eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹سرمای شدیدی خورده بود . کلاهی به سر کرده بود .... از آنطرف جلسه مهمی دراستانداری داشتند . رئیس بنیاد شهید استان بود ... همکاران گفته بودن با این کلاه می خواین به جلسه استانداری بروید ؟ گفته بود : بله ، اشکالی داره ؟ گفته بودن درجلسه با کلاه نباشید، بهتره . آخه ، شما ! تو استانداری ... با این کلاه .... گفته بود : تن  آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت همچنین گفته بود این کلاه یادگاری است از آخرین سفر حج . و با همان کلاه در جلسه حضور پیدا کرده بود . عبدالله اسکندری 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌱اسطوره ها به نام تو تعظیم میکنن پیداست ای شهید که قربان کیستی 💔 💔 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
🌹🌹 ﭘﺎﻫﺎﺵ اﺯ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻣﺸــﻜﻞ ﺩاﺷﺖ..... ﺷﺐ ﻋﻤﻠــﻴﺎﺕ چشــم هاش از گریه سرخ شده بود.😭😔 گفتم چے شــده سیـــد؟ گـفت: حتمــا" تو هـــم فــکر مے کنے, با این پاے لـنگم نمے تونــم بــیام تو عمــلیات...😞 اما مــن با همیـــن پــا,توے تمـــام آمـــوزش ها, پا به پاے بچه هـــا اومــــدم که بگـــم با یه پای علیـــل هم می شہ از کشـــور دفـــاع کرد و ﻣﻂﻤﺌنــم اگـــر شهـــید شــــدم, جدم (ع) به خاطـــر این پــا ردم نمیکــنہ! ﺑﺎﻻﺧــــﺮﻩ فرمانــده را راضے کرد...✅ همـــون شب با ذکـــر ع شـــهید شـــد!🌷 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حاج عبدالله اسکندری... 🏴به مجلس امام حسین ع خوش آمدی 😭 💢کاش ما هم مثل اربابمان می‌شدیم... شهید ... بی سر.. سر به نی... 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت برادر محسن ریاضت _جمع شدن امشب ما دور هم به این خاطر است که هر چه زودتر مقدمات عملیاتی را که در پیش داریم فراهم کنیم. اول از همه باید وسعت خاک چیزی که توی این محور کشیده شده معلوم باشد وقت زیادی نداریم. باید هرچه زودتر دست به کار بشین تا نقشه کامل منطقه را آماده کنیم. بیرون سنگر چند پوتین کنار در بغل هم قرار گرفته بودند و گرد و خاک روی آنها نشان از جنب و جوش زیاد صاحب آن نشان می دهد هوا صاف بود درون چاره کوچک آبی که زیر صورت تانکر آب به وجود آمده بود با هر قطره ای که می چکید تصویر ماه موج بر می داشت حضور منوری ستاره ها را پاک می کرد و سکوت رعب آور فضا را انفجاری به هم میزد. درون سنگر نور ضعیف فانوس چند سایه کشیده را روی دیوار به حرکت درآورده بود. چهار گلوله ای که چهار سوی نقشه پهن شده روی پتوی کف سنگر قرار داشتند در نور زرد رنگ فانوس ، درخشنده تر شده بودند. قوطی های کنسرو دست نخورده با چند تا نان گوشه سنگر، نشان از اهمیت موضوعی می داد که افراد درون سنگر به آنها فکر می‌کردند. سکوت را گاهی خش خش بیسیم به هم میزد. _باید یه جوری در طول خاکریز حرکت کنیم تا معلوم بشه چند کیلومتره! _حاجی. پیاده که خیلی وقت میبره با ماشین هم که نمیشه خیلی زود میزننش .بهتره با موتور بریم. _حاجی پیک گردان زخمی شده. هنوز هم کسی نفرستادن.. _به هر حال باید یک کاری کرد دیگه.. صدای نفس ها با آهنگ روی هم افتادن به خوبی مشخص بود که همه نگاه‌ها به نقشه خیره مانده بیرون سنگر تصویر ما همچنان در گودال آب می لرزید. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🚨 تشییع پیکر مطهر استان فارس حاج عبدالله اسکندری ⬅️دوشنبه ۱۷ مرداد از ساعت ۹ صبح 💢حرم مطهر حضرت احمد موسی شاهچراغ (ع) 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭهمان تماس آخربه من گفت تصدقت شوم برایم دعا کن، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند. من با خنده گفتم: دوستانت می‌خندند !گفت اشکال ندارد بگذار بخندند. آخرین جمله ایشان به من همین بود؛«تصدقت شوم برایم دعا کن شهید بشوم.» ﺭاﻭﻱ : ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻬﻴﺪ 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببر
🚨 تشییع پیکر مطهر استان فارس حاج عبدالله اسکندری 🚨مردم شریف شهرستان های لامرد ، کوار و مرودشت هم میزبان سیدالشهداے مقاومت فارس می‌شوند... 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨 *مراسم میهمانی لاله های زهرایی* ⭕️گرامیداشت سردارشهید علیرضا خرمشکوه 🎙 *سخنران: حجت الاسلام گودرزی* : برادر *حاج سید حسین فتح اللهی* 💢 : *◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام* : ◀️ *پنجشنبه ۱۳ مرداد/ از ساعت ۱۸* 🔹🔹🔹 🔺🔺🔺🔺 لطفا *مبلغ مجلس شهدا باشید*
✨در سفر عاشقے ، هر ڪہ سبڪبارتر قافلۂ عشــق را قافلہ سالارتــر ... 😭💔 #🥀 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
🚨عاقبت بخیری یعنی : 👈- پست و ریاست و میزهای دنیایی را رها کنی، بشوی مدافع حرم بی بی حضرت زینب(س).. 👈-آرزوی شهادت را سالها با خودت داشته باشی وبرایش به آب و آتش بزنی .... 👈- شهید بشوی و سرت به دست بدترین آدم ها جدا بشود و روی نی برود.... 👈- خانواده ای داشته باشی که در مقابل تحویل بدن مطهر شهید ، حاضر به دادن امتیازبه دشمنان نباشند... 👈-بدنت مفقود باشد و بعد از 8 سال ، روز دوم محرم ، روز ورود امام حسین (ع)به کربلا وارد وطن شودو روز عاشورا تشییع و تدفین بشوی.. 👌عاقبت بخیری یعنی حاج عبدالله اسکندری 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨🚨اطلاعیه 🚨 تشییع و وداع با پیکر مطهر استان فارس حاج عبدالله اسکندری 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹: 🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت برادر محسن ریاضت موتور زوزه کشان ردی را به جا می گذاشت که محل تلاقی تمام نگاه های دلواپس بود که با سرعت می رفت تا در تاریکی شب ناپدید شود. صدای گاز خوردن موتور دو سوی خط را به تکاپو انداخته بود. برای حاجی و دیگر افراد این سمت خط نشان دهنده سلامت سرنشینانش و برای آن سوی خطی ها بیانگر هدف این بود که باید به هر شکل ممکن از بین برود. تمام سلاح های آنسوی یکباره به غرش ببر در آمده بود جایی مسیر بعد از اصابت گلوله ها به هوا بر می خواست دیگر قارقار موتور لای صداهای گوناگون انفجارها به سخت شنیده میشود .لحظات نفس گیر بود .کم کم شدن با محو شدن صدای موتور ردپای نگرانی و اضطراب در این سوی خط نمایان می‌شد. حاجی بیرون سنگر در آن تاریکی نگاهش را به جاده دوخته بود و زیرلب نجوا می کرد. _سید اگر میدونی نمیشه تا برگردیم .قرار نیست خودمون را به کشتن بدیم. _حاج محسن نظرت به خدا باشه . اگه من رو محکم تر بگیری با هم این قار قارک تا کاخ صدام هم میبرمت. موتور مارپیچ روی تنت جاده غبارگرفته تکه تکه شده حرکت می‌کرد انگار فرود آمدن خمپاره‌ها و به هوا برخاست ن جاده چیز عادی بود حاج محسن نگاهش را به خاک ریخته بود که ترمز گرفتن ناگهانی منظره ی دیگر را جلوی چشمانش کشید. صدای زمین خوردن اجسام سنگینی به هوا برخاست. همزمان فریادی هم شنیده شد.. یا زهرا... صدای انفجار ها و هیاهویی که عراقی‌ها به پاک کرده بودند آرام آرام فروکش می کرد. این سمت خط تمامی نگاه‌ها که حالا از قضیه خبردار شده بودند تاریکی را به امید نشانه ای می کاوید ند. حاجی گوشه ای تنها بی توجه به عبور گلوله ها انگار با کسی بلند بلند صحبت می کرد. _لا اله الا الله ..سید چقدر گفتم باباتو ناسلامتی معاون گردانی.. اینجا هر کسی باید کار خودش را بکنه !جنگه شوخی بردار نیست. مگه تیرو تفنگه فرمانده و غیر فرمانده حالیشه ؟!اگه نذاشته بودم بری حالا.. بغض راه سخن گفتنش را بست .نتوانست جمله اش را تمام کند. _نه سید به این مفتی ها هم جون به عزرائیل نمیده ولی ها و شایدها بود یکی پس از دیگری از ذهن حاجی عبور می کرد .در حرکاتش سردرگمی خاصی مشهود بود .خودش را مسئول مستقیم این اتفاق می دانست. در حرکات و نگاه های بقیه هم نگرانی مشخص بود .بی حوصلگی به زمان هم سرایت کرده بود و کشدار شده بود. کم کم این تفکر در اذهان را سوق میداد که :« نکند سید..‌» دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷در فعالیت های انقلابی، کارش از مخفي کاري و پنهان کاري گذشته بود. با شجاعت در روستا مي ايستاد و از ظلم ها و جنايت هاي شاه مي گفت. رئيس پاسگاه روستا از دست مرتضي کلافه بود. با آن همه دب دبه و کب کبه، زورش به اين نيم وجب بچه نمي رسيد. هر بار هم او را مي گرفتند و به پاسگاه مي بردند ناجوانمرادانه او را زير مشت و لگد و پوتين خود مي گرفتند. روزي بعد از اينکه کتک مفصلي به او مي زنند، رئيس پاسگاه مي گويد: آخه تو کي مي خواي دست از اين کارهات برداري. من ديگه تو را آزاد نمي کنم مگر اينکه جلو همه بگي خدا، شاه، ميهن. مرتضي با سر و صورت زخمي، در حالي که ناي کلام کردن نداشت، به رئيس پاسگاه پوز خندي مي زند و مي گويد: خدا، ميهن، روي شاه هم خط قرمز بکشيد. ناگهان، تمام مأموران حاضر در اتاق به سمت مرتضي حمله مي کنند و جسم نحيف او را با ضربات محکم خود، کبود و زخمي مي کنند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📣به قول شهید زین الدین هر وقت شب جمعه شهادت را یاد کنید ، شهدا شما در پیش امام حسین ع یاد می کنند..👌 😭حاج عبدالله اسکندری ، امسال شب‌های محرممان با نام شما همراه شد😭 💢 شب جمعه پیش ارباب یاد ما هم باشید ... 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❤️عاشق که باشی ..وقتی ذکر روز و شبت حسین باشد و آرزویت شهادت آن هم مثل ارباب ...همان می شود که عمری برایش دویده ای 💔🥀 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
دهه اول محرم بود.سربازهای آموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم. مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست. در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود... -این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند! بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام (ع) از ارتفاع بالا می رفتند... 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت برادر محسن ریاضت طولانی شدن انتظار ,سکوت وحشت آور جاده و نگاه هایی که کم کم تردید و دودلی بر آن حکم فرما میشد، همه فضایی ماتم زده را به وجود آورده بودند. در لحظاتی که هر کسی می رفت تا در تاریکی زنگر اشک‌هایش را پنهان کند شنیدن فریاد ای مثل صدور فرمان حمله روح تازه‌ای به افراد داد. _بچه ها !!بچه ها!! یه چیزی اون طرف توی سیاهی... حاجی با چنان ولعی سر و روی سید محمد و حاج محسن را می بوسید که انگار بعد از سالها آنها را میبیند. سید در آغوش حاجی که بود،لب های غبار گرفته اش را نزدیک گوش حاجی برد و به آرامی گفت:« ۲۵ کیلومتری حاجی» براده های نور منور که در هوا می رقصید تا به زمین برسد گونه های خیس سید حاجی را نورانی تر میکرد. 🥀🥀🥀🥀 (در مدت کوتاه بین عملیات کربلای ۴ و کربلای ۵ سید محمد کدخدا که شهادت حاج مهدی زارع تأثیر غریبی بر روحیه اش گذاشته بود, دچار حادثه واژگونی ماشین می شود .چند روز بعد هم در عملیات کربلای پر پرواز را به سمت حاجی آغاز میکند) پاش روی پدال گاز میخکوب شده بود. این بار حضور حاجی مهدی زارع را خیلی نزدیک تر حس میکرد . غباری خاکستری رنگ دور و برش را گرفته بود دیگر صدای به هوا پرت شدن کوچه و کنار جاده را نمی‌شنید به سرعت از دایره خمپاره هایی که اطراف ماشین به زمین می خوردند رد میشد. انگار سریع به گذشته ا پرتاب می‌شد. تمام ماهیچه های صورت شما قبول شده به نقطه خیره شده بود دچار حسی که یک بار دیگر هم تجربه کرده بود. برایش مهم نبود که و کجا اما می‌دانست یک بار دیگر تجربه اش کرده دقیقا همین حس را و مطمئن بود. شیشه جلو با گرد و غباری که پشتش در حرکت است مثل پرده مغشوشی شده که تصاویر مثل برق از رویش می گذرد. یک لحظه خودش را در اعماق آب می بیند درست شبیه آن دفعه ..تمرین غواصی.. _دستت را به من بده سید این را از اشاره‌های حاجی فهمید .ته آب ،در دست حاجی، تاریکی سیالی بود. اضطراب لذت بخشی که کمتر روی زمین تجربه می‌شود. قیافه حاجی چقدر شفاف شده بود. آن سوی صورتش آبی دریا به خوبی دیده می‌شد. تنها تصویری که از آن صحنه‌ها و در حافظه اش نگهداری شده دوتا دست در هم گره خورده است و آب... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🚨فوووری 🎞 پخش فیلم عبدالله (براساس زندگی شهید حاج عبدالله اسکندری )از شبکه فارس نمایید ⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢🎥 | *سری به نیزه بلند است...* *روایتی کوتاه از زندگی سردار شهید عبدالله اسکندری* 🚩شهر مهمان ویژه‌ای دارد کسی از سِرّ سَر خبر دارد؟ 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷 حاج عبدالله عاشق بود. هر سال براي اين سه روز وقت مي گذاشت یک بار همکارانش گیر داده بودند اگر این سه روز را بمانی و به کارهای مردم برسی، بهتر نیست؟ گفته بود: شما یک هفته، ده روز مرخصی می گیرید به شمال مي روید براي تفريح، من هم سه روز مرخصی می گیرم تا با خدایم تنها باشم تا دست پر برگردم و کار مردم را راه بی اندازم. در حقیقت من می‌روم تا انرژی بگیرم و وقتی برگشتم بهتر و بیشتر به مردم خدمت كنم. 🌹🍃🌹 🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اومد خدمت امام و برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی‌خوره، مرخصی خواست. امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در بحبوحه‌ی جنگ پرسیدند. عباس گفت: من در دهه اول محرم برای شستن استکان‌های چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که من را نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم.🙏 امام خمینی (ره) به ایشون فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم! که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی...☝️ 🔹🔹🔹🔹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💔 همه چیز خلاصه شده در .... چه کنم؟ هوای این روزای من هوای سنگره..... و اگر بگذرد و نشویم🖤 کِی و کجا دیگر مےتوان طریق عشق آموخت؟ 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
فرمانده تیپ الهادی(ع) که بود، تصمیم گرفت یک زائر سرا برای پرسنل تیپ در مشهد تهیه کند. چند نفر را فرستاد مشهد تا مکانی را انتخاب کنند. آنها تماس گرفتند چند جا را انتخاب کردیم. دوستانش می گفتند، یک واحد هشت خوابه را انتخاب کرد و گفت این خوب است چون مسیر رفت و آمد زائر ها راحت تر از بقیه است. وقتی می خواستیم آن را قولنامه کنیم، حاج عبدالله بیش از اندازه چانه می زد. فروشنده گفته بود: حاجی یک سؤال دارم، شما انقدر چانه می زنی نفعی به خودتان می رسد؟ گفت بود: به والله نه. اگر برای خودم بود اضافه بر آن چیزی هم روی آن می گذاشتم و به شما می دادم، اما این پول بیت المال                              است. فردای قیامت باید برای ریال ریال آن که مصرف     کرده ام جواب پس بدهم، باید از آن نگهداری کنم.           فروشنده هم به همین خاطر با قیمت پائین داده بود.. بی سر حاج عبدالله اسکندری 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت برادر محسن ریاضت همه چیز دارد دور سرش میچرخد تصاویر دو سمت جاده در ذهنش در هم ادغام می شوند نیرویی نامرئی هنوز هم پایش را روی پدال گاز فشار میدهد. انگار آسمان محکم به زمین کوبیده می شود صدای سوت خمپاره یک بند توی سرش است. هیچ کدام از ضربه هایی که جداره ماشین بر تنش وارد میکرد احساس نمی شد .در آن گیر و دار گلوله انفجار خودش را می‌بیند با دست هایی که به طرف آسمان دراز کرده ایستاده و بال زدن پرنده را نگاه می کند که به سمت افق در پرواز است. چند بار به تبعیت از آن پرنده دستانش را تکان می دهد. حس می کند دارد از زمین کنده می شود و همه چیز در حال چرخش است . شیار باریک خونی که از برخورد سرش با شیشه اتومبیل به وجود آمده گوشه صورتش را سرخ کرده. نگارش از پنجره کنده میشود دوباره که نگاه می کند حاجی را می بیند که دارد به سمت افق پر میزند سرش را برگرداند انگار می‌خواهد چیزی به سید بگوید. لبهای سید بی اراده تکان میخورد. همینجوری قول میدی ؟!» حاجی همینطور نگاهش می‌کرد و دور می‌شد اما ناگهان همه چیز از چرخش افتاد تصویر حاجی مفرد با این که تنش از برخورد با جداره داخلی ماشین به شدت کوفته شده بود هنوز سعی میکرد تصویر را در ذهنش نگه دارد چند تصویر تکه تکه دیگر در ذهنش نقش بست. آخرین تصویر پرنده بود که در آفاق ناپدید شد و رفت تا به نقطه نورانی متصل شد دیگر سکون بود و همه چیز از چرخش افتاده بود اسمی که خیلی خسته است آرام آرام روی هم قرار گرفت. تنها چیزی که پیش از بیهوش شدن به گوشش خورد . صدای اضطراب آلودی بود: «خداروشکر طوری نشده خیلی آروم بیارینش بیرون» « دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*