🌸🌺🌸🌺🌸🌺
اﺳﺎﻣﻲ ﺑﺮﻧﺪﮔﺎﻥ ﻣﺴﺎﺑﻘﻪ ﻧﻘﺎﺷﻲ ﻛﻮﺩﻛﺎﻥ 👇🌺👇🌺
1.حسین مقصودی«شیراز»
2.محدثه حیدری«شیراز»
3.مریم کیانی«شیراز»
4.نازنین فاطمه قراباغی«شهرستان فامنین»
5.فرشته وفاداری«شیراز»
🌺🌸🌺🌸
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﻃﺒﻖ ﻭﻋﺪﻩ اﻱ ﻛﻪ ﺩاﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﮔﻞ ﭘﺴﺮا و ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﺩﺧﺘﺮاﻱ ﻋﺰﻳﺰﻣﻮﻥ ﻳﻚ ﻫﺪﻳﻪ 50 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ اﻫﺪا ﻣﻴﺸﻮﺩ
👏👏👏
اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﭘﺪﺭ و ﻣﺎﺩﺭ ﻫﺎﻱ ﺧﻮﺏ اﺯ ﻃﺮﻑ ﺷﻬﺪا و ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ ﺷﻬﺪا ﺑﺮاﻱ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻳﻪ ﻫﺪﻳﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻤﻨﺎﺳﺒﺖ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﺑﺨﺮﻧﺪ 😊😍
🌹🌹🌹
ﺗﺎﺯﻩ ﻳﻪ ﺧﺒﺮ ﺧﻮﺏ: ﺑﻪ 9 ﻧﻔﺮ ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻢ ﻗﺮاﺭﻩ ﻳﻪ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮ ﺑﺪﻫﻴﻢ
ﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎﻱ ﺧﻴﺮ ﻗﺮاﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻪ 9 ﻧﻔﺮ,ﺩﻳﮕﻪ ﻫﻢ ﺟﺎﻳﺰﻩ ﺑﺪﻥ
✅😊✅😊
اﻳﻦ ﻋﺰﻳﺰاﻥ 👇 ﻫﻢ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﻗﺒﻠﻲ, ﻧﻔﺮﻱ 20 ﻫﺰاﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﻲ, ﻫﺪﻳﻪ ﻋﻴﺪ ﻏﺪﻳﺮ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﻣﻴﻜﻨﻨﺪ
👇
6.سیداحمدنقیب القرا«شیراز»
7.زهرا سهرابی دولابان«هرمزگان»
8.ریحانه پیله ور«شیراز»
9.عاطفه دشتی«شیراز»
10.محدثه مسترشد«جهرم»
11.مطهره سادات نقیب القرا«شیراز»
12.نازنین زهرا زارع
13.محمدهادی عباس نژاد
14.فاطمه حزبه«آبادان»
🌷🌸🌷
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
#ﺷﻬﻴﺪﻱ_ﻛﻪﺣﺎﻟﺘﺶ_ﻣﻮﻗﻊ_ﺩﻓﻦ_ﻃﺒﻖ_ﻭﺻﻴﺘﺶ_ﺑﻮﺩ
☘🌷☘
🌹برشی از وصیت نامه 💌
اي کسانيکه مأمور دفن من هستيد! وقتي که مرا در قبر مي گذارند، مشت هايم را گره کنيد تا همه بدانند من با مشت گره کرده به سوي دشمن رفتم، دهانم را باز بگذاريد تا از خدا بي خبران آگاه شوند من با نداي الله اکبر بر دشمن تاختم و چشمانم را باز نگه داريد تا همه بدانند با چشم باز به اين راه رفتم و دشمن را به زبوني کشيدم تا شهادت نصيبم شد.
✅جنازه شهيد هنگام دفن، با چشمان باز و حالت لبخند و مشت گره کرده بود با وجود اینکه هنگام خاکسپاری کسي از متن وصيت نامه اطلاع نداشته است.
#شهید_ابراهیم_ذوالفقاری_باقرآبادی
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس_فسا
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📝برشی از وصیت نامه💌
مادرجان،می گویند بهشت زیر پای مادران است،ولی من خود،بهشت را در قلب تو دیدم و عطوفت و مهربانی تو هر لحظه در شهرهای غربت مرا به گریه وا می دارد و هرچه در شهرهای غربت می گردم و هر چه خود را با مرگ نزدیکتر می بینم،شدت علاقه ام را به شما بیشتر احساس می کنم،ولی هدفی که دارم مهمتر از این علاقه هاست.
#شهید_خسرو_حق_شناس
#سالروز_شهادت
#شهدای_فارس
☘🌹☘🌷☘
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سلام_بر_ﺷﻬﺪا
🔻 اگه دلت از دنیا گرفت.. اگه از گناه خسته شدی، میتونی به دوست شهیدت بگی تا هواتو داشته باشه!
تنهـات نمیزاره...
دستتـــو میگیــره❤️
💞💕💞ﺷﻬﺪا ﺩﺭﻳﺎﺑﻴﺪ ﻣﺎ ﺭا...
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیــره_شهــدا
🔰در طول آشناے ام با حاج موسے، ندیــدم ڪه یک بـار هــم #نــمازشـب ایشــان قطــع شــود حتے شـــب هاےعملــیات...
عملیــات کربلاے ۵ در شــرف برگزارے بــود.
دیــدم حــاج موسے روے سنگــر رفتــہ، پتویے روے خود کشــیده و نمازشــب مےخوانــد. حتے در ارتفاعــات ملـخ خور ڪہ دو متــر #برف آمــده بود و نیمے از سنــگر در برف بود، حاج موسےپتویے روے برف ها انداخـت و نمـاز شـب را اقامـہ کرد.
🔰مقیــد بود روزهاے دوشـنبه و پنجشـنبہ هـم #روزه بگیـرد.
حتی در والفجر ده، هنگام #شهادت روزه بود!
☘🌹☘🌹☘
#شهیدحاج_موسی_رضازاده
#شهدای_فارس . ﻛﺎﺯﺭﻭﻥ
سمت: جانشین لجستیک لشکر المهدی(عج) ﻓﺎﺭﺱ
🌷🌹🌷🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
@shohadaye_shiraz
#براساس_زندگی_شهید_هاشم_اعتمادی
#منبع_کتاب_چشمهای_شکفته_در_باران
#نویسنده_منوچهر_ذوقی
#قسمت_هجدهم
📝غروب بود که اتوبوس ها با بدنه شیشهای آغشته به گِل وارد پادگان شده و پشت سر هم صف کشیدند.پاسدار جوانی از ساختمان بیرون آمد بلندگوی دستی را برداشت و رو به داوطلبانی که به انتظار اعزام در محوطه تجمع کرده بودند گفت: «برادران توجه کنند اتوبوسها آماده حرکته. هرچه سریعتر وسایل شخصی تان را بردارید و سوار بشید»
هاشم کنار پنجره نشسته و از لابلای گِل های شیشه به جمعیتی که برای بدرقه پشت میله های پادگان جمع شده بودند نگاه کرد. و پدر و مادرش را دید که که نگاه سردرگم شان را در جستجوی او به اتوبوس ها دوخته بودند.بالاتنه را از پنجره بیرون برد. دستانش را دور دهان حلقه کرد و فریاد زد:« پدر..!»
علی اکبر نگاهش را روی پنجره های گرداند و به محض دیدن او به رودابه گفت: «اوناهاش پدر صلواتی اینجا هم دست از این کاراش برنمیداره. ببین چطور از پنجره آویزان شده»
_برو تو مادر میافتی ها..
اتوبوس دوباره به راه افتاد
_خداحافظ !مواظب خودتون باشین. براتون نامه مینویسم.
دعا یادتون نره هر وقت رفتید شاهچراغ .
دقایقی بعد جمعیت آرام و ساکت به راه افتاد و مقابل پادگان خلوت شد پاسدار جوانی از پشت نرده ها لیوان آبی به سوی رودابه دراز کرد.
_بفرما خانم اعتمادی!
شگفت زده به چهره او خیره شد ناباورانه پرسید:
_شما هستی آقا مصطفی؟!
وقتی خواست لیوان را بگیرد چشمش به آستین دست راستش افتاد که کنار بدنش آویزان بود.
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
_خب بچه ها، بهتره دیگه برگردیم! وقت زیادی تا روشن شدن هوا نمونده یا علی!
هاشم اینها را با صدایی خفه گفت و در تاریک و روشن ابر و ماه سعی کرد چهره همراهانش را از نظر بگذراند. آنگاه از جا بلند شد و پیشاپیش رضا و منصور به طرف منطقهای که نیروهای خودی مستقر بودند به راه افتاد. هنوز راه چندانی نرفته بودند که چیزی در تاریکی توجهش را جلب کرد و با اشاره دست آنها را نگه داشت. منصور آهسته پرسید: چی شده؟! انگار اونجا خبرهایی هست!
رضا به جایی که اون نشان داده بود خیره شد.
_آره انگار مهمون داریم!
هاشم خندید.
_نه اونا مهمان گیرش اومده انگار یادش رفته که در خاک عراقیم.
منصور همانطور که با نگاهش تاریکی را می کاوید پرسید:
_«جریان چیه؟»
هاشم نشست و به آنها هم اشاره کرد که بنشینند. آنگاه پوزخندی زد:
_فکر کنم یکم راه را عوضی اومدیم ،اینجا ظاهراً مقرر عراقی هاست!
رضا گفت: غیر ممکنه!! پس چطور چند ساعت پیش که اومدیم خبری ازشون نبود!!
_حق با توئه!ممکنه گشتی باشند. شاید هم نقل و انتقال دارند. به هر حال فعلاً که هستند, تعدادشان هم ظاهراً کم نیست!
منصور گفت:« اینکه خیلی بد شد !بچه ها منتظر نتیجه شناسایی هستند»
_اتفاقاً به همین دلیل خیلی هم خوب شد که با آنها روبرو شدیم. باید حسابی چشم و گوشمون را باز کنیم، ببینیم جریان از چه قراره !سوغاتی خیلی خوبی برای بچه ها میشه!
رضا با صدایی هیجان زده گفت: البته به شرط اینکه جون سالم به در ببریم.
_توکل به خدا !!دیگه نباید خیلی معطل کنیم .بچه ها دلشون شور میزنه!
و واقعا هم می دانست که جز توکل کردن هیچ راه دیگری ندارد. روبرو شدن با نیروهای عراقی آن هم در آن مکان و در آخرین ساعت تاریکی ،می توانست نتیجه شناسایی آنها را به کلی به مخاطره بیاندازد .اما نخواست افرادش ذرهای ترس و دودلی را در رفتار و گفتار احساس کنند.
منصور پرسید: حالا باید چه کار کنیم؟!
رضا پیشنهاد داد: بهتر است آنها را دور بزنیم!
هاشم نگاهی به افق انداخت
_وقت نداریم .هوا به زودی روشن میشه !در حال حاضر تنها راه گذشتن از کنار آن هاست .در ضمن یادتون باشه که باید از کارشون سردربیاریم ممکنه خبر مهمی باشه!
🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد...
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/BE71umQBe1UB84MK8aPoYv
در ایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#آرزوےزیـارت ....
🌷🌹🌷
روزهــاے آخـر که مے خواسـت دوباره به جبـهہ برود مـدام مےگفـت: مادر دلـم زیارتے ناب مے خواهــد... دوسـت دارم به زیـارت آقایـم علے ابن موسے(ع) بروم...😞💕
ان شــاءالله بعــد از این عملیــات اول به #زیارت آقا مے روم و بـعد به خانـه می آیــم.
بله آقا علی بن موسی رضا (ع) او را طلبید..😞
در مـــرداد ماه 1367 درعملــيات پاکسازے جــاده اهواز خرمشهر و شلمچه مجروح وپس از انتقال به بيمارستان #مشــهد در جـــوار مرقــد مطهر ثامــن الحجج به شــهادت رسيد.....🌹
#شهیــد عزت_الله بـه نشین
#شهدای_فارس 🌷
🌺🌹🌺🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸نـمــــــــاز🌸
یڪ روز ڪہ من مریض شده بودم، محمد ڪه نمے خواست تنهایم بگذارد، به مسجد نرفت.😚
مشغول بہ خواندن نماز شد کہ بہ او گفتم: بایست تا من پشت سرت نماز بخوانم. اولش قبول نمے ڪرد، اما با اصرار من قبول ڪرد.
بعد از نماز محمد به من گفت: «بنده ے خدا، نمازت قبول نیست…» در جوابش گفتم: مطمئنم مقبولترین نمازم، همین نماز است. و الان به این مسئله یقین پیدا ڪرده ام.😍
راوی👈همسرشهید
#شهید مدافع حرم محمدمسرور🌹
#شهدای_فارس
🌷🌷🌹🌷🌷
#ڪانال_شهدای_غریب_شیراز👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#در_نشر_آثار_شهدا_یاریمان_کنید
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
✍جـــــان" امانتے است
ڪہ باید
بہ "جانان" رساند...
اگر خود ندهے، مے ستانند
فاصلہ هلاڪتــ و شهادتــ همین #خیانتــ در امانت است...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
@shohadaye_shiraz