🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_بیست_و_هفتم*.
_چطور مگه؟
_هیچی هر جوری بهش رسوندم که برای کمک مالی رفتم سراغش به روی خودش نیاورد و رفت.
_خب..
_خب به جمالت فرمودند ،اجرت با امام حسین موفق باشی.
_همین؟!
_اونجوری که تعریفش رو کرده بودن گفتم حالا دست میکنه ده بیست هزار تومان میده.
_اشتهاتم بد نیست ..ده بیست هزار تومان؟!
_لااقل ۷ یا ۸ هزار تومن باید میداد.
_باید که در کار نیست.
_درسته ولی آخه اون جوری که شما ازش تعریف کرده بودی.
_هیس حاجی داره میاد..
_سلام بچه ها...
_سلام حاجی
_چه خبر چیزی هم جمع کردین..
_ یه خورده جمع شده
_مثلاً چقدر؟!
_تقریباً ۳۰ هزار تومان میشه
_خدا کریمه بیا فعلا اینو هم بگیر پیشت باشه.. چک هست ..من رفتم موقع نماز میبینمتون.
_بازش کن ببین چقدر ه؟!
_باورم نمیشه ۱۰۰ هزار تومن. ایناهاش بیا خودت ببین..
_درسته حق با تو مال کی هست.
_نمیدونم فقط شماره حساب نوشته.
_حاجی داره میاد حالا ازش میپرسم.
_بچه ها من دارم میرم بیرون. آقای آذرپیکان را بدین خودم میبرم بانک نقدش می کنم . چرا زل زدیم به هم دیگه..یالا دیگه دیرم شد..
_بفرمایید
_چیه نکنه شما دوتا را مار زده! نشنیدین خداحافظی کردم!
_به سلامت به سلامت به دست خدا...
👈ادامه دارد ....
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
16.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطرات جالب و طنز ماشاالله شاهمرادی، بازیگر و رزمنده دفاع مقدس در محضر رهبر انقلاب
#طنز_جنگ😁
🌱🔹🌱🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده
🌷با تیپ احمد بن موسی(ع) در کردستان، کنار سد بوکان مستقر بودیم. هوا به شدت سرد بود. با حسن به کنار سد رفته بودیم. تکه سنگی برداشت و شروع به شکاندن آب یخ زده کرد. گفتم: چی کار می کنی؟ در حالی که یخ را می شکاند گفت: غسل واجبم!
چند روزی بود حمام خراب شده بود و آب گرم و حتی آب معمولی برای حمام نداشتیم. گفتم: پیر شده، تیمم برای همین وقتاست، مجبور که نیستی با این آب یخ غسل کنی!
گفت: من تا غسل نکنم حالم خوب نمیشه، با تیمم حال نمی کنم.
گفتم: به خودت رحم کن، این جا که جای غسل نیست.
گفت: من می خوام برم تو آب، تو می ترسی و می لرزی؟
به اندازه بدنش از یخ های سد شکاند. پیراهن و شلوارش را در آورد. کنار سوراخ ایستاد و در یک لحظه دو پایی درون آب پرید، تا حدی که سرش زیر آب رفت و به اصطلاح غسل ارتماسی کرد. چند ثانیه بعد، بالا آمد. دستش را لبه یخ ها گرفت و به سختی خودش را بالا کشید. در حالی که می لرزید گفت: حالا راحت شدم!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 #شهیدمهدی_باکری :
☘ بایستی #شهادت را در آغوش گرفت
گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند،بایستی محتوای فرامین امام را درک و #عمل نماییم
#سالروز_شهادت
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
آه (شهادت ) مرگ خونین من، عزیز زیبای من، عروس حجله من ....کجایی!!....
🎊🎊🎊🎊🎊
#ویژه_برنامه_حنابندان_شهدایی💝🌹
یادآور شبهای عملیات 🇮🇷و اشتیاق شهدا به #شهادت 🌷
همراه با برنامه های ویژه👌
و جشن میلاد منجی موعود(عج)
🎊🎉مراسم عقد یک زوج جوان 🎈💓
💢پنجشنبه ۲۶ اسفند از ساعت ۱۶
#گلزارشهدای_شیراز
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لطفا مبلغ باشید
وعشقراخلاصہمیکنم...❤️
درنگاهمادرےکہ،بہعشقفرزند
گمنامش🕊️
سنگمزارتمامشهداےگمنامرا
بہآغوش میکشد...🥀💔
#شهید_گمنام💔🕊️
#صبح_و_عاقبتتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
17.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 #حنای_شهادت
📹ماجرای شهیدی که در لحظات آخر حنا بست ...
#حنابندان_شهدایی
🍃🔺🍃🔺🍃🔺
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎊🎊🎊🎊🎊
#ویژه_برنامه_حنابندان_شهدایی💝🌹
یادآور شبهای عملیات 🇮🇷و اشتیاق شهدا به #شهادت 🌷
🎊🎉مراسم #عقد یک زوج جوان 🎈💓
💢پنجشنبه ۲۶ اسفند(امروز )از ساعت ۱۶
#گلزارشهدای_شیراز ....
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹💕🔹💕🔹💕🔹💕🔹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لطفا مبلغ باشید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حجت الله آذرپیکان*
* #نویسنده_منوچهر_ذوقی*
* #قسمت_بیست_و_هشتم*.
پادگان امام خمینی جهرم سر به دامان شب گذاشته و آرام خوابیده بود.جای شلوغی و رفت و آمد روز را تنها زمزمه چرخش نسیم در لابلای شاخه و برگ درختان خرما و صدای خفه گامهای نگهبانان گرفته بود.
حاج حجت که به تازگی از سفر حج برگشته بود با دلتنگی و بی حوصلگی و به یاد خاطرات مسافرتش روی تخت اتاق فرماندهی دراز کشیده و از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل چشم دوخته بود. فرنج نظامی ساده ای را بر دوش انداخته و به محوطه رفت.
از دور سایه نگهبانی را کنار اسلحه خانه قدم میزد. لحظه ای ایستاد. نخواست در آن حال و هوا به سراغ او برود اما حاج محسن خوشبخت (خوشبخت معاون شهید آذرپیکان)کم کم از راه می رسید و برای دیدن او باید در همان مسیر قدم میزد. این بود که به سمت اسلحه خانه به راه افتاد.
نگهبان با زن بودن صدای پای حاج حجت ایستاد. اسلحه اش را محکم در دست گرفت و نگاهش را به اطراف گرداند.دور خودش چرخید و عاقبتش به ای را که به او نزدیک می شد دید. بیدرنگ اسلحه را از ضامن خارج کرد. انگشتر از زیر ماسه به حالت آمادهباش گذاشت
_جلو نیا
شبح ایستاد و ادامه ادامه داد:
_کی هستی؟!
_آشنا
به نظرش رسید آن صدا را می شناسد اما نتوانست صاحبش را به خاطر بیاورد. اسلحه را محکمتر در پنجره فشرد.
_اسم شب..
شبه لحظه ای ساکت ماند و دوباره تکرار کرد:
_اسم شب چیه؟!
_نمیدونم
نگهبان همچنان با خود می اندیشید که آن صدا برای خیلی آشناست. فریاد زد:
_بیا جلو
شب آرام و با گام های کند به سمت او رفت .دوباره فریاد زد:
_دستها پشت گردن.
شبح لحظه ای بعد در حالی که دستانش را دور گردن قفل کرده بود از تاریکی در آمد و در چند قدمی نگهبان ایستاد.با دقت به چهره او خیره شد اما باز نتوانست او را بشناسد. تنها مطمئن بود که او را قبلاً هم در پادگان دیده است.
👈ادامه دارد ....
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
ﻫﺮﻛﺲ ﺩﻟﺶ ﺑﺮاﻱ ﺭﻓﻴﻖ ﺷﻬﻴﺪﺵ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
... تا دقایقی دیگر .....
ﺁﻧﻼﻳﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺷﻬدا انجام بدهید
⬇️⬇️⬇️
پخش مستقیم با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از سردار شهید حسن صفر زاده
😭26 دی ماه، سالروز شهادت شهید حسن صفر زاده😭
🌷یک روز حسن با یک کیسه پر از ماهی کوچک، به اندازه کف دست آمد. گفت این ها را از پائین سد بوکان گرفتم. به هر کدام از اتاق ها چند ماهی داد. یک همسنگر داشتیم بچه دالکی بود. چند تا ماهی هم به او داد و گفت: تو بلدی، این ها را سرخ کن تا بخوریم!
آن بنده خدا هم شروع به پاک کردن و سرخ کردن ماهی ها کرد. دیدم حسن همین جور که پختن ماهی را نگاه می کرد، چشمش پر اشک شد. گفتم: چی شده؟
گفت: می دونی دلم چی می خواد؟
گفتم: نه!
گفت: آرزومه ننه ام، یه ماهی پلو درست کنه، بشینم کنارش یه دل سیر بخورم!
گفتم: تقصیر خودته. ما هر وقت مرخصی می گیریم با هم میریم شیراز، تو یه روز نشده بر می گردی. خوب دو روز بمون یکم غذای مادرت بخور!
گفت: نه. الان وقت مادر و غذای خونه نیست... الان اینجا بیشتر از شهر به ما نیاز دارن.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
شادے و شَعف بہ جاےِ غم مےآید
رحمٺ عوضِ ظُلم و ستم مےآید
اےڪاش بگویند در این نیمهشعبان
دارد #پسر_فاطمہ هم مےآید
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💞
#میلاد_امام_زمان(عج)🌺
#مبارڪباد💞
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🎊🎊🎊🎊🎊🎊