eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 💠با عبدالقادر رفتیم عین خوش، بچه ها هدایای مردمی را باز می کردند. یک بسته زعفران با نامه هم نصیب عبدالقادر شد، نامه را بلند خواند: سلام فرزندان گلم. من پیرزنی از یکی از روستاهاي استهبان هستم. موقعی که پسرم به جبهه رفت، با خودش تعدادی بسته زعفران که خودش کاشته بود را برای رزمندگان برد، حتماً این بسته زعفران را وقت نکرده بود که پخش کند. وقتی دیدم مردم براي کمک به جبهه صف کشیده اند، خیلی دلم گرفت. به خانه رفتم و این بسته زعفران که پسرم با دست خودش آنها را چیده و هنگام شهادت هم با خودش بوده داخل پاکت گذاشتم و با این نامه براي شما فرستادم. از اینکه کم است من را ببخشید...😔 تمام صورت عبدالقادر شده بود اشک. روي زمین نشست، بسته زعفران را نشان ما داد و با بغض گفت: می دونید کجاش بیشتر دردناکه، این که نه آدرسی نوشته و نه اسمی از فرزند شهیدش!😭 اسم این بسته زعفران را گذاشته بود زعفران شهادت، پیش هر کدام از بچه ها می ماند شهید میشد، آخرین نفری که زعفران شهادت را با خود برد، هاشم اعتمادی بود... عبدالقادر سلیمانی 🌱🌷🌱 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
♨️در يک درگيري مسلحانه با اشرار در سیستان اسیر شد.. ۱۳ روز مقاومت کرد ... ۷ روز فقط آب میخورد و لب به غذا نمی زد..ولی خم به ابرو نیاورد ...دلیرانه و شجاعانه ایستاد و تسلیم اشرار نشد ولی متاسفانه اشرار او را به شهادت رساندند و بدن مطهرش را سوزاندند . حدوداً شش ماه بعد جسد ايشان به دست ما مي رسد با پيگیري هايي که خودمان انجام داديم جسد ايشان در يک گودالي افتاده بود در حالي که کاملاً سوخته شده بود يادم هست زماني که ايشان اسير بودند و ما باهاش در تماس بوديم در آخرين تماس ايشان گفتند ما هستيم و حسيني خواهيم رفت... عیسی جوکار 🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید
🚨بمناسبت یادواره شهید عبدالحمید حسینی ، امروز ، در 🔸 مثل حضرت علی‌اصغر علیه‌السلام... ♨️از کودکی دست توی آب حوض می‌بُرد؛ آب رو به آسمان می‌پاشید و می‌گفت: من دوست دارم مثل حضرت علی اصغر(ع) شهیــــد بشم... بالاخره به آرزویش رسید، ترکشی به حنجره‌اش اصابت؛ و زخم بزرگی روی گردنش ایجاد کرد. وقتی عبدالحمید رو توی قبر گذاشتند؛ پیکرش رو گلباران کردند. یک غنچه، از گلها وارد حفره‌ی توی گلوی عبدالحمید شده؛ و به خون شهید آغشته شد. آیت‌الله سیدعلی‌اصغر دستغیب وقتی این شاخه گل رو از زخم خارج کردند، خون تازه از گلوی شهید جاری شد. ایشان اون شاخه‌ی گل خون آلود رو با خودش به منزل برده و توی آب گذاشتند. عجیب این بود که اون گل تا روز چهلــم شهید تازه و با طراوت موند؛ و بعد از مراسم چهلم، ناگهان پژمرده و خشک شد... ‌‌‌‌______________ 🌹🍃🌹🍃 @shohadaye_shiraz نشردهید⬆️⬆️
♨️یاد شهیدی که دلش هوای زیارت کرده بود 🔹حاج شير علي آن قدر دلش صاف بود که هر چه را که آرزو کرد خدا به او داد. خيلي دوست داشت قبل از شهادت براي زيارت امام رضا(ع) به مشهد برود، اما توفيق نشد و ايشان به شهادت رسيد. وقتي مي خواستند پيکر ايشان را به شيراز منتقل کنند، در بين راه پيکر ايشان به اشتباه به سمت مشهد مي رود. مشهد هم رسم است، هر شهيدي که وارد شهر مي شود را مردم دور ضريح امام رضا(ع) طواف مي دهند و بعد به خاک مي سپارند. در همين حين که پيکر حاج شير علي را اطراف ضريح امام طواف مي دهند، يکي از بچه هاي شيراز متوجه اسم روي تابوت مي شود که نوشته شده است، حاج شيرعلي سلطاني. خود را به مسئولين مي رساند و مي گويد، حاج شير علي شيرازي است، آن را اشتباه آورده ايد، پيگيري که مي کنند، مي فهمند بله، اين شهيد شيرازي است و به شيراز منتقل مي کنند. وقتی شهید دلش برای اربابش تنگ شده باشد خود ارباب مي خواندش.... حاج شیرعلی سلطانی 🌱🍃🌷🌱🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz با نشر مطلب با لینک کانال دیگران را به جمع شهدای شیراز دعوت کنید
♨️روایتی شجاعانه از لحظات آخر یک شهید استان فارسی.... 💠هر وقت او را بی کار می دیدم، در حال قرائت دعای عهد بود. می گفت: ما الان در حال پی کنی و آماده سازی حکومت امام مهدی(عج) هستیم و من آرزﻭ دارم برای چند دقیقه هم شده است، را درک کنم! 💠قبل از شروع عملیات بود. قبل از ورود به آب، پرویز، نماز خواند. سجده شکر کرد و باز دعای عهد را خواند و وارد آب شد. نزدیک کمین عراقی ها بودیم که آتش دشمن روی دریاچه ماهی شروع شد. گلوله اول به پرویز خورد، اما راهش را ادامه داد. بالافاصله گلوله دوم هم به تنش نشست. به جای اینکه کمک بخواهد یا داد و فریادی کند. دستش را جلو دهانش گرفت تا مبادا صدای ناله اش، تیربارچی دشمن را متوجه نیروهایش کند... پرویز فروردین 🌹🍃🌹🍃🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ @shohadaye_shiraz
♨️خلبان شجاع استان فارسی که با هیلوکپتر و با دست خالی ۱۷ اسیر بعثی گرفت ...😳 💠در عملیات فتح المبین، شهید حراف مشاهده می‌کند که حدود ۱۷ نفر از از نیروهای بعثی عراقی در حال فرار هستند. حراف بلافاصله هلیکوپترش (کبرا) را جلوی آن‌ها نشانده و دست خالی بدون هیچ ترس و واهمه‌ای از هلیکوپتر پیاده شده و به سمت آن‌ها می‌رود. یکی از آنهاخود را به مردن زده بود و شهید حراف ضمن حواله یک لگد جانانه به مزدور فوق، اسلحه‌ای که او زیر پیراهنش پنهان کرده بود را به غنیمت می‌گیرد و اسرا نیز دقایقی بعد به پشت جبهه تخلیه می‌شوند.‌‌ همان اسلحه به عنوان تشویق این عمل شجاعانه، به شهید حراف اهدا می‌گردد. خلبان علیرضا حراف 🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz با انتشار مطالب با لینک کانال، دیگران را به کانال شهدا دعوت کنید
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞شهیدی اهل بخشش .... 🎙روایتی از غلامرضا بی نوا .... 💢به مناسبت ایام شهادت شهید .... 🍃🌷🍃🌷 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
♨️یاد شهیدی که جبهه را بر دانشگاه ترجیح داد.... 🔹 چند بار جبهه رفت و چند بار زخمی و مجروح .. ولی بالاخره دانشگاه اردبیل قبول شده بود. خیال همه راحت بود که جای امنی است و دیگر از تیر و ترکش و زخم خبری نیست. روزی در خانه نشسته بودم که سر و کله آیت الله پیدا شد، باز هم زخمی و مجروح. بی حال گوشه ای از خانه نشست. با تعجب گفتم، اردبیل کجا، تیر و ترکش کجا..؟ خندید و گفت: دانشگاه بودم، شنیدم که امام فرمود، جبهه های ما دانشگاه است، جبهه را پر کنید، من هم به جبهه برگشتم. هنوز زخم های تنش بهبود نیافته به جبهه برگشت و این بار نمره قبولی اش با خون سرخش امضاء شد و به شکرانه آن چند صباحی در خاک های تفتیه فکه پیکر بی روحش به عبادت نشست. ♨️هدیه به شهید 🍃🌷 آیت الله اکبری 🍃🌷🍃 : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
26.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 بچه فلجی که به برکت امام حسین علیه السلام شفا گرفت ... خلیل مهدی زاده 🌷🍃🌷🍃 حتما ببینید و نشر دهید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🚨به مناسبت یادواره طلبه منصــور بامداد ،فردا در ♨️جوان مرفه و آلمان رفته .... همه چیز برایش فراهم بود از بهترین امکانات در ایران و خارج ... اما قید همه را زد .. در حوزه ، دو زانو و با ادب روبه روی (شهید)آیت الله دستغیب نشسته بود. آقا نگاهی به موهای بلند و لباس های زیبا و مُد منصور کرد و گفت: بفرما پسرم، کجا بودی، کجا می خوای بری؟ منصور گفت: آقا مدتی آلمان درس خواندم، مدتی هم تهران دوره برق دیدم، الان هم چند ماهی است استخدام اداره برق فارس هستم، اما می خواهم طلبه شوم! آقا گفت: پسرم با این شکل و قیافه نمیشه طلبه شد. منصور رفت. صبح روز بعد با سَری که با تیغ تراشیده بود و لباس هایی ساده و گشاد برگشت حوزه تا در مسیری که سال ها دنبالش بود قدم بزند... آنقدر در روستاهای اطراف شیراز کار کرد که هنوز بعضی مردم آنجا می گویند که ما مسلمان شده به دست شهید بامداد هستیم .... منصور بامداد 🌷🍃🌷🍃🌷🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz نشردهید یاد شهدا زنده شود
🚨امروز ، مراسم میهمانی لاله های زهرایی ، به نام اولین طلبه شهید استان فارس هست ... خیلی شهید عجیبی بوده ..... روایت امروز را از دست ندهید .... ♨️چشمم به در حوزه بود که شیخ منصور وارد شد. رنگ و رویش پریده بود. می لنگید. دویدم سمتش. دست به شانه اش زدم. دادش رفت بالا... گفتم چی شد؟ به نرمی گفت: چیزی نیست. برای تبلیغ رفتم یه روستا، سنگ بارونم کردن!😳 گفتم : خوب دیگه انجا نرو! گفت: اتفاقاً این نشون میده، انجا بیشتر نیاز به تبلیغ داره. منصور بامداد : قطعه ۳بیت المقدس رديف ۷ چهارمین مزار 🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz با نشر مطللب، دیگران را با شهدا آشنا کنید
🚨قرعه عجیب یک شهید .... 🚨شهیدی که بعد ۶۵ روز بدنش تغییری نکرد.. ♨️ شب قبل از عملیات بجلیه بود. پرویز گفت :: بچه ها من می خواهم قرعه کشی کنم، ببینم برای هر کس چه اتفاقی می افتد! ۲۴نفر بودیم، روی ۲۴ تکه کاغذ نوشت شهید، مجروح، اسیر، سالم. کاغذ ها را دور تا دور چرخواند. من هم برداشتم. برگه قرعه ام را باز کردم، دیدم نوشته است مجروح! دیدم رنگ و روی غلامحسین گودرزی عوض شد. با دست روی پاش زد و گفت: آخی بابام سوخت، بچه هام یتیم شدند! غلامحسین کارمند شهرداری مرودشت بود. گفتم: چی شده؟ گفت: قرعه ام شهادت در آمده، بچه هام چی کار کنند! پرویز گفت: نترس، بچه های تو خدا دارند و به سلامت بزرگ می شن، به فکر خودت باش که داری به درجه اعلا می رسی! لبخند رضایتی روی لب غلامحسین آمد. کاغذ قرعه پرویز را از دستش گرفتم و باز کردم دیدم نوشته شهید! خندید. گفت: عمو، شما قبل از شهادت من مجروح میشی، سعی کن خودت را گرفتار من نکنی! دو سه تا بچه ها برداشتند اسیر، خندیدند و گفتند ما کجا اسارت کجا. ♨️شب بعد من مجروح شدم و پرویز کنار خودم به شهادت رسید، هرچه کردم حتی با دندان او را به عقب بکشم، زورم نرسید. تمام قرعه هایش درست در آمد، شهید ها شهید شدند، اسیر ها اسیر، مجروح ها مجروح شدند ... جنازه پرویز ۶۵ روز بعد برگشت، درحالی که تغییری نکرده بود.. 🌷🍃 شهید پرویز( محمد) زارعی 🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz با نشر مطلب با لینک کانال، دیگران را به کانال شهداي شیراز دعوت کنید