشحالی به طرفش رفتم و او را در اغوش کشیدم. با هم به واحد تبلیغات رفتیم. با لبخندی که بر لبش نقش بسته بود گفت: سید من به شما حسادت میکنم!
با خنده گفتم برعکس، من که خیلی مانده به شما برسم!
گفت نه تو یه امتیاز داری که من آرزوشو دارم و کاش من هم این افتخارو داشتم!
گفتم چی؟
گفت اینکه ذریه حضرت زهرا (س) هستی!
ساکت شد و ادامه داد: خوشا به حال سادات که می توانند حضرت زهرا (س) را مادر صدا کنند!
مبهوت کلام های شیخ جعفر بودم و ارادتش به خانم فاطمه زهرا (س) از او خداحافظی کردم.
دیگر او را ندیدم تا شنیدم با شیخ حمید اکرمی هر دو به گردان امام رضا ع رفتند جهت آموزش و مهیا شدن برای عملیات کربلای 4 او با حمید اکرمی و محمد علی سبحانی در منطقه شلمچه پیکرشان ماند و عملیات کربلای 5 پیداشدند.
🔰به اتفاق هم به گلزار شهدای شیراز رفته بودیم. بین قبور شهدا عبور می کردیم که کنار قبری خالی ایستاد و به آن اشاره کرد و گفت: پدر این قبر، قبر من است!
کربلای 4 بیسیم چی بود که شهید شد و همان جا که اشاره کرده بود دفن!
🌷🌷
#طلبه_شهید محمد جعفر آقایی
#شهدای_فارس
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_نوزدهم*
وسایل شان را که با خودشان آورده بودند کف حیاط بود.غلامعلی اینها را کمکشون کول کرده بود آورده بود داخل. محمدعلی پرسید:
_خونه اجاره کردید که شیراز بمونید؟
_نه آقا..یک خونه هست تو اصغری یک سرهنگ داخلشه .از زمان شاه تو این خونه نشسته بلند نمیشه .میخواهیم فردا با این وسایل را بریم پشت در کوچه بشینیم تا مجبور بشه تخلیه کنه.
مادرشوهر میگفت:فردا رختخواب ها رو میزارم باشد در و میشینم و اینقدر این در رو میزنم تا این مرد بره بیرون.
تا آخر شب همینطور داشتن بحث می کردند از خودشون از جنگ.پیش خودم فکر می کردم خوب نیست این آقا تو این اتاق خواب به ما هم پشت در اون اتاق. یک در کشویی وسط این دو تا اتاق بود.چقدر با خودم کلنجار رفتم که میخواستم بگم کاش این مردم اینجا نمی خوابید نمی تونستم بگم .آخرش دیگه هر طور بود گفتم: «آقا میشه شما برید تو اتاق بالا خونه بخوابی؟
یک اتاق بود توی بالاخانه پله میخورد میرفت بالا.من وسایل اضافی رو گذاشته بودم اونجا و گفتم این مرد به اونجا تا ما راحت باشیم.
این بنده خداها هم می ترسیدن چون ما را نمیشناختند . نگاهی این زن و مرد به هم انداختند و مرد گفت: نه من همینجا میخوابم بالا نمیرم.
بعد از صبح زود بلند شدند و من یک صبحانه آماده کردم.غلام کمکشون وسایلشون رو کول کرد و رفتند تا بزارند در خانهای سرهنگ.زن به مادر شوهرش گفته بود توبنشین داد و بیداد کن و با زنگ بزن توی در اومده بود که از خونه بره بیرون.
نزدیکای ظهر بود که غلام برگشت.
_مادر جان چیکار کردن این بنده خداها! کارشون درست شد؟
_بله مادرم درست شد. مامان این پیرزن چه زبانی داشت.انقدر داد و بیداد کرد و از توی دردهای زرنگید چاره ای نداره یک ماشین ارتشی اومد وسایلش را برد. این سرهنگ عکس شاه داشت به چه بزرگی!عذاب خود شده بود و این قاب عکس رو زدم این درد دلش تا خرد خرد شد . سرهنگ این قاب رو نگه داشته و فکر میکنه شرایط عوض میشه!
_خوب زبانی داشتن اینا وگرنه با زبون خوش نمی تونستند سرهنگ را بیرون کنن.
همینطور تو خوشحال بود گفت :مامان من یک خورده قند و چایی بردارم.؟
_میخوای چیکار؟
_حالا تو بگو! بردارم؟
_بردار
رفتم دیدم یک پلاستیک برداشته قند ،چای و حبوبات ریخته تو کیسه .بسته گوشت و مرغ هم برداشت.
_میگی میخوای چیکار کنی یا نه؟!
_مامان یک خانواده جنگ زدن آمدن تا مسجد الصادق چیزی ندارند. گناه داره اینا را ببرم بهشون بدم.
خندیدم و گفتم:
_نمیگی بیارمشون اینجا؟!
او هم خندید و گفت:
_نه دیگه همینا میبرم براشون خوبه.
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻مثل پدر...
روایت فرزند شهید بواس هنگام شنیدن خبر شهادت سردار...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫
🌷کمال دو ماه بعد از آغاز جنگ وصیتنامه ای می نویسد:
شاید تا مدتی بهطور زبانی در بین دوستان و آشنایان طلب شهادت میکردم ولی وقتیکه در تنهایی به شهادت فکر میکردم، در زوایای قلبم مهر پسرم حسین، که به عشق حسین(ع) این نام را برایش انتخاب کردهام، مانعی شده بود بین من و شهادت. ولی با شنیدن خبر کشته شدن هزاران زن و مرد و مخصوصاً کودکان بیگناه، خدا را شکر کردم که توانستم در این لحظه، دل از مهر فرزندم گسسته و به انتظار شهادت نشستهام و دیگر فاصله و مانعی بین من و معشوقم نیست. پسرم حسین: من با خدای خود عهد کردهام تا پایان جنگ و تا یکسره شدن وضع بین ایران و عراق در منطقه بمانم و این را میدانم که این آخرین جنگ ما نیست و تازه این اول جنگ است. جنگ مستضعفین با مستکبرین، جنگ حق با باطل و خداوند وعدهی پیروزی را به ما داده است. و این را بدان که ابرقدرتها که در اصل چیزی جز طبل توخالی نیستند به این سادگی دست از سر ما برنمیدارند و انشاءالله تو هم بزرگ میشوی و این جنگ را ادامه میدهی و فرزند تو نیز همچنین
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 آقاجان، شما بغض نکنین!
صدبرابر شهادت حاج قاسم بغض شما مارو کشت...
#سردار دلها
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨نافله شب را ترک نکنید🚨
سرداردلهاشهیدحاج قاسم سلیمانی:
🌺 مجاهد یک ظواهری در ابعاد مختلف دارد پایه اول این صفات نماز است....
برادر عزیز .....شما نباید نافله شب را ترک کنید این یک صفایی دارد.
#سردار_دلها 💔
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 #مراسم *عزاداری روز شهادت حضرت زهرا(س)* 🌹
*🏴و بیست و یکمین یادواره شهدای گمنام شیراز🏴*
سخنران: *حجت الاسلام شیخ حسین حدائق*
💢 #بامداحی برادر *حاج علیرضا شهبازی* 💢
#مکان : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام*
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۱۶دیماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۵.۴۵*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
*#هییت_شهدای_گمنام_شیراز*
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
🌤️صبح ما خیراست ای یاران ز پیغام شـما
جان ما مست است دائم از می جام شما
کام ما هرصبح شیرین گردداز پیغامتــان
چون عسل شیرین کند یزدان ما کام شما✨
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌷بعد از مدت ها امیر را دیدم . شروع به گلایه کردم. گفتم همه کسانی که به سپاه رفتند یک سر و سامانی گرفتند، فلانی و فلانی که هم دوره تو بودند، هر وقت از کنار زمینشان رد می شوم، می بینم میلگرد و آجر خالی کرده اند و دارند خانه می سازند.
فلانی هم از سپاه موتور گرفت... تو چرا هیچ کاری برای خودت نمی کنی، باری برای خودت بر نمی داری؟
سرش را پائین انداخت. گفت: مگر من رفتم توی سپاه موتور و زمین بگیرم که حالا عقب افتاده باشم.
همین زمینی هم که در سروستان گرفتم با پول کارگری خودم گرفتم. من نه یک سانت زمین از سپاه گرفتم نه چیز دیگری!
گفتم: حداقل به فکر پدر و مادرت باش.
خندید و گفت: نگران آنها نباش به زودی زود پدر و مادرم بیمه مــــی شوند.
منظورش را از بیمه شدن نفهمیدم، خداحافظی کرد و رفت. آخرین دیدارم با امیربود.
هفته بعد، خبر شهادت و مفقودیش در کربلای 4 آمد و فهمیدم با شهادت خودش، دنیا و آخرت پدر و مادرش را بیمه کرده است.
🌷🍃🌹🍃🌷
#سردار شهید محمد حسین مهدی زاده(امیر)
#شهدای_فارس
🌷🌱🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_بیستم*
سخاوت این بچه نمونه بود توی دلم کلی ذوق می کردم که بچه ام. انقدر با سخاوته بعضی وقتها احساس غرور می کردم که همچین پسری دارم. اولین باری بود که رفته بود جبهه وقتی برگشت دائم توی پایگاه مسجد بود سه تا مسجد دستش بود و مسئول بود.آخر هفته بود که خداحافظی کرد و گفت می خوام برم کازرون.
رفتم زنگ بزنم مادرم که بگم غلامعلی اومد خونتون و حواست حواست باشه چه غذای خوبی براش درست کن. البته مادرم بیشتر از من غلام را می خواست و هواش را داشت. زنگ زدم به مادرم و گفتم غلام چطوره چیکار میکنه؟
_خوبه ما در همه سلام میرسونن.
حس کردم مادرم یه چیزی میخواد بگه ولی نمیگه.
_مادر غلام نگفت کی برمیگرده شیراز؟!
_نه نگران نباشیا..
_چی شده مادر طوری شده تورو خدا حرف بزن.
_نه مادر! چرا میترسید چیزی نشده!غلام گفت می خوام برم جبهه ما هم هر کاری کردیم که نره قبول نکرد.
_راست میگی؟ با کی رفت؟ با چی رفت؟ نباید میذاشتی بره...
_چیکار کنیم مادر مگه حریف زبان این بچه میشیم.
_چرا حداقل زنگ نزد خداحافظی کنه ؟حالا من به باباش چی بگم ؟اون دفعه هم راضی نبود که بره.
_ننه خدا پشت و پناهش هست تو نگرانش نباش
_حالا چطوری رفت؟
_رفت سر جاده و با اتوبوسهای سر راهی رفت. خودم هم با خواهرت و شوهرش آقای محکمی همراهش کردیم.
_مادر به جای اینکه جلودارش بشید و به من اطلاع بده همراهی هم کردی!
_ننه اون یه بار رفته بود جبهه دیگه دلش هوایی شده بود نمیتونست بمونه.
خیلی ناراحت شدم همش فکر می کردم حالا به باباش چی بگم؟
بابا که از سرکار برگشت بدونه من و من گفتم مثل اینکه غلام رفته جبهه.
_اونکه رفته بود کازرون!
_از همان طرف با ماشین های بین راهی رفته امروز زنگ زدم به مادرم گفت ما نتونستیم جلوش رو بگیریم.
_آخه این بچه مگه درس نداره امتحان نداره باید برم گروه مقاومت ببینم کجا رفته!
#ادامه_دارد...
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پیشنهاد ویژه
🔻دکلمه محزون دختر شهید #حسین_بادپا در حضور سردار عشق حاج #قاسم_سلیمانی و جاری شدن اشکهای سردار😭
#التماس_دعای_شهادت
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75