🍂
صبح يعنے
بہ نفس هاے تو پيوند شدن
صبح يعنے
پر از احساسِ خداوند شدن
صبح يعنے ڪه
پس از شامِ سيہ ميآيے
ای خوشا سر به سر زلف تو دلبند شدن...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🍂
@shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_پانزدهم*
🌿🌿🌿🌿🌿🌿 !!
_عباس!
بی حوصله نگاه حاج داوود میکنم.
_حالا بریم هفتتپه دنبال حسین یا خودمون بریم.
_نه! بریم خونه حسین بهتره ! اگه وسیله نداشته باشیم توی خوزستان به این بزرگی اذیت میشیم.
_راست میگی اما به نظرت حسین فرصت داشته باشه همراهمون بیاد!؟
_نخواد بیادم مسئله نیست. ما ماشینش لازم داریم .فقط خدا کنه نفروخته باشه!به نظرم همین یه هفته پیش علیرضا زنگ زد یه چنین چیزی گفت.
_شما مگه تلفن کشیدین؟!
_نه زنگ زد مدرسه بچه ها !رفتم اونجا باهاش صحبت کردم!
_خب چی گفت؟
_فقط احوالپرسی کرد. می خواست با ننه اش صحبت کنه که اون موقع ننه علی ،تو حموم بود .وقتی که گفتنش نمیتونه صحبت کنه خیلی ناراحت شد!
_کاکو تو که وضعیت بدنیس؟ خط تلفن بکش!
_از خدامه! ولی خوب سهمیه نمیدن به محل ما..توی کل محله فقط مدرسه تلفن داره!
_نگفته خسرو رو دیده یا نه؟
_اتفاقاً از شب پرسیدم گفت ندیده تش! حالا تو میدونی خسرو کدام پادگانه؟!
_نه فقط می دونم که راننده آمبولانسه.خود علیرضا هم حالا جاش معلوم نیست.مگه معلومه؟!
_نه اونم که گتوند بود .ولی توی این بگیر و ببند حمله لابد تو خط اوله..
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
در زیر نور کم رمق منورها، علیرضا تانکها و نیروهای در حال فرار عراقی را می بیند .دلش می خواست همه بودند و این صحنه را میدیدند.اما همه نبودند. از گروهان ۸۰ نفری امام حسین ،فقط ۱۰ نفر سالم مانده و بقیه یا مجروح شده و به هر بدبختی عقب رفتند و یا در سینه کش خاکریز تالب نهر، پهن شده اند روی زمین .دمر، دل بالا ،روی گرده چپ راست و خلاصه هر شهیدی به ترتیب افتاده.
علیرضا چفیه را می کشد روی صورت فرمانده گروهان و زار زار گریه میکند. یکی ساعت را میپرسد و دیگری میگوید :۱۰ دقیقه به چهار » علیرضا مات و مبهوت سر بر میگرداند .باورش نمیشود این همه وقت درگیر عملیات بوده باشند. چشم تنگ میکند و رقص عقربه فسفری ثانیه شمار را می بیند .درست شنیده است پنج دقیقه بهچهار بامداد است .نفس میکشد و نوک انگشت را نزدیکه لوله تیربار میبرد .داغ شده و ترکیده است .وقتی داشت تیرهای آخر را به طرف هلالی میزد ،تیرهای نزدیک او و با سرعت پایین می آمدند .باخود گفت: بازم خوب بود که عراقی ها این مهمات را برامون گذاشته بودند و اگر نه کم آورده بودیم.
خم میشود روی جسد حسین،چفیه را یک طرف می زند و پیشانی اش را دوباره می بوسد. انگار عقده هایش باز شده باشد .نگاه دیگری به سر تا پای جسد می کند و زهرخند میزند. بند پوتینی را که تا آخر بسته شده میبیند. کژ این بند پوتیناتو بست ؟!حتما از دیروز صبح منطقه تجمع...»
دیده بود که حسین هم مثل بقیه نماز مغرب و عشا را توی کانال و با کفش خواند. نگاهش می کشد بالا .انگار این منور خوشه ای را نه عراقیها بلکه خود خدا انداخته است بالای سر این دوتا،تا علیرضا بتواند سیر دوست چندین ساله اش را نگاه کند. دوستی که در دبیرستان خیام با هم آشنا شدند و با هم اعلامیهها را توی شهر پخش میکردند و شب جمع میشدن توی خیاطی آقای سرشار با هم نقشه برای فردا می کشیدند.
ظرف این دو سه هفته، این دومین دوست دبیرستانی علیرضا است که شهید شده .پیش از آن در کربلای ۴ علیرضا همراه هاشم اعتمادی لب اسکله منطقه پنج ضلعی ایستاده بود از پشت بیسیم گفتند: هاشم جان اسلامی نصب عاری شد.
هاشم اعتمادی عمیق نفس کشید و انالله گفت.. اما علیرضا زد توی سر خودش و نشست دو طرف سر را گرفت و زیر بارش خمپاره ها نالید .اسلامی نصب را هم در دبیرستان خیام دیده بود و سر یک نیمکت مینشستند. هرکدام دوچرخه داشتند رکاب میزدند و جاهایی که صاحب خیاطی مشخص کرده بود سر میزدند و اعلامیه ها را میرساندند .حسین هم بود و کمک میکرد.
نگاه به بادگیر آبی اش می کند. به خونی که در پهلوی حسین ماسیده. وقتی ناخلف های روزگار با امام حسین اینطور رفتار کردند من و تو که دیگه کسی نیستیم .میشنوی حسین؟! میدونم که میشنوی! تو رو خدا دست ما را هم بگیر!
اشک هایش را پاک می کند .دوباره نگاه به پهلوی خونین حسین میکند.باید دست و پای همه شهدا را صاف کند که تو این هوای سرد خشک نشوند. باز هم نگاهی به پهلوی شکافته حسین اسماعیلی می کند و آه می کشد .با خود میگویند «شهادت حضرت زهرا چه روزیه احتمالاً پس فردا!!»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
*شهیدی که فقط پنج روز پس از حضورش در جبهه به شهادت رسید*
👇
🍃«وقتی می خواست به جبهه برود، سرآسیمه به خانه آمد و کفنش را برداشت. به دنبال پارچهای میگشت که اسمش را روی آن بنویسد و به بازویش ببندد. به من گفت که مقداری غذا در ظرفی بریزم که با خودش ببرد. 😳
رفت و پنج یا شش روز بعد خبر آوردند که ترکش به رگ گردنش خورده و شهید شده است.»
مسلم از شهدای جهاد سازندگی است.
*#شهید مسلم قاسمیان*
*#شهدای_فارس*
#سالروز_شهادت
🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
8.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ امسال اربعین کجا برم ...😔
این غصه کم بشه
مثل حرم بشه
#ﺣﺴﺮﺕ_ﻛﺮﺑﻼ
#اﺳﺘﻮﺭﻱ
🏴🏴🏴🏴
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️قرار شد برای شهدای لشکر پوستری آماده کنم، برای نظر خواهی رفتم پیش هاشم، گفت: صبر کنید‼️
گفتم: چرا⁉️
گفت:هنوز عده ای هستند که نرسیده اند و روی زمین نیافتاده اند، بگذارید فصل چیدن آنها هم برسد!😳
یک سال بعد دوباره این طرح مطرح شد، اولین عکسی را که در پوستر گذاشتیم عکس هاشم بود!🌷
#شهید هاشم اعتمادی
#شهدای_فارس
--🍃┅═ঊঈ🌹ঊঈ┅─🍃-
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸🍃
کافیست!
تنور زندگی گرم باشد ...
چه در جبهه و چه در پشت جبهه، ودر زندگی روز مره
مهربانی باید کرد و رفت ....
#سلـام🤚
#صبحتـون_شهـدایی🍃
🌸🍃
@shohadaye_shiraz
#ﺣﺮﻑ_ﺩﻝ
⭕️ سال های قبل نائب الشهید ﺩﺭ #اﺭﺑﻌﻴﻦ بودیم.
هر سال عکسی از شهدایمان قاب میکردیم
و به یاد آن شهید
پشتِ کوله ﭘﻮﺳﺘﻲ نصب مےکردیم
و قدم میگذاشتیم در مسیر نجف_کربلا
ﺣﺎﺝ ﻗﺎﺳﻢ ﻫﻤﺮاﻫﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩ و ﺭاﻩ ﺑﻠﺪ
😭😭
ﺣﺎﻻ ....
امسال این رسم برعکس شده
#ﺷﻬﻴﺪﺣﺎﺝﻗﺎﺳﻢ ﻋﻠﻤﺪاﺭ ﺷﻬﺪا ﺷﺪﻩ و
و ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻬﺪاﻱ ﺭﻓﻴﻘﻤﺎﻥ ﻳﺎﺩ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺣﺮﻳﻢ #ﺣﺴﻴﻦ (ع) ﺑﺎﺷﻨﺪ 🌷
🚩 آی شهدا!
به رسم رفاقت ﺩﺭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻛﺮﺑﻼ یادمان کنید...
🏴🏴🏴🏴
@shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_علیرضا_هاشم_نژاد*
* #نویسنده_محمد_محمودی*
* #قسمت_شانزدهم*
🌿🌿🌿🌿🌿🌿
راه میافتد طرف شهید بعدی .می داند که این همان شهیدی است که آرپیجی را برداشت و رفت تا کمین را بزند. کسی که همان اول کار تیر نشست به پیشانی اش و یک آه هم نگفت !آن لحظه بود که علیرضا داشت تیر بارش راه میانداخت . اسمش را نمیداند و فقط می بیند که روی گرده راست افتاده و یک پایش پیچیده است زیر کمرش ،پای دیگرش هم تا زانو توی آب نهر است.پایش را صاف میکند رویش را برمیگرداند به قبله دستی به پلک هایش می کشد و چشمهایش بسته نمیشود. علیرضا بغض کرده می گوید: هنوز هم دل به آدمهای این دنیا بستی که چشماتو نمیبندی؟ نمیبینی بی وفایی ها را ؟منتظر بابا و ننه ات هستی که بیان بالای سرت و ببینن که تو هنوزم چشم براهشونی و داری نگاهشون می کنی؟!
چفیه خود شهید را باز می کند و می کشد روی صورتش. شاهپورجانی شانه اش را میگیرد و میگوید :شهدا را بذار اول صبح فکری به حالشون بکنیم .فعلاً حواسمون باید جمع باشه چون که تعدادمون کمه. عراقیها کلکمون نزنند.
علیرضا ساکت گوش میکند. انگار در این عالم نیست و گوشش را با پنبه پر کردند که نه جواب شاهپورجانی را میدهد و نه اعتنایی به ترکیدن خمپاره های زمانی میکند.
عراقی ها هنوز هم منور میزنند .انگار برایشان باور کردنی نیست که هلالی ها و نهر هسجان هم سقوط کرده باشد. شاید هم یکی از امرای ارتش حالا آن بالای "ام دکل" در ضلع شرقی پتروشیمی بصره ایستاده باشد و بخواهد از دوربین دید در شب و با چشمان مسلح پیشروی ایرانی ها را ببیند و به قائد اعظم اطلاعات دست اول بدهد. شاید ماهر عبدالرشید باشد و یا عدنان خیرالله. در قامت فرماندهی با تدبیر و وقت شناس با پرستیژ خاص ارتش بعث، با لباسهای نو که همه رقم مدال از سینه تا روی دوش هایشان برق میزند و کلاه کج و عقابی طلایی که خشمگین و چپ چپ نگاه کند .کسی چه میداند
شاید هم صباح الفخری باشد که مدتی پیش در هتل شرایتون بغداد در حالت مستی گفته بود که "صدام سگ کثیف است و جنگ چیزی نمیداند" و چند دقیقه بعد سرگرد موفق الجبوری همه آنچه را که از زبان فرمانده سپاه چهارم در رفته بودبه استخبارات گزارش کرده و از آن زمان تحت نظر است و خودش هم این را خوب میداند که اگر جبران نکند اعدام خواهد شد.
فرقی نمیکند. باید یکی گزارش بدهد به صدام و بگوید که ایرانی ها پشت دروازه بصره در میزنند و عصبانی تر از همیشه بگوید: سگ پدر این را که می دانم بگو شما چه غلطی می کنید؟.
طرف مقابل نفسش را حبس کند بعد بریده بریده توضیح دهد که نیاز به کمک فوری است و باید تا دیر نشده فکری کرد. صدام که بارها گفته است اگر ایرانی ها بصره را گرفتند کلید بغداد را دودستی تقدیمشان خواهم کرد،مخاطبانش را به باد فحش و ناسزا بگیرد و گوشی را محکم به دیوار بکوبد. بعد سیگار برگ بین دولب بگذارد. فندک طلایی هدیه فهد را از روی میز بردارد. بچکاند و کاغذ آتش بگیرد و توتون گر بگیرد.به این فکر کند که امشب هم خواب و استراحت ای در کار نیست. میان دودی که در دو طرف چهرهاش معلق است کولی وار نعره بکشد. نهر هسجان هم سقوط کرد.
هر چه هست و منورها همچنان در دل آسمان نورافشانی میکنند و این برای هر کس که بد باشد، برای علیرضا بد نیست. چون میخواهد به همه شهدایی که پشت در پشت در سینه کش خاکریز تالب نهر افتادهاند سر بزند. گوش را به قفسه سینه شان بچسباند و نبض دست شان را بگیرد تا اگر کسی زنده باشد تا فکری به حالش کند.
شهید بعدی جوانی است که به نظر علیرضا و فقط سر و گردنش سالم است. اگرچه یک چشمش هم پریده و خاک جایش را پر کرده .خودش و تیربار گرینوف را هم آش و لاش شده اند. خمپاره ۶۰ بوده یا ۸۱ درست در یکی دو قدمی از او فرود آمده. این را علیرضا از گودالی که پر از خون و تکه های گوشت است متوجه می شود. استخوان تیزقلم پایش را انگار یکی کوبیده توی گودال تا سبز شود. تکه های گوشت را روی جسد میگذارد که یکی داد میزند: این طرف یکی داره عربی صحبت میکنه.!
علیرضا گوش تیز میکند
_کجا بود کدوم طرف؟
هنوز جواب درست و حسابی نداده که دوباره رگبار گلولهها باریدن میگیرد. علیرضا نیمخیز میشود و به طرفی که همه تیراندازی میکنند چشم می دوزد. روشنایی منورها به آنجا نمی رسد. علیرضا هرچه دقت می کند چیزی نمی بیند می گوید: برادر هافشنگ هاتون رو حروم نکنید که هوا روشن بشه عراقیا پاتک میکنن!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در واتس اپ👇
گروه اول
https://chat.whatsapp.com/ISozkzdJPjyDqHOiYC7Z99
گروه دوم
https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
درایتا ،👇👇
@shohadaye_shiraz
ادامه دارد ....
🍃احمدرضا نوجوان بود .
گفت: مي خواهم بروم جبهه. قبول نميكردم. غم ترور پدرش در مغازه توسط منافقین و شهادت محمدرضا برايم سنگين بود. نمي خواستم داغ پسر كوچكم را هم ببينم.💔
گفتم:تو هنوز كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده؟ بمان و درس بخوان.
احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد.
ـ بايد بروم.
گفتم: استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو.📿
احمدرضا گفت: مگر مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟
خيلي خوب كه آمد، زبان به كام گرفتم و پسرم با رضايتم به جبهه رفت. در عمليات والفجر10 به پدر و برادرش پیوست.🕊️
#شهیدان علی اکبر، محمدرضا، احمدرضا یغمور*
#شهدای_فارس*
-🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
9.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رابطه حاج قاسم سلیمانی با خانواده شهدا
🔰روایت سیره و سلوک شهید حاج قاسم سلیمانی در ایام دفاع مقدس
🏴🏴🏴
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
نباید سیلی بخوره❗️👆👆
#شهید_ستار_محمودی🌷
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
#ما_ملت_امام_حسینیم
#از_شهدا_بیاموزیم
🌹🌷🌹🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍شهید سلیمانی:
ای خدای عزیز و ای خالق حکیم بی همتا ! دستم خالی است و کوله پشتی سفرم خالی، من بدون برگ و توشه ای به امید ضیافتِ عفو و کرم تو می آیم. من توشه ای برنگرفته ام؛ چون فقیر [را] در نزد کریم چه حاجتی است به توشه و برگ؟! سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آورده ام که ثروت آن در کنار همه ناپاکی ها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪاﺻﻠﻮاﺕ ☘
🏴🏴🏴🏴
#ﺷﺒﺘﻮﻥ_ﺑﻪ_ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا_ﺁﺭاﻡ_ﺑﺎﺩ
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb