🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_دوم
با زحمت و کامیون اجیر کردم . وقتی که دوباره به پادگان ابوذر سومار رسیدم شب همه جا را فرا گرفته بود و این همان چیزی بود که فرمانده میخواست. یعنی تاریکی و سیاهی شب.
همان شب بچه ها را به کار واداشت .دوباره تمام اسباب و اثاثیه را بارزدیم و راهی اسلام آباد غرب شدیم البته حرکت کامیونها در شب آن هم با بار شیشه ممکن نبود و چراغ هم که نمیشد روشن کرد.
بعد از نماز صبح حرکت کردیم غروب بود به اسلام آباد رسیدیم و تخلیه کردیم. این ایام تقریباً زمستان سال ۶۴ بود فرداظهر خبر رسید که پادگان ابوذر بمباران شده است. از کارهای مهم منافقان و ستون پنجم در جنگ گرا دادن به دشمن بود. موقعیت راهبردی پادگان ابوذر که عقبه ی فخیمی برای نیروهای عمل کننده در خط و رزمندگان لشکر به حساب میآمد آنان را برانگیخته بود تا به عراق گرا بدهند و گویا ساعت ده یا یازده صبح روز بعد که ما مهمات را در اسلام آباد غرب جا داده بودیم ،هواپیماهای بعثی پادگان ابوذر را بمباران میکنند. این حمله ی وحشیانه یکصد شهید از ما گرفت .جوری که بچه ها میگفتند ارتفاع پرواز آن قدر کم بوده است که با کالیبر نیروهای ما را میزده اند و قبل از هر چیز سنگر استقرار ضدهوایی را زده بودند که دیگر کاری هم از کسی برنمی آمده .چندروز بعد به اتفاق شمس الدین به موقعیت پادگان ابوذر برگشتیم و به سراغ مخفیگاه زاغه رفتیم .درست همان انبار مهمات را زیر و زبر کرده بودند که اگر مهمات در آن بود فاجعه ی پادگان سومار چندین برابر میشد .اینجا بود که به شمس الدین ایمان آوردم و دانستم که به او الهاماتی میرسد
هر که را اسرار حق آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
شمس الدین در کنار این روحیه ی عرفانی و حال و وجد معنوی که او را به درک و دریافت بالا و کشف و شهودهای ناخواسته رسانده بود، شجاعت و صلابت بی مثالی داشت؛ برای نمونه اصلا شنا بلد نبود ،ولی گفت: من خودم را در آب میاندازم تو نجاتم بده. این گونه بود که به زودی شنا یاد گرفت .ما با هم زیاد کشتی میگرفتیم .حتی کونگفو بلد بود چون دوره ی خاص دیده بود. از طرفی مسلح هم بود و همیشه کلت با خود داشت؛ ولی چنان حلم و بردباری داشت و چنان مهربان بود که هرگز آدمی باور نمیکرد .این همه قدرت و توانایی و شجاعت در این وجود تعبیه شده باشد. یادم است در سفری از اردکان به شیراز میآمدیم لب جاده سوار مینی بوسی شدیم که از پیست میآمد و ورزشکاران اسکی مسافرش بودند سرما سخت و گزنده بود و شیشه های ماشین کاملاً بسته اما در این فضای بسته و محدود چندنفر سیگار میکشیدند .از جمله راننده مینی بوس. پا شدم گفتم :آقایان اگر ممکن است سیگار نکشید. شمس الدین که کنار من نشسته بود دست مرا کشید و گفت: بشین چه کارشون داری بذار سیگار بکشند.
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
13.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴_ روضه خوانی #شهید_ناصر_ورامینی از شهدای استان فارس در جمع رزمندگان در جبهه
به ياد عصر روز عاشورا
#محرم
#شهدا
🏴🏴
@golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرسول سجادیان⭐️
🌹 شب ها از ترس خودم و دخترهایم خواب به چشم هایم نمی آمد. مرتب از خواب بیدار می شدم و اطراف منزلمان که خلوت بود را نگاه می کردم که دزد یا مزاحمی نیاید. یک روز سید رسول گفت فلانی، دیگه شب ها راحت بخواب!
گفتم چطور؟
گفت به بچه های بسیج سپردم، دختر دائی من و فرزندانش اینجا تنها هستند، هر وقت برای گشت به اینجا آمدند، کنار منزل شما که رسیدند سه سوت بزنند! هر وقت این صدا را شنیدی، خیالت راحت باشد بچه های بسیج این اطراف هستند و امنیت برقرار است راحت بخواب!
از آن شب وقتی صدای سوت را که می شنیدم، راحت خوابم می برد.
بعد از شهادتش بود. باز صدای سوت می آمد. رفتم سراغ بسیجی ها گفتم مگر نمی دانید سید رسول شهید شد.
گفتند: بله سید رسول شهید شد اما حرفش و خواسته اش که هنوز هست. به ما سفارش کرد زنده باشم، یا شهید، تا دختر دائی من در این محل هست، سه سوت یادتان نرود!
تا سال های بعد که من در آن منزل بودم، این محبت دوستان سید رسول برقرار بود.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 زندگی به سبک شهید
🔹️ در عزاداری ها حال خوشی داشت. خيلي ها با وجود ابراهيم و عزاداری او شور و حال خاصی پيدا ميكردند. ابراهيم هر جایی که بود آنجا را کربلا ميكرد!
گريه ها و ناله های ابراهيم شــور عجيبی ايجاد مي كرد. نمونه آن در اربـعين سـال ۱۳۶۱ در هيئت عاشـقان حسين (ع) بود. بچههای هيئتی هرگز آن روز را فراموش نمي كنند. ابراهيم ذكر حـضرت زينب (س) را می گفت. او شـور عجيبی به مجلس داده بود.بعد هم از حال رفت و غش كرد! آن روز حالتی در بـچه ها پـيدا شد كه ديگر نديديم. مطمئن هسـتم به خاطر سوز درونی و نفس گرم ابراهيم، مجلس اينگونه متحول شده بود.
ابراهيم هيچ وقت خودش را مداح حـساب نميكرد. ولی هر جا كه ميخواند شور و حال عجيبی را ايجاد می كرد.ذكر شهدا را هيچ وقت فراموش نميكرد.
#زندگی_به_سبک_شهدا
@golzarshohadashiraz
🌹 #مراسم میهمانی لاله های زهرایی🌹
💢و گرامیداشت شهید خلیل عبدالرحیم زادگان
همراه با روایتگری همرزمان شهید
💢 #بامداحی: حاج هاشم عبدالرحیم زادگان
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ پنجشنبه ۱۲ مرداد / از ساعت ۱۷
🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔺🔺🔺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃
✍شهید آوینی
تاریخ امانتدارِ فریادِ
"هَل مِنْ ناصر" حسین است
و فطرت گنجینه دار آن، و از آن پس
کدام دلی است که با یاد او نتپد؟!
مُردگان را رها کن ؛
سخن از زندگان عشق میگویم...
#عزاداری_جبهه_ها
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⚠️از دیروز تا الان تعداد زیادی از پیام های اعضای کانال و مردم غیور #شیراز در خصوص فاجعه نارنجستان قوام شیراز میرسد...😡
💢واقعا آنقدر صحنه ها دردناک هست که نمیتوانیم کلیپ هتک حرمت یک #زن محجبه را پخش کنیم ...😭
مرد نامحرم ...مادری را جلوی چشمان دختربزنند ..😡🥺
در روز روشن.. در مجموعه ای زیر نظر دانشگاه شیراز ‼️‼️
♻️یادمان دوباره به هتک حرمت خانواده #شهید خادم صادق در سال قبل در همین ایام افتاد ...
♨️حتما دوباره اعلام میشود فرد ضارب دستگیر شد ، چند روز بعد کلیپش بیرون می آید که پشیمان هست و از روی احساسات دست به این کار زده ..
🔹مسؤلین هم خیالشان راحت به کارشان ادامه می دهند ...
واقعا باید چه گفت ‼️
🚨آیا مسؤلین دانشگاه شیراز از درد غیرت نمی خواهند استعفا بدهند⁉️
⚠️مسئولینی که چند ماه هست گشت ارشاد را تعطیل کردند و گفتند کار فرهنگی کنیم! و نکردند...الان چه جوابی دارند بدهند !!
🚨چند ماه هست بدنبال تصویب قانون حجاب در مجلس هستند...و انگار در خوابند ...
♨️واقعا جواب شهدا را دارید بدهید؟؟؟
♻️سومین حرم اهل بیت ع باید این وضعش باشد ؟!!!
⛔️مگر امام و رهبرمان نگفت بی حجابی #حرام سیاسی هست ؟!!!!
....
چه بگوییم از این غم 🏴
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
17.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹حجاب و عفاف در نگاه شهدا
🧕خواهرم باحجابت مدافع حیا باش🥀
🚨تقدیم به همه خواهران مجاهدی که این روزها در میان این همه هجمه دشمن، زینب وار مدافع حجاب و حیا هستند...
#حجاب_فاطمی
#شهدا
🍃🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_شمس_الدین_غازی*
#نویسنده_غلامرضا_کافی*
#قسمت_بیست_دوم
.
گفتم :میبینی که فضا بسته است باید رعایت کنند. زن و بچه توی ماشین است انگار که روی قوز افتاده باشند. به ویژه چند نفری که عقب نشسته بودند شروع کردند به آتش زدن مجدد سیگارهایشان و سیگار به سیگار روشن کردند و دودش را فوت کردند جلو تا حال ما حسابی گرفته شود. من دوباره به نشانه ی اعتراض پا شدم ولی آنها غره به ورزشکاری ،خود هیچ اعتنایی نکردند و چند تا متلک هم بارم کردند. شمس الدین چشم غره ای به من رفت که نگفتم کاری به کارشان نداشته باش. همچنان به دری وری گفتنشان ادامه میدادند که شمس از جایش بلند شد و از آنها عذرخواهی کرد همان طور که رو ازشان بر میگرداند و مینشست گفت :شما ببخشید من داداشم را ادب میکنم .
گفتم :عجب کار اونا زشته شما منو ادب میکنی. این بار حرف رکیک تری حواله ی ما کردند بعدش هم گفتند: اگر مردید بیایید پایین تا حالیتان کنیم.
گفتم :داداش بیا بریم پایین حق با ماست. مردم هم طرف ما را میگیرند .مگر از چی میترسی؟ یا میخوریم یا میزنیم. از این دو حال که خارج نیست .
گفت: ای ،بابا انگار حرف حالیت نیست. گفتم که ما نباید با مردم درگیر بشویم. تحمل دود سیگار آنها از معرکه و زدوخورد که آسان تر است. درضمن چون آنها مسافر شهر ما هستند به نوعی مهمان به حساب می آیند و وظیفه ی ماست که تکریمشان کنیم .
قانع شدم که بنشینم و هر چه شمس الدین گفت عمل کنم اما حالا اسکی بازان دست بردار نبودند و وقتی دیدند راننده هم با آنهاست و در سیگار کشیدن همراهیشان میکند شاخ شدند که نه الا والله باید بیایید پایین و دعوا کنیم راننده هم به دستورشان ماشین را کشید کنار و سریع پیاده شدند و به زور ما را هم از ماشین پایین کشیدند. پشت سر هم بد و بیراه میگفتند و طعنه پلکه میزدند و چون تعدادشان بیشتر از ما بود مطمئن بودند که پیروز میشوند و این بود که تا پایین آمدیم، بلافاصله زنجیری را به طرف من پرتاب کردند که به پشتم خورد و خون جاری شد طوری زخم شد که تا ماهها آبله میزد و نمیتوانستم به پشت بخوابم. اوضاع که چنین پیش رفت شمس الدین جلو آمد و گفت: خب زدید دیگر کافی است. اصلاً من مجدد عذر میخواهم اگر اجازه بدهید دستتان را ببوسم تا غائله تمام شود .
حرصم حسابی درآمد. گفتم :داداش چرا خودت را کوچک میکنی؟ ظاهراً این آدمها ارزش این همه گذشت و محبت را ندارند .اینجا بود که پرروتر شدند و خواستند دست به یقه بشوند و همچنان چند نفری ناسزا میگفتند .شمس درآمد که اگر ادامه بدهید پشیمان میشوید .پشیمان میشوید، پشیمان میشوید!
سه بار تکرار کرد. با دهن کجی گفتند :مثلاً چه غلطی میکنی؟ با این کلمه صبر سید ،سرآمد بیدرنگ کلت کشید و بین پای یکیشان شلیک کرد.
گفتم: ای بابا چرا زودتر نزدی حتماً من باید کتک می خوردم تا شما اقدامی بکنید؟ گفت: آره تو باید این زنجیر را میخوردی چون هر چه گفتم دست بردار گوش نکردی.
#ادامه_دارد ..
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🌷قرار بود گودالی در محل استقرار آتشبار در فاو حفر کنیم تا رادارها را در آنجا سازی کنیم. خود کمـال که فرمانده قرارگاه تطبیق آتش بود، همپای ما شروع به بیل زدن و حفر زمین کرد. هرکدام از یک سمت شروع به بیل زدن کردیم، هوا گرم بود و کمکم عرق از چهارستون بدن ما جاری شد. لحظهای ایستادم تا نفسی چاق کنم. چشمم به آقا کمـال افتاد. در گودترین قسمت گودال ایستاده بود. متعجبانه به چیزی که میدیدم خیره شدم. صورتش خیس خیس بود. نه از عرق، که از اشک. گفتم: آقا کمـال، چیزی شده!
با بغض گفت: محسن، تو کربلا رفتی؟
با تعجب از این سؤال گفتم: نه!
گفت: عموی من، کربلا رفته. عمویم شنیده بود اگر خاک گودال قتلگاه را در آب حل کنند، آب رنگ خون میشود. عمویم میگفت کمی از خاک گودال قتلگاه را در آب حل کردم، شد خونابه!
در آن گودال فکر و ذهنش رفته بود گودال قتلگاه حضرت امام حسین علیهالسلام. همانجا وسط گودال نشست و ساعتی برای امام حسین(ع) اشک ریخت!
سردار بسیجی،معلم #شهید مهندس کمال ظل انوار
#شهدای_فارس
🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
📢پیامی برای همه دوران ها از سردار شهید حاج منصور خادم صادق:
🚨ای امت حزب الله نسبت به جامعه تون بی تفاوت نباشید....
#شهیدحاج_منصور خادم صادق
#حجاب
🌷🍃🌷🍃
#کانال شهداي شیراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75