ﻏﺮﻭﺏ ﻳﻜﻲاز روزهاي مهر ماه سال1347 بود كه برادرم به روستا آمدند و گفتند اتوبوس درحال انتقال مسافر به شهر شيراز خراب شده و در جاده مانده و به جهت مواظبت از اتوبوس و لوازم مسافرين به كمك شما نياز دارم، فانوس را برداشتيم و با عجله به طرف اتوبوس حركت کردیم آنجا كه رسيديم تازه متوجه شديم غذا همراه نياورديم هر دو گرسنه بوديم وقتي براي خواب بالاي اتوبوس رفتيم من مي خواستم از جعبه انگور خوشه اي بردارم كه ايشان اجازه ندادند و بحث امانت و حرام بودن را به ميان آوردند من نيز قانع شدم و با اينكه در وسائل مسافران خوردني بود ما گرسنه خوابيديم و اين گرسنگي تا قبل از ظهر تا زماني كه صاحب اتوبوس به همراه تعميركار آمد ادامه داشت.
#ﺷﻬﻴﺪﺳﻴﺪﻛﻮﭼﻚ_ﻣﻮﺳﻮﻱ
#ﺷﻬﺪاﻱﺷﻴﺮاﺯ
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ:
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
نسيمِ صبح را گفتم
تو با او جانبی داری ؛
کز آن جانب که او باشد
صبا عنبر فشان آید ...
#صبحتون_شهدایی
#یادشهداباصلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ اﻣﺮﻭﺯ ﻓﺮاﻣﻮﺵ ﻧﺸﻮﺩ👆👆👆 ﻣﺠﻠﺴﻲ ﺑﺎ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﻴﺪ ﺳﻴﺪﻛﻮﭼﻚ ﻣﻮﺳﻮﻱ
#ﻃﺮﺡ_ﺁﻣﺎﺩﮔﻲﺑﺮاﻱ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﺷﻬﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ #ﺫﻛﺮﺷﺮﻳﻒ:
أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ
#ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ)و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و اﻣﻮاﺕ و...
ﺑﺨﺼﻮﺹ #ﺷﻬﻴﺪﺳﻴﺪﻛﻮﭼﻚ_ﻣﻮﺳﻮﻱ
ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻌﺪاﺩ ﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺘﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ
👆👆👆
﷽
بخـوان
دعای فـرج را
ڪہ ظهور نزدیک است
اللهُــمَ عَجّلْ لِوَلیڪَ الفَــرجْــ
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
✍زیر بارش بارانی از
تیر و ترڪش ایستادند
تا راحت و آسوده بمانیم ...😔
#مردان_بی_ادعا
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ
@shohadaye_shiraz
ﻫﻤﺴﻨﮕﺮﻫﺎ و ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪا
ﻟﻂﻔﺎ ﻛﺎﻧﺎﻝ #ﺷﻬﺪاﻱﺷﻴﺮاﺯ ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ #ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﺷﻬﺪا🌹
🌷ماه شعبان بود. به اتفاق حاج مجید سپاسی برای جا به جا کردن فرمانده خط، به جزیره رفتیم. قرار بود حسن حق نگهدار را با مسلم شیر افکن با هم عوض کنیم. سنگر فرمانده خط یک سنگر بتونی بود که دیواره ورودی را رنگ سفید زده و بالای آن این بیت از سعدی نوشته شده بود:
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
شب را چهار نفری در همان سنگر بودیم، به حرف و شوخی گذشت و همه به خواب رفتیم. نیمه شب بود که از صدای مناجات و هق هق گریه بیدار شدم. حسن بود که گوشه ای نشسته بود و آرام برای خودش مناجات شعبانیه می خواند.
کم کم ما سه نفر هم وضو گرفتیم و کنارش نشستیم و قرعه به نام من افتاد که مناجات را بخوانم.
شروع کردم به خواندن و همراه با خواندن من مجید، حسن و مسلم اشک می ریختند تا رسیدم به این فراز دعا...
إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ...
[...خدايا اگر مرا بر جُرمم بگيرى، من نيز تو را به عفوت بگيرم، و اگر به گناهانم بنگرى، جز به آمرزشت ننگرم، و اگر مرا به قهرت وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم.]
ناگهان صدای زجه مجید بلند شد. آنقدر گریه کرد که بی حال روی زمین افتاد، هیچ وقت چنین حالتی و گریه ای از مجید ندیده بودم. از گریه مجید آه حسن هم بلند شد و دنبالش مسلم و هر سه روی زمین افتادند و اشک می ریختند. آن شب آن قدر اشک ریختند که هیچ وقت فراموش نمی کنم. مجید با همان حالش می گفت، این فراز دعا من را آتش می زند خدایا اگر مرا وارد دوزخ كنى، به اهل آن می گویم كه تو را دوست دارم...
🌷🌿🌷🌹🌷🌿🌷
#شهیدان حاج مجید سپاسی،
حسن حق نگهدار و مسلم شیرافکن
🌷🌷🌷🌷
#شهدای_فارس
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍آرامش یعنـی
زندگــی در پناه شما ،
بدون نگاهتان زندگیمان
سراسر آشوبی بی انتهاست ....
آنان عند ربهم یرزقوناند 🌷
#ﺻﺒﺤﺘﻮﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ و ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@shohadaye_shiraz
شاهد خداست !
و تنهــــا او میداند
ڪہ #جــوانی ِشان را ،
وقف ِ #نجابت_کشورشان ڪـــردند ...😔
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﻨﻮﺭ ﺑﺎﺩ
🌷🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
#خاطره_ای_زیبا_از_سیلی_خوردن #محافظ_امام_خامنہ_ای
🔸در یکی از ملاقات های عمومی حضرت آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیہ نِشسته بودن و بہ صحبتای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.
🔹اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم بہ پیرمرد لاغر اندامی افتاد کہ شبکلاه سبزی بہ سر داشت و شال سبزی هم بہ کمرش.
🔸تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست بہ سمت آقا برود کہ راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیہ؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکہ ما از یہ جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت کہ شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجہ پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی بہ من انداخت و بعد، انگار کہ پشت حریف قَدَری رو بہ خاک رسونده باشہ، با عجلہ، راه افتاد بہ سمت آقا.
🔹پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سہ قدم برنداشته بود که پاش بہ پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
🔸اومدم از زمین بلندش کنم کہ برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «بہ من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.
🔹توی شوک بودم کہ آقا رو رو بہ روی خودم دیدم. بہ خودم کہ اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. بہ خاطر جدّش، فاطمہ زهرا، ببخش!»
درد سیلی همونموقع رفع شد.😍😍
👌بعد سالها، هنوز جای بوسہ گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»😊
#محافظ_حضرت_آقا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌹ﺷﻬﺪاﻱ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺱ🌹
🌷تازه به منطقه و گردان فجر اعزام شده بودم. خودم را به فرمانده گردان، [شهید] مرتضی جاوید معرفی کردم، ایشان هم مرا به گروهان مسلم فرستاد. قبلاً وصف مسلم و دلاوری ها و شجاعت هایش را زیاد شنیده بودم، اما هنوز توفیق زیارت ایشان را پیدا نکرده بودم. پرسان پرسان سراغ مسلم را گرفتم. جوانی بلند قد و آفتاب سوخته را به من نشان دادند. باورم نمی شد، این جوان که هنوز محاسن بر صورتش نروئیده، شیر یل فسا باشد. به مسلم، لقب ابوالفضل گردان فجر داده بودند. هم به علت اینکه پرچم دار گردان فجر بود هم به علت علاقه شدید و بارزش به حضرت ابوالفضل(ع). خودم رابه او معرفی کردم، با آغوش بازش پذیرای ام کرد.
چند روزی به عملیات مانده بود، حال و هوای خاصی در گردان فجر حاکم بود. بچه ها در چادر نمازخانه شب تا صبح را به راز و نیاز و دعا با پروردگار خود سپری می کردند. شب اول که آنجا بودم صدای گریه سوزناکی توجه مرا به خود جلب کرد. با خودم گفتم صاحب این نفس و ناله چقدر مخلص و نیازمند است. با خودم عهد کردم شب بعد او را پیدا کنم.
شب بعد، دعا که تمام شد و بچه ها یکی یکی از چادر خارج شدند، دنبال آن صدای دلنشین رفتم. وقتی از چادر خارج شد و به نور وارد شد، شناختمش، مسلم بود که هنوز قطرات اشک بر صورتش می درخشید و به خاک می چکید.
🌷گروهان مسلم همه سوار بر قایق منتظر دستور مرتضی بودند. آن شب خدا با ما بود. ابر مهتاب را پوشانده بود تا قایق های ما بر سطح اروند دیده نشوند، باد می پیچید و نی ها را به صدا در می آورد تا صدای قایق ها شنیده نشود، نم نم باران که شروع شد، خیال دشمن راحت شد که امشب حمله ای در کار نیست.
رمز عملیات والفجر8 در بیسیم ها طنین انداز شد. غواص هایی که قرار بود خط ما را بشکنند توسط جریان شدید آب یک کیلومتر پائین تر برده شده بودند، مسلم منتظر دستور بود. مرتضی گفت: «سخت است اما بسمه الله خودت خط را بشکن!»
مسلم بی معطلی با قایق به خط زد. آب بالا آمده بود، درست تا روی موانع، مسلم قایق را از روی 500 متر موانع و سیم های خاردار که دشمن کار گذاشته بود عبور داد و خودش را به اولین سنگر رساند و یک نارنجک حواله آن کرد. همه چیز کمتر از هفت دقیقه پس از دستور مرتضی اتفاق افتاد. وقتی به خط وارد شدیم دیدیم قایق مسلم اولین قایق است و دشمن تنها فرصت کرده بود تنها چهار تیر از چهار لولی که در سنگر دیده بانی مستقر بود شلیک کند.
این تنها خطی بود که در منطقه رأس البیشه شکسته شد و همه نیروهای ما از این منطقه وارد فاو شدند.
🌷🌸🌾🌸🌷
#ﺷﻬﻴﺪمسلم_رستم_زاده
#شهدای فارس
تولد: 1342- روستای خیر آباد، فسا
سمت: فرمانده گروهان
شهادت: 4/10/1365 - عملیات کربلای 4
🌷 @shohadaye_shiraz
صبـح
صدای توست
در نوار دلتنگـی
که خورشید پَخشش میکند ...
#صبحتون_بخیرﺑﺎﻳﺎﺩﺷﻬﺪا
#یادشهداباصلوات
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯ:
@shohadaye_shiraz
🍁اومد بهم گفت : " میشه ساعت 4 صبح بیدارم ڪنی تا داروهام رو بخورم؟ "
ساعت 4 صبح بیدارش ڪردم ،
تشڪر ڪرد
و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت ، اما نیومد ...
نگرانش شدم ؛
رفتم دنبالش و دیدم یه قبر ڪنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه !
بهش گفتم :
" مرد حسابی تو ڪه منو نصف جون کردی !
می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم ؟! "
برگشت و گفت :
" خدا شاهده من مریضم ،
چشمای من مریضه ، دلم مریضه ،
من 16 سالمه !
چشام مریضه ! چون توی این 16 سال امام زمان عج رو ندیده ...
دلم مریضه ! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم ...
گوشام مریضه ! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ... "🍁
(ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻬﯿﺪ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ)
@shohadaye_shiraz
#ﺑﻪ_ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﺷﻴﺮاﺯﺑﭙﻴﻮﻧﺪﻳﺪ
دل من تنگ همین یڪ لبخند...
و تو در خنده مستانہ خود میگذرے!
نوش جانت اما...✨
گاه گاهے بہ دل خسته ما هم نظرے !!
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ
#ﻃﺮﺡ_ﺁﻣﺎﺩﮔﻲﺑﺮاﻱ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ_ﺷﻬﺪا
اﻳﻦ ﻫﻔﺘﻪ #ﺫﻛﺮﺷﺮﻳﻒ:
#ﺻﻠﻮاﺕ ﺑﺎ ﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ
َ
#ﻫﺪﻳﻪ ﺑﻪ اﻫﻞ ﺑﻴﺖ اﻃﻬﺎﺭ(ع) وﺣﻀﺮﺕ ﺯﻳﻨﺐ (س)و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ(ﺭﻩ ) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و اﻣﻮاﺕ و...
ﺑﺨﺼﻮﺹ #ﺷﻬﻴﺪاﻥ ﺳﺠﺎﺩﻱ, ﺣﻜﻴﻤﻲ, ﻧﻆﺮﻱ, ﺣﻜﻴﻤﻲ
ﻫﺮﻛﺲ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺗﻌﺪاﺩ ﺑﻪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﺘﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨﺪ
👆👆👆