eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
#ﺷﻬﻴﺪاﻛﺒﺮﺟﻮاﻧﻤﺮﺩﻱ #شهداي_فارس
شهدای غریب شیراز
#ﺷﻬﻴﺪاﻛﺒﺮﺟﻮاﻧﻤﺮﺩﻱ #شهداي_فارس
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرچه از خوبیش بگویم کم است. آنقدر به من احترام می گذاشت که خودم شرمنده می شدم، محال بود در جمع یا در تنهایی پایش را جلوی من دارز کند. می گفتم مادر، خسته می شوی، پایت را داراز کن، می گفت: جلوی مادر، هرگز! گاهی کنار سفره به دیگران آب می دادم، از چشمانش که آب دوخته شده بود می فهمیدم او هم آب می خواهد، اما کلامی نمی گفت. برایش آب می ریختم و به دستش می دادم. مچم را می گرفت، تا دستم را نمی بوسید، رها نمی کرد. این کمترین محبتش به من بود. ادامه دارد..... 🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ @shohadaye_shiraz
4_5834694315493819136.mp3
3.17M
راوی|• حاج محمداحمدیان چگونہ شہیدگمنام رابشناسیم؟! پیشنہاد دانلود👆👌 @shohadaye_shiraz
🌸سال 63 بود. یک گروهان پدافندی در جزیره داشتیم. حاج اسکندر معمولاً به اندازه ده، بیست روز برای آنها ذخیره غذای سرد ائم از کمپوت و کنسرو می گذاشت. اما به هر طریق که بود سعی می کرد به بچه ها غذای گرم هم برساند. چند روزی بود که آشپزخانه تعطیل و نان و غذای گرم به ما نرسیده و چیزی نداشتیم تا برای بچه های خط ببریم. حاج اسکندر دیگر تاب و توان ایستادن نداشت. مثل مرغ سرکنده بالا و پائین می رفت. دلش تاب نیاورد، گفت: علی پاشو بریم یه کاری کنیم. با هم به جاده اهواز خرمشهر رفتیم. آنجا یک پادگان ارتش بود. پشت پادگان جایی بود که گونی های نان خشک را می گذاشتند. حاج اسکندر رفت سراغ نان خشک ها. - بیا کمک کن چند تا گونی نان خشک برداریم. - نون خشک به چه درد می خوره؟ - بلاخره یه کاریش می کنیم. چند گونی نان خشک را پشت ماشین گذاشتیم. به بُنه رفتیم. نان ها را از گونی ها وسط خالی کردیم. حاج اسکندر شروع کرد به جمع کردن نان هایی که سالم بود و هنوز کپک نزده بود. اگر هم کپک سفید بود، با دست کپک ها را می کند. با حوصله نصف گونی نان خشک سالم از میان آنها جمع کرد. - پاشو بریم آشپزخانه! - آنجا که تعطیله! - بلاخره یه چیز پیدا می شه! رفتیم. همه جا را زیر و رو کردیم. تنها چیزی که پیدا کردیم تعدادی سیب زمینی آپز بود که توی یکی از دیگ ها باقی مانده بود. سیب زمینی ها چند روزی مانده و سفیدک زده بود. حاج اسکندر آن ها را جمع کرد. با حوصله سیب زمینی ها را پوست گرفت، خرابی هایشان را هم گرفت. - پاشو بریم خط. در مسیر دیدیم یک ماشین پر از میوه در حال رد شدن است. حاج اسکندر جلویش را گرفت و پرسید: کجا می ری برادر؟ - این میوه را می برم برای رزمنده های فلان یگان. حاج اسکندر خواهش کرد و گفت: ما یک گروهان در خط داریم، مقداری میوه هم به ما هم بده! راننده راضی شد و دو صندوق میوه به ما داد. میوه را هم گذاشتیم پشت ماشین، کنار نان خشک و سیب زمینی به جزیره رفتیم. به خط که رسیدیم، خود حاج اسکندر با مهربانی سیب زمینی ها را فلفل و نمک می زد و با نان نم زده و یک میوه می داد به دست رزمنده ها. بچه ها چنان با لذت می خوردند که گویی بر سفره ای شاهانه نشسته اند... 📖 📖 🌷🌷🌸🌷🌷 حاج اسکندر اسکندری 🌷🌸🌷 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺞ
خوشبخت‌تر از آسمان نبود، آنگاه که هر صبح و شام چشم مےگشود بر این ... پس خرده مگیر، غبار روزهای پساجنگ را.. شاید دل‌تنگ لباسهای خاکی شده!
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺞ
شهدای غریب شیراز
ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ و ﮔﺮاﻣﻴﺪاﺷﺖ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﺴﻴﺞ
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ص و اﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ (ع) و ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮﺷــﺮﻛﺖ ﻛﻨﻨــﺪ 👆👆👆
❣ #سلام_امام_زمانم❣ ⚜السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام... 🔸سلام بر تو ای مولایی که صفای آمدنت، #زمستان دلهـ❤️ـا را #بهار خواهد کرد و طراوت مهربانیت روزگار را نو. 🔹 #می_آیی و پروانه های عشق، پیله های #حسرت را می‌شکنند و در آسمانِ امید، پروازی شگفت را تجربه می‌کنند🕊. #السلام_علیک_یاحجه_الله_فی_ارضه 🌹🍃🌹🍃
‌‌ #رهبرانقلاب : ‌‌ 💢عقيده به #امام_زمان، نمي گذارد مردم #تسليم شوند؛ به شرطي که اين #عقيده را درست بفهمند. وقتي که اين عقيده به طور حقيقي در دلها جا بگيرد، حضور امامِ غايب در ميان مردم حس ميشود.
#آـے_شہدا.. گوئے سماوات از شــــوق وصــلتان بہ سجـــده‌اے‌‌ مےافتاد، از جنس سجود ملائڪةاللہ! ڪہ شما بہ حق، "خلیفةاللہ"‌ بودید‌ .. 🌷🌷🌷‌ #صبحتان به نگاه ویاد شهــدا مزیّن باد @shohadaye_shiraz
✨محسن حججی متولد ۷۰ ✨محمدحسین حدادیان متولد ۷۴ ✨امیرمحمد اژدری متولد ۷۲ دقت دارید کار دست دهه هفتادی‌ها افتاده؟ یکی در سوریه سر می‌دهد تا داعش نزدیک مرزمان نشود؛ یکی در تهران شهید می‌شود تا امنیت به خطر نیفتد و یکی در راه خدمت به محرومان پر میکشد... ✨چشمانتان‌را باز کنید، اینها قطره ای از دریای #جوانان_انقلابی هستند که علرغم همه تبلیغات منفی و هجمه های فرهنگی، در جمهوری اسلامی تربیت یافته اند
🌸🍃 💫 ولادت با سعادت پیامبر رحمت و مهربانی، اسوه خوبی‌ها، حضرت ختمی مرتبت، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلاله‌ی پاکش حضرت امام جعفر صادق علیه‌السلام بر شما مبارک و خجسته باد 💫 🌸🍃
حالِ دل‌تنگے من، خـوب است.. جایت اما خالے؛و ملالے نیست مگر دورےِ تـو آن‌هم اما عمرےیادِ من داد زینب کہ بگویم و نبینـم بہ جز از زیبائے 🍀🌺🍀🌺🍀 : @shohadaye_shiraz
1_35875210.mp3
5.44M
🎤صوت|مولودی میثم مطیعی به مناسبت ولادت پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع) 🌺🌺🌺🌺🌺 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ #شهدای_فارس
شهدای غریب شیراز
#ﺳﺮﺩاﺭﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪاﺑﺮاﻫﻴﻤﻲ #شهدای_فارس
🌸یک هفته از شروع عملیات کربلای 5 می گذشت. توی تاکتیکی مخابرات بودم که سرو کله حاج محمد پیدا شد. تمام هیکلش با خاک و باروت یکی شده بود، رنگ پوستش به سیاهی می زد. تمام روزهای گذشته در حال دویدن بود مثل تمام عملیات ها. سلامی کرد و گفت: پاشو با هم یه سر بریم مقر قطبی بیایم! گفتم: تو این موقعیت و عملیات قطبی چی کار داری؟ گفت: نگاه شکل قیافه ام کن. بیا بریم یه غسل بکینم برگردیم، تا اگر اتفاقی برامون افتاد حداقل رقبت کنند نگاهمان کنند! به سمت سه راه که حرکت کردیم یک ماشین تویوتا لشکر نصر رد می شد. دست بلند کردیم ایستاد. راننده یک سرباز بود. سوار شدیم. ماشین تا دژ شلمچه آمد. از روی دژ که به سمت سه راه حرکت کرد، در شیب جاده ایستاد و متوقف شد. تا ماشین ایستاد، سه گلوله مینی کاتیوشا در سه راه به زمین نشست و منفجر شد. راننده از آن سمت بیرون پرید، من و حاج محمد هم از این سمت. لبه های دژ روی زمین خوابیدم. تا روی زمین دارز کشیدیم چند گلوله مینی کاتیوشا پشت سر هم جلو ما تا سه را به زمین خورد و منفجر شد. البته نه ترکشی به تن ماشین نشست، نه چیزی به ما خورد. چند دقیقه ای آنجا بودیم که صدای گلوله های کاتیوشا متوقف شد، انگار گلوله هایش تمام شده بود. ناگهان، ماشین همان طور که بی اراده خاموش شده بود، دوباره روشن شد! تا ماشین روشن شد، حاج محمد فریاد زد: سوار شید... سوار شید... راننده از آن سمت، ما هم از این سمت سوار شدیم. حاج محمد فریاد زد: سریع برو... تا ماشین کنده شد و از شیب پائین آمد، چند متری که از دژ دور شدیم، سه گلوله توپ فرانسوی پشت سر هم، پشت سر ما روی جاده خورد، جایی که ماشین متوقف شده بود! حاج محمد بی اختیار گفت: الله اکبر... الله اکبر... الله اکبر. بعد هم گفت: اگر ماشین خاموش نشده بود یکی از آن مینی کاتیوشا ها و اگر روشن نشده بود یکی از این سه گلوله توپ روی سر ما بود! راننده که هنوز توی شُک بود گفت: نمی دانم این ماشین چه مرگیش شد! حاج محمد که چهره اش به لبخند باز شده بود گفت: ماشینه هیچ مرگیش نشد، یه مأموریتی داشت، مأموریتشت را انجام داد رفت. راننده به سمت چهره خندان محمد چرخید و گفت: ببخشید شما کی هستید؟ حاج محمد گفت: حواست به جلو باشه داره توپ می زنه! باز راننده با اصرار گفت: نه، جداً شما کی هستید؟ حاج محمد آرام در گوش من گفت: پیاده بشیم. بعد رو به راننده گفت: ممنون برادر ما همین جا پیاده میشم. پیاده که شدیم رو به راننده گفت: سریع از اینجا برو که داره می زنه. توی برگشت گفتم: حاجی جریان چیه؟ با لبخند شیرینی گفت: همه چی دست اوِست، بخواهد نگه داره، نگه می داره، بخواهد هم ببرِ، می بره. این همه گفتند نرو، آتیش سنگینه می زنه، ما هم رفتیم خودمان را شستیم و برگشتم، خدا هم ما را حفظ کرد. 🌸🌷🌸 حاج محمد ابراهیمی فارس 🌺🌺🌺🌺 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
اینگونہ زیستند کہ ثمره آن امنیــــــــــت برای ما شد... ﺑﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﺷﻬﺪا ﻣﺰﻳﻦ ﺑﺎﺩ🌷 : @shohadaye_shiraz
🔸" در محضر شهیــد " ... برای شهادت و برای ﺑﻬﺸﺖ رفتن تلاش نکنید برای رضای خدا ڪار ڪنید بگویید : خداونـدا نه برای بهشت و نه برای شهـادت ، اگر تو ما را در جهنمت بیندازی فـقط از مـا #راضی باشی برای مـا کافـی است . #شهید_علی_چیت_سازیان #یادش_باصلوات
شهدای غریب شیراز
💠 اول ازدواج شناخت زیادی از او نداشتم. یک روز، از دستم افتاد و شکست. دست و پایم را گم کردم. تکه‌های بشقاب را دور ریختم و فکرهای جور واجوری درباره برخورد از ذهن گذراندم. این ماجرا را دو ماه پنهان کردم. اما عذاب وجدان داشتم. یک روز با ناراحتی گفتم: "میخوام موضوعی رو بگم اما می‌ترسم ناراحت بشی." دو زانو رو به رویم نشست و گفت: "مگه چی شده؟" گفتم: "فلان روز یک بشقاب از دستم افتاد و شکست." منتظر ادامه حرفم بود، گفت: "خب بعد چی شد؟" با تعجب گفتم: "هیچی دیگه. شکسته‌ها رو ریختم دور که تو نبینی و دعوام کنی." فضای اتاق را پر کرد و گفت: "همين؟! فدای سرت!" نفس راحتی کشیدم. خنده‌اش را خورد و با گفت: "هر وقت از فرمان سرپیچی کردی ناراحت باش که چه جوری باید جواب خدا رو بدی." 🍃❤️
سربازاݧ روح‌اللہ! "لبیڪ یــا خمینـــے" شما بہ تاریخ ثابت ڪرد نداے " " حسیݧ را هم تا پاے جاݧ لبیڪ گو بودید... 🌷 🍀🌺🍀🌺🍀🌺 : @shohadaye_shiraz
🍃❤️🍃 عادت داشت اگر یک روز خانه نمی آمد حتما فردا با یک دسته گل به دیدن همسرش میرفت☺️💐 به همسرش گفته بود تو عشق اولم نیستی اول خدا☝️ بعد سیدالشهدا❤️ بعد شما☺️ همیشه در منزل همسرش را #ڪربلاےمن صدا میزد☺️ هر جمله ای که از ایشان می پرسیدم مثلا کجا میری یا کجا بریم یا کجا میریم ؟ میگفت #کربلا در کل ورد زبانش ڪربلا بود اون عاشق #کربلا بود💔 شهید مدافع‌حرم #‌ﺷﻬﻴﺪحمید‌سیاهڪالےمرادے❤️ #یادش_باصلوات
جمعه ظهر (6 آذر 94 ) توی سنگر بودیم. اگر ایستاده نماز می خوندیم دشمن ما رو میزد😒.علیرضا نمازش رو بصورت نشسته توی سنگر ما خوند😔. ده الی بیست دقیقه بعد از نماز ظهر بود که تیر خورد بالای چشم چپش😔، با اینکه کلاه سرش بود تیر از کلاه رد شد و پیشونی اش رو شکافت...💔😭  سریع سوار ماشینش کردیم ، هنوز نبضش میزد و داشت خس خس می کرد💔. توسل کردیم به حضرت زهرا ، اما علیرضا انتخاب شده بود و فدای زینب سلام الله علیها شد...😭😭 وقتی می خواستیم دفنش کنیم انگار به خواب رفته بود. آرامش توی چهره اش موج میزد...💔😔 راوے:همرزم‌شهید 🕊 @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺷﻬﻴﺪﻋﻠﻴﺮﺿﺎﻗﻠﻲ_ﭘﻮﺭ #ﺷﻬﺪاﻱ_فارس #سالروزشهادت #ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﻗﻴﺮﻭﻛﺎﺭﺯﻳﻦ