ڪاش
خنثی ڪردنِ نفس را هم،
یادمـــــان مےدادیـد ...
مےگوینــــــد :
آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد
عاشـــــــق مےشویم
عاشق کہ شدی شهیـد میشوی.
🌷
#ﺻﺒﺤﺘﺎﻥ ﺷﻬﺪاﻳﻲ
🌹🌷🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
متن ﺩﺳﺘﻨﻮﺷﺘﻪ رهبر معظم انقلاب بر کتاب «شیر زیتان» :
بسم الله الرحمن الرحیم
شهید عزیز «مجتبی ذوالفقاری نسب» فداکار مانند آن عزیز، مایه سربلندی کشور و ملت و سرباز حقیقی اسلام و قرآننند. #ارتش جمهوری اسلامی ایران و همه ما باید به کسانی چون شهید ذوالفقاری نسب افتخار کنیم. سلام الله علیه و علی جمع شهدا»
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺠﺘﺒﻲ_ﺫﻭاﻟﻔﻘﺎﺭﻧﺴﺐ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﺪاﻱ_اﺭﺗﺶ 🌹
🌷🌹🌷🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_هفتم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۸/۵/۷*
.
مهدی گفت :من یه فکر کردم ردخور نداره این بار جواب میده.
اکبر دستش را به علامت سکوت بالا برد.
_هیس یواش تر همه را خبر دار کنی!؟
مهدیس را به اطراف چرخاند یکی دو نفر از این اول نماز می خواندند چند نفره مرحله جلوی رویشان بود و مشغول تلاوت قرآن بودند احسان هم با یکی دو نفر از بچه ها مشغول صحبت بود لبخند را که روی لب داشت می شد دید.
_بابا صدای من که به اون ور نمیرسه کی به کیه!
بچه ها جمع تر نشستند سرهایشان را هم به هم نزدیک کردند که اکبر دوباره گفت: «خوب حالا بگو چه نقشه ای داری؟»
_همین طوری که خشکه نمی شه! کلی زحمت کشیدم فکر کردم»
مجتبی زهرایی که کنارش نشسته بود دستش را بالا آورد و یک پس گردنی نثارش کرد و گفت: «بیا اینم خشکه! زودی حرف تو بگو جون به لبمون کردی!»
پشت گردنش را مالید.
_چسبید!
یوسف خنده ای کرد و گفت:« عیبی نداره اگر نقشه ات بگیره ،تا چند دقیقه دیگه به همه مون میچسبه»
مهدی سر نزدیکتر برد و با صدای خفه ادامه داد: «هر وقت احسان رفت سجده، کار را یکسره می کنیم. اون موقع توی نماز و کاری از دستش بر نمیاد .نمازش را هم نمیتونه بشکنه»
زهرایی دستش را بالا آورد مهدی سر خم کرد و منتظر پس گردنی دیگری بود که زهرایی نازش را کشید و گفت: «ایول دمت گرم!! چرا به فکر خودم نرسیده بود!؟»
صدای اذان در فضای مسجد پیچیده بچه ها هر کدام برای تجدید وضو و نماز به طرفی رفتند. آن روز امام جماعت نداشتند و بچهها خودشان سفت تشکیل میدادند و بچه ها طوری وانمود میکردند که میخواهند برای نماز آماده شوند.چند دقیقه منتظر ماندند احسان هم وقتی دید کسی کسی حاضر نیز به عنوان امام جماعت بایستد آماده نماز شد. هوای قهوه ای اش را روی دوشش گذاشت و آن ها هم آماده جفت چشم هایشان را به احسان دوختند تا به سجده برود.مسجدی که رفت همه بچه ها پشت سر احسان صف بستند منتظر ماندن سر از سجده بردارد و به او اقتدا کنند. اما هرچه این پا و آن پا کردند احسان سر از سجده بر نداشت.۱۰ دقیقه گذشت احسان همچنان در سجده بود.مهدی همانطور براق شده بود به احسان که گرمی چیزی را پشت گردنش احساس کرد.
_خاک بر سرت کنند سوداگر با این نقشه ات! تا قیام قیامت هم اینجا وایسیم تا ما پشت سرش ایم سر از سجده بر نمی داره!
مجتبی زهرایی بود که دست سنگینش را دوباره پس گردن مهدی خواباند و این حرفها را بارش کرد.
اکبر جانمازش را از روی زمین برداشت و گفت: «بچه ها فایده نداره احسان از اون آدمایی نیست که دم به تله بده بیان ببریم خودمون صف جماعت تشکیل بدیم»
یوسفم سری تکان داد و آهی کشید: «قرار حسرت به دل بمونیم یک نماز پشت سر احسان بخونیم»
بعد لب و لوچه اش را به هم داد
_نچسبید آقا مهدی!
مهدی مات و متحیر بود که صدای الله اکبر نماز جماعت بلند شد سریع خودش را به صف رساند. قبل از تکبیره الاحرام سرش را چرخاند سمت احسان .سر از سجده برداشته بود.
🌷 🌷 🌷 🌷
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
روز چهلم مادرم مصادف با شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بود.
مجتبی از پادگان آمد به سراغ لباس مشکی رفت.
به او گفتم: امروز که چهلم مادر گذشته و ایشان وصیت کردن که مشکی نپوشید.
گفت: می خواهم اولین کسی باشم که برای شهادتم لباس مشکی می پوشم.
با هم به امامزاده رفتیم زیارت کردیم. وقتی برگشتیم مجتبی شروع کرد به وصیت کردن. علی(ﭘﺴﺮﻡ) گفت: مامان شما که طعم یتیمی را چشیده اید. نگذارید پدر برود....😔
مجتبی گفت: "علی جان یادت می آید اول محرم که به حسینیه رفتیم...
یادت می آید که همه با یکدیگر فریاد زدیم لبیک یا حسین...
پسرم الان وقت آن است که لبیک یا حسین را به آقا ثابت کنیم."
#شهیدﻣﺠﺘﺒﻲذوالفقارنسب
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_اﺳﺘﺎﻥ_ﻓﺎﺭﺱ
#ﺷﻬﺪاﻱ_اﺭﺗﺶ
#ﺷﻬﺪاﻱ ﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ
#ﻳﺎﺩﺵ_ﺑﺎﺻﻠﻮاﺕ
🌷🌷🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
💠سبک زندگی شهدا🌷
🔸در بحث حلال و حرام و رعایت مسائل شرعی خیلی مقید بود👌 در هر شرایط و مکانی با رعایت ادب و احترام #امربه_معروف میکرد. پشت گوشی همراهش📱 این برچسب را زده بود: گناه یعنی خداحافظ #حسین
🔹در ایام خاص مثل محرم ٬فاطمیه٬و نیمه #شعبان جلوی مغازه ایستگاه صلواتی برپا می کرد، در گلزار شهدا🌷 زیاد به قطعه #جاویدالاثرها سر میزد.
همیشه خنده رو بود و می خنداند، به همت #مادرش از کودکی به خواندن زیارت عاشورا📖 و حدیث کساء علاقه مند شده بود.
#شهید_محسن_حججی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#ﻳﻚ_اﺭﺗﺸﻲ_ﻋﺎﺷﻖ_ﺷﻬﺎﺩﺕ :
ﻫﻤﺴﺮاﻧﻪ✍:
آن لحظه استرس شدیدی گرفته بودم. سینی چای را به خاله برگرداندم و گفتم: من اصلا نمی توانم... شما چای را ببرید.
شیرینی را برداشتم و آرام وارد اتاق شدم. پس از پذیرایی در کنار مادرش نشستم. پس از دقیقه ای پدر اجازه داد تا چند کلمه را با یکدیگر صحبت کنیم. وقتی صحبت را شروع کردیم. اولین موردی که اشاره کرد، #شهادت بود او گفت: "من یک #ارتشی هستم ماموریت های زیادی می روم و #عاشق_شهادتم."
برایم عجیب بود که چرا روز اول از شهادت صحبت می کند
✍ دستنوشته شهید مجتبی ذوالفقارنسب در روز 13 فروردین (ﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ)/سوریه:
امیدوارم سالی همراه با تغییر و دگرگونی در درون و احوال ما به سمت و سوی احسن الحال خداوند رقم بزند. عاقبت هم ختم به خیر شود و جمیع شیعیان و محبین حضرت علی علیه السلام در مورد آمرزش و مغفرت قرار گیرد و نهایت عمر من هم به #شهادت در راه خدا رقم بخورد.
#شهیدمجتبی_ذوالفقارنسب
#شهدای مدافع حرم
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺪاﻱاﺭﺗﺶ 🌹
☘🌷☘🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ «نیاز امروز بشریت به منجی»
👌ﺑﺴﻴﺎﺭﺯﻳﺒﺎ 👌ﻧﮕﺎﻩ ﻛﻨﻴﺪ
#منجی_همه_ادیان #استغاثه_اجتماعی
#امام_خامنه_ای
#
#استغاثه_جهانی_طلب_منجی
#طلب_منجی_موعود
#به_تو_محتاجیم
🌹🌷
ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#لبیــک_به_فرمان_رهبرے*
#نذرظهورمنجےموعود*
#به_نیابت_شهدا
👇👇
🎙 #ﺣﻮاﺳﻤﺎﻥ_ﺑﺎﺷﺪ:👇
💎 ما «مواسات » را تکلیف می دانستیم ؛
وقتی ولیّ امر ما دستور بدهد ، میشود 👈 *« #تکلیف_شرعی ما»*
📢 ایشان دستور عملیاتی به ما داده اند ؛ باید عملیات کنیم ❗️‼️
✨ رسماً فرموده : #رزمایش بزرگ مواسات
*یعنی باید تمام توانت را بیاوری وسط !*
و نشان بدهی برای ظهور امام عصر ارواحنا فداه در میدانی ، تمرین کن !
☝️ ﭘﺲ 🔰
*تکلیف مان را با فرمایش آقا مشخص کنیم !*
📢 هرخواهر و برادری که آماده است که تکلیف خود را در *#لبّیک به ولیّ زمان اجرا کند، ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭ را ﺷﺮﻭﻉ ﻛﻨد*
👇👇👇👇
همانطور که رهبر انقلاب فرمودند این یک *#آزمون_بزرگ* است
🌷👇🌷👇
ﺩﺭ ﺗﻮﺯﻳﻊ 313 ﺑﺴﺘﻪ ﺩﺭﻣﺎﻩ ﺷﻌﺒﺎن ﺗﻮﺳﻄ #ﺧﺎﺩﻣﻴﻦﺷﻬﺪا ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺷﺪﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻭﺿﻌﻴﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺪ اﻗﺘﺼﺎﺩﻱ ﺩاﺷﺘﻨﺪ
👇🔽👇🔽
اﺯ ﻣﻠﻴﻨﺎ ﺩﺧﺘﺮﻱ ﻛﻪ ﺳﺮﻃﺎﻥ ﺩاﺭﺩ و ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ش ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﮕﺮاﻥ ﺣﺎﻝ اﻭ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﺷﻴﻪ ﺷﻴﺮاﺯ ﺩﺭ ﺷﻬﺮﻛﻲ ﺯاﻏﻪ ﻧﺸﻴﻦ ﺑﺎ ﺳﻘﻒ ﻫﺎﻱ ﭼﻮﺑﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺁﺑﺮﻭﻣﻨﺪاﻧﻪ ﺩاﺭﻧﺪ
🔻🔻🔻🔻
*ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ #ﺷﻬﺪا ﭘﺎﻱ ﺣﺮﻓﻤﺎﻥ ﺭﻫﺒﺮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻛﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ اﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻴﻢ*
➖▫️➖▫️➖
*شماره حساب* هيئت مذهبی شهدای گمنام:
*0302463681003*
*شماره کارت* هيئت مذهبی شهدای گمنام:
*6362147010019766*
🌹🌷🌹🌷
#هییــت_شهداے_گمنـــام_شیــراز
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
وچگونه در بند
خاک بماند آنکه پرواز آموخته است..
هنوز نمیدانم اینجا چه فصلی است
که من کال مانده ام
وبه شما نمی رسم...
📎 #صبـحتون شهـدایـی🌺
ว໐iภ ↬ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✳ به ما هر دو نفر یک کنسرو داد، به اسرا هر کدام یکی!
📌 روزهای اول چهار اسیر گرفتیم. در یکی از خانههای ابتدای شهر مستقر بودیم. آن سوی حیاط یک اتاق با درب آهنی وجود داشت. رفقا پیشنهاد دادند که اسرا را به آنجا منتقل کنیم تا بعدا به پادگان ابوذر تحویلشان دهیم. اما ابراهیم قبول نکرد و گفت: اینها مهمان ما هستند.
🔻 دستان اسرا را باز کرد و آورد داخل اتاق. سفرهی ناهار پهن شد. با تقسیمبندی ابراهیم، خودمان هر دو نفر یک کنسرو خوردیم اما به اسرای عراقی هرکدام یک کنسرو داد!
🔸 دو روز بعد ابراهیم چهار دست لباس زیر تهیه کرد و گفت: حمام را روشن کن تا اسرا به حمام بروند و تمیز شوند. عصر همان روز ابراهیم به پادگان ابوذر رفت. همان موقع یک خودرو برای انتقال اسرا به محل استقرار آمد. اسرای عراقی گریه میکردند و نمیرفتند. مرتب هم اسم ابراهیم رو صدا میکردند. با بیسیم تماس گرفتم و ابراهیم برگشت. اسرای عراقی یکی یکی با او روبوسی و خداحافظی کردند. آنها التماس میکردند که پیش ابراهیم بمانند ولی قانون چنین اجازهای نمیداد.
📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم ۲؛ ادامهی زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار #شهید_ابراهیم_هادی
❤ #مثل_شهدا_زندگی_کنیم
#ﺷﺮﻣﻨﺪﻩﺷﻬﺪاﻧﺸﻮﻳﻢ
🌹🌷🌹🌷
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪا:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﻧﺸﺮﺩﻫﻴﺪ ﻳﺎﺩ ﺷﻬﺪاﺯﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ اﺟﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﺒﺮﻳﺪ
#زندگینامه_شهید_احسان_حدائق
#نویسنده_مریم_شیدا
#روایت_بیست_و_هشتم
#براساس_کتاب_میاندار
*۱۳۵۸/۵/۱۳*
🌷 🌷 🌷 🌷
مهدی روبه روی تابلوی ایستاده که به دیوار مسجد آویزان بود احسان هم نزدیک آن ایستاده و با یوسف گرم صحبت بود غرق در کارش بود که دستی به شانه اش خورد.
_فکر کردی نفهمیدم چیکار کردی؟
فرض برگشت و به نگاه کردن رنگ از صورت مهدی پرید مجتبی زهرایی بود ابروهایش را بالا داد و با لبخندی شیطنت آمیز نگاه کرد .
_خدا بگم چیکارت کنه !!عین اجل معلق یک دفعه سر و کله اش پیدا میشه .حالا این روزها اجل هم بخواد بیاد یه علامتی میده!»
_خوبه نمیخواد شلوغش کنی حالا چندتا گرفتی؟
_چی چند تا گرفتم؟!!
_زهرایی چشمهایش را واریز کرد نگاهی به دوربینی که توی دست مهدی بود انداخت و گفت: «آقا مهدی سوداگر خودتی!»
دنبال جوابی برای زهرایی بود که یک دفعه مجتبی را توی هوا از دستش قاپید.
مجتبی گفت:« برم لوت بدم؟»
مهدی هول برش داشت .دستش را دراز کرد تا دوربین را از چنگ مجتبی در بیاورد.
_چیه ترسیدی؟
_همه که مثل تو نیستند از احسان حساب نبرند .اگر بفهمه معلوم نیست چه برخوردی میکنه!»
مجتبی ابروهایش را بالا داد و گفت: «به یک شرط بهت میدم»
_چه شرطی؟
دوربین را پایین آورد
_که از این عکسها به من هم بدی! میدونی چقدر زور زدم فقط یک عکس ازش بگیرم ،نشد؟
مهدی با لبخند گفت
_پس از اون دفعه کی بود دوربین دستش بود تند تند عکس میگرفت.؟!! قربونت برم کسی که کاری به کارت نداره..
مجتبی همانجا روی زمین نشست دستش را در هوا تکان داد.
_برو بابا دلت خوشه همه یاکله اش این ور بود یا اونور! یا خودش را بین بچه ها قایم کرده بود.
_خیلی خوب بهت میدم حالا دوربینو بده.
دست مردی را گرفت و او را نشان روی زمین. چشمهایش را واریز کرد و گفت:
_ببینم حالا دقیق از خودش گرفته یا بازم....!؟
_ما را دست کم گرفتی یا به من میگن مهدی نه برگ چغندر.
مجتبی شش دانگ حواسش به مهدی بود.
_کنار تابلو وایساده بود وانمود کردم می خوام از تابلو عکس بگیرم سر دوربین را کسب کردم سمتش و عکس گرفتم.
مجتبی سریع بلند شد دوربین را برداشت _حالا که اینجوریه اول از همه خودم باید عکساشو ببینم.
به سرعت برق دور شد مهدی پشت سرش دوید و گفت:«قرار نبود نامردی کنی!!»
_دنبالم نیا وگرنه لوت میدم!!
در واتس آپ 👇
https://chat.whatsapp.com/FOxgd1bun2J88glqKT6oVh
در ایتا 👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
امروز نه آن زماني است كه حسرت #كربلاي_حسيني در دل مانده باشد و نه حكايت از آن نبرد حق عليه باطل, بلكه امروز ايران خود نيز سرزمين كربلاست و روزهاي تاريخ نيز عاشوراست.
كل يوم عاشورا
كل ارض كربلا
و هر فرد مسلماني به وزنه آگاهي و شناخت مكتبي, داراي وظيفهاي هست و مسئوليني كه بايد به توانايي و قدرت خويش گوشهاي از مسئوليتهاي اين حكومت خدايي را بر كول نهد.
و من نيز با همه التهاب درونيام و برنامههاي تنظيم شده زندگيم و سرگرداني همسر منتخب يك هفتهايم, كه سراسر وجودم و بودنم در اوست, همه و همه را در يك جمله و آنهم #اطاعت_از_امام معاوضه ميكنم.
و امروز پس از يك هفته از آغاز زندگي مشترك پوتينهايم را ميپوشم و لباس رزم برتن ميكنم و ساكم بر ميدارم و به ميدان نبرد ميروم.
اما طبق عادت کسی که به صحنه نبرد حركت ميكند وصيت و سفارشي دارد و من نيز به همه كسانم و شما رزمندگان خوب اسلام اين سفارش را دارم كه مبادا امام را تنها بگذاريد چون تنها گذاشتن امام برخلاف رضاي خداست و تنها گذاشتن امام نه تنها يعني به بند كشيدن مستضعفين ايران, بلكه تمام مستضعفان جهان.
من هيچگونه وحشت و نگراني در وجودم احساس نميكنم بلكه خيلي مسرورم كه اين آگاهي را دريافتهام كه ميتوانم بفهمم فرمان امام بلادرنگ اجرا شدني است و با رضايت كامل مجري آن هستم.
اكنون كه من عازم ميدان نبرد هستم, #شهادت را كاملاً در وجودم لمس ميكنم و ذرهاي ترديد بر من مسوولي نيست...
🌷🌾🌷
#ارتشی_شهیدعلی_اصغرترابی
#شهدای_فارس
☘🌹☘🌹
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75