eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.3هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
(ﻋﺞ ) و ﻫﻔﺪﻫﻴﻦ ﻣﺮﺣﻠﻪ 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روز اول ماه جمادے الاول(۲۶ آذر) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: 6362141080601017 بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * آبان ماه ۶۱ بعد از ۱۶ ماه که به صورت بسیجی آمد جبهه و برگشت تصمیم گرفت وارد سپاه شود.اما باز هم دو دل بود و میگفت وارد سپاه شدن و درخت شهداء ایستادن کار سختی است میترسم حرمت لباس شهدا را نتوانم نگه دارم. بلاخره با مشورت با خانواده و تشویق دوستان روز ۲۶ آبان‌ماه آمد فرم پاسداری را پر کرد و پایینش را انگشت زد و امضا کرد.فرمانده سپاه جهرم به او تبریک گفت و پیشانی اش را بوسید و حواله‌ای داد که برود از انبار یک دست لباس سبز تحویل بگیرد.وقتی لباس را در دست گرفت احساس کرد خیلی سنگین است و نمی‌تواند تحمل کند لباس‌ها را گذاشت روی زمین و نشست به فکر کردند اما هرطور بود برداشت و آمد خانه. تا پایش رسید به اتاق در را بست و بلند بلند شروع کرد به گریه کردن. مادر و برادرش حسین سراسیمه دوید توی اتاق «علی چی شده؟ با تو ام ؟کسی شهید شده دعوا کردی؟ گریه بی امان علی به حقیقت تبدیل شد و نمی‌توانست حرف بزند ما در سرش را بغل گرفته و نوازش کرد. حسین دو بار شانه اش را تکان داد. _علی داداش چی شده که اینقدر گریه می کنی ؟کسی شد شهید شده !؟حرف بزن دیگه پدرمونو دراوردی؟! بالاخره بریده بریده شروع کرد به حرف زدن:« من رفتم اسمم را نوشتم برا پاسداری . یه دست لباس سبز دادند که بپوشم  اما راستش جرأت نمی‌کنم بپوشم ‌نمیدونم بپوشم یا نپوشم. نمیدونم اصلا کار درستی کردم رفتم توی سپاه اسم نوشتم. مادر که انگار به آرزویش رسیده او را بوسید و گفت: خودت را اذیت نکن مادر کار خوبی کردی !بهترین کار را کردی پسرم الهی قربونت و بالات برم. علی هق هق کنان گفت: نه مادر جان این لباس خیلی مسئولیت داره .همین که این لباس را پوشیدی مردم طور دیگه نگات می کنن. مردم انقلاب و اسلام را از روی حرکات تو می شناسند. این لباس لباس شهداست مادر. من کجا و آنها کجا.. از مسئولیتش میترسم خیلی میترسم مادر» مادر نوازش کرد و گفت: مادر جان من برات دعا می کنم که امام حسین کمک کنه ایشالا که شرمنده شهدا نمیشی. آری و این است عبدالعلی ناظم پور که آناتومی گری از و اینطور می نویسد: «به نام خداوند بخشنده مهربان روزها همچنان در پی هم می روند و من هنوز ایستاده و بر این رفتن‌ها نگاه می‌کنم و مبهوت ماندم مثل اینکه منتظر کسی باشم. تنها تحول درمن بزرگتر شدن جسم است ولی می دانم که نه من این جسم نیستم و باید آنکه هستم پیدا کنم.هر طور شده آن گمشده را پیدا می‌کنم چون به خداوند امید فراوان دارم ‌ آنروز روز تولد من است که بدانم از کجا اید کجا هستم به کجا میروم. خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست.والیلام عبدالعلی ناظم پور هشتم بهمن ۱۳۶۱ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔸برای .. لازم استــ ! هنر←به خدا رسیدن💞 هنر ← کشتن نَفس.. هنر ← .. ◈ تا هنرمند نشویم.. ◈ نمے شویم❌❌ ♨️شهیدانه زندگی کنیم تا 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ساعتی تا اغاز کربلای ۴ مانده بود. ساعت ۹ شب. دیدم محمددر سنگری به نماز قامت بسته. گفتم این چه نمازیه! گفت نافله شب! گفتم این موقعه! گفت شاید امشب نشد, نماز شب بخونم, می خوام قضا نشه! دو ساعت بعد شهید شد!🌹 محمد اسلام نسب 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌼بخشی از وصیت نامه شهید حاج قاسم سلیمانی؛ عزیز من! جسم من در حال علیل شدن است... چگونه ممکن است کسی که چهل سال بر درت ایستاده است را نپذیری؟ خالق من،محبوب من ،عشق من که پیوسته از تو خواستم سراسر وجودم را مملو از عشق به خودت کنی ... مرا در فراق خود بسوزان و بمیران.. 7⃣1⃣ﺭﻭﺯﺗﺎﻋﺮﻭﺝ ﺳﺮﺩاﺭ ﺩﻟﻬﺎ 🌷🌿🌷🌿 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃 بہ دلـمـ لڪ زده با خنـده ے تو جـاݩ بدهمـ طـرح لبـخند تـو پایاݩ پریشانـے هاستـــ 🤚 🍃 🌷 @golzarshohadashiraz 🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * به نام الله به نام آنکه خلق کرد انسان را در سختی رب اشرح لی صدری. سلام به سنگر ،سلام از دلی سیاه به دریاچه ای از نور،سلام بر کلاس درس و دانشگاه سلام به روزنه گشوده به آسمان. سلام به انسان‌هایی که به این چاردیواری رفت و آمد می‌کنند و سلام به این چاردیواری که بوی خوب انسانیت می دهد.سلام به این وادی که تجلی نورانیت نور مطلق است آنجا که پنجره ای از درون تاریکی ها رو به نور. محلی که از پوچی خارج می‌کند و به شدن و بودن می رساند. این مکان در هر کجا که باشد ملک مالک یا والدین است به این مکان خرج ورزش می بخشد نام و ذکر و تجلی نوری اندازه ظرفیت انسان. این مکان‌ها محل خدایی شدن و طور سینا است. طور سینا خود زمین و مخلوقی است از خالق پاک. این مکان وقتی تجلی نور و محل ملاقات موسی و معبود موسی شد وادی مقدس گردید. همچنین است غار حرا و سرزمین نینوا. اگر از آنجا که هر مکان نیما ممکن است باشد از خویش جدا گشتیم و به دوست رسیدیم آنجا مقدس است.اگر در وادی مقدس از او دور شدیم دیگر قداستی را در خواهیم کرد و نمی دانیم که فرق کعبه با جاهای دیگر چیست. سنگرم آنانی که سر از پا نشناخته ،به سوی دوست ایران کرده و رفتند تا بمانند،آنان که بت نفس را شکستند تا دل و چشم هایشان به او برسد،و آنانی که با مولایشان ملاقاتی داشتند،به تو ارزش و قداست ای به اندازه خویش دادند وگرنه تا به جز مشتی خاک چه هستی؟تو مقدسی زیرا روحهای آزاد گشته از همه بندها را درون خود داری. ارزش از مادام از که طلایی درونت هست.وقتی آن طلا رفت دیگر ارزشی نمی ماند ولی اگر درون های خدایی شده و فنای فی الله گردیده در تو باشند تو هم پر از ارزشی. سنگرم.ای محل عروج انسان ،ای مسجدی دیگر برای عابدی که همه چیزش عبادت است. تو محل امنی هستی که انسان را از دغدغه های دنیای و تفرق و تفکر بیهوده بیرون می آوری. قطاری هستی در حال حرکت که در هر کوپه مسافرانی با خصوصیاتی متفاوت نشسته اند اگر در این سفر زندگی ساز همسفر داشته باشید که درک کند و مسافران را در این راه هوشیار کند،اگر اینان مخلص باشند و آنچه می‌گویند نه در زبانشان که در دلشان باشد،اگر این موقعیت‌ها را با واقعیت‌ها و واقعیت‌ها را با اتفاقات هماهنگ کنند. اگر اینان معلمی باشند که خودم متعلمند. وقتی سربلند می کنی که به مقصد نزدیک شده‌ایم و در راه فلسطین نداشته‌ایم و اگر بوده چقدر کمتر شده است. آری در این میان باید مسافران را نیز درک کرد و خود نیز چنین بود. گوشی از دانشگاه بزرگ الهیات!تو درسها داری ولی من چشم بینا و گوش شنوا ندارم تا ببینم که چقدر مخلصان در دل داری و چقدر فهمیدگان راه را راهبری. سنگر وادی مقدس دیگری هستی ولی این مسافر راه و این دیدار کننده تو از درک قداستت وامانده است. و تنها سر در شکم دارد و دیده بر زمین و دلی که مشغول تعظیم این دو است. این مسافر اگرچه در منا و مروه و صفا است ولی حاجی نیست،اگرچه در قربانگاه اسماعیل ایستاده ولی گوسفندش را به جای نفسش ذبح کرده درویش و خوشحال از قربانی خویش است.و خوشحال از قربانی خویش است. اما تو سنگر ای گذرگاه مردان خدایی که چون موج توفنده آمدند و خوب شدند و رفتند. ولی ما هنوز به ما امید می دهی که می‌توان چون آنان شد چرا که در خود بسیار کسانی را دیده بودند و چه شدند. زن رم ای کاش می توانستی بیشتر بگویی که آنان چه کرده‌اند که این چنین بارز شدند و ای کاش من سرم را بلند و چشمم را باز به گوشم را شنوا می‌کردم. ای کاش مرا راهی بود در کاروان لیک راهی نیست در ناخالصان،آنچه ارزش است عشق را خالصانه و سوختن در انتظار است.والسلام مقر تاکتیکی المهدی،ربوط شرهانی،۸ فروردین ۱۳۶۲،عبدالعلی ناظم پور ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
دانش آموز سال چهارم دبیرستان در رشته علوم اقتصادی بود.دوستانش در آن سال شهادت می رسند و باقر بدون اطلاع خانواده به جبهه می رود و بی صبرانه انتظار شهادت را می کشد. 💌در نامه ای به خانواده می نویسد: هر هفته در مدرسه گروهي از دوستان يکبار به جبهه حرکت مي کردند و من هم دائماً اين فکر را مي کردم که چرا من نروم مگر من از آنها عزيزترم مگر خون من رنگينتر است تا اينکه موقعي که براي امتحانات رفته بودم ثبت نام کردم و روزي يک دفعه دو دفعه را به بسيج نيريز مي رفتم و حالا هم معتقد به هر چه خداوند قسمت کند هستم. 💌آفرين بر چينن پدران و مادراني که چنين عزيزاني تربيت کرده اند.خدا به آنان صبر و اجر عنايت و فقدان عزیزشان را به لطف خود جبران نمايد.تا چراغي فروزان براي هدايت و راهنمايي نسل آينده کشورمان باشند. خانواده هاي داغدار آنها را از ياد نبريم و در رفع نگراني آنها باشيم و ياد و خاطره آنها را هميشه زنده نگهداريم. باقر نگهداری* * * ─═ঊঈ🌹ঊঈ┅ : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰ساعت 2 شب بود که از خواب پریدم. برای تجدید وضو می رفتم که شنیدم صدای ناله ای از پشت خاکریز می آید. فکر کردم، رزمنده ای مجروحی را از خط آورده و پشت خاکریز گذاشته اند. نزدیکتر رفتم، دقت کردم دیدم صدای دعا و مناجات است. دوست داشتم بدانم این ناله از کیست. تا اذان صبح همان کنار خاکریز نشستم. نزدیک اذان دیدم شخصی از گودالی بیرون آمد و به سمت نمازخانه رفت. دنبالش رفتم، تا نور روی صورتش افتاد شناختمش، قاسم بود، فرمانده گروهان یکم از گردان فجر! 🔰می گفت من وقف جبهه ام, یک سال از حقوقش را صرف خرید کفش برای گردان کرد. گاه به صورتی که کسی متوجه نشود, بعد از غذا ظرف غذای تمام گردان را می شست. گاهی در اطراف محوطه گردان می گشت, لباس هایی که نیروها دور انداخته بودند جمع می کرد, پارگی ها را رفو می کرد و می شست و به تدارکات تحویل می داد, می گفت شاید روزی به کار امد... 🥀🌿🥀 🌷☘🌷☘🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 💐ڪی بنگارم غم بی طاقتی ام را اے برده مرا طاقت ایام کجایـــی . . .؟!🍃 🤚 _شهدایی http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂🍃
.... 👇👇👇👇 ﭘﺨﺶ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮاﻩ ﻗﺮاﻋﺖ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا پنجشــبه 27 ﺁﺫﺭ / اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16:15 🌷🌹🌷 در صفحه 👇: https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🌹🌹🌹 *ﻟﻂﻔﺎ ﻣﺒﻠﻎ ﻣﺠﻠﺲ ﺷﻬﺪا ﺑﺎﺷﻴﺪ* 👇👇👇 ⛔️⛔️⛔️⛔️ ﺗﻮﺟﻪ : ﺑﺎ ﻋﻨﺎﻳﺖ ﺑﻪ اﻋﻼﻡ ﻣﺮاﺟﻊ ﺫﻳﺼﻼﺡ و ﺁﻟﻮﺩﮔﻲ ﻣﺤﻴﻄ ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ, ﺟﻬﺖ ﺟﻠﻮﮔﻴﺮﻱ اﺯ ﺷﻴﻮﻉ ﺑﻴﻤﺎﺭﻱ ﻛﺮﻭﻧﺎ, ﻟﻂﻔﺎ اﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ اﻳﻦ ﻣﺤﻴﻄ ﺧﻮﺩﺩاﺭﻱ ﻛﻨﻴﺪ 🌷▫️🌷▫️🌷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * لشکر المهدی بارابان را جمع کرده بود و رفته بود غرب برای عملیات والفجر ۲ و در پادگان جلدیان مستقر شده بود.سوال های هم به بچه‌های تخریب داده بودند که به وسیله برزنت و داربست آن را به اتاق‌های مختلفی تقسیم کرده بودند.سید یوسف بنی هاشمی نیروی تخریب بود اما خلیل مطهرنیا غذا حسینی لو خواسته بود که سید را بفرستد تا کالک و نقشه عملیات را بکشد. سید که دل از تخریب نمی کند کارش در طرح و عملیات و غذا خوردنش در تخریب بود.مخ همه را زده و از زیر دو و نرمش صبحگاهی به بهانه کشیدن کالک و نقشه در می رفت و تا نرمش تمام می‌شد برمی‌گشت تخریب و اول از همه می نشست سر سفره.سفره ای که طبق معمول بادمجان خام و لیمو ایده رومی اش رو به راه بود. از بس که غذا خوردن کنار دوست و رفقا به دل می چسبید،سید یک بعدش را هم حاضر نبود از دست بدهد.مدت‌ها بود سر سفره هفت سین ایرلو به هر بهانه‌ای از عبدالعلی ناظم پور خاطراتی برای بچه‌ها می‌گفت و همه مشتاق شده بودند او را ببیند. او آنقدر از عبدالعلی تعریف کرده بود که بچه‌های تخریب ندیده عاشق شده بودند.یک روز گفت :قرار عبدالعلی به زودی به المهدی معرفی بشه. صبح بچه‌های تخریب رفتم برای نرمش صبحگاهی و سید به بهانه کشیدن کار طراحی طرح و عملیات شد اما در حقیقت داشت از زیر نرمش در می رفت. یک ساعت بعد به هوای صبحانه برگشت.در سوله تخریب سمت راست اتاق اول که اتاق فرمانده تخریب بود بعد از اتاق پرسنلی و آسایشگاه بچه ها و آنجا هم که صید کار داشت در آخر سوله اتاق تدارکات بود که با مسئول تدارکات یعنی علی قیمتی شوخی و بگو بخندی داشت. سید پایش را گذاشت داخل سوله و سمت راستش را نیم نگاهی کرد.در اتاق فرمانده تخریب جوانی غریبه بلند قد و لاغر اندام نشسته بود و قرآن هم توی دستش بود. و به آن نگاه می‌کرد سید یواش و بی سر و صدا رفت سمت تدارکات. علی قیمتی نشسته بود پشت میز و روی کاغذ چیزی می نوشت.تا سید گفت سلام علی قیمتی به شوخی داد و هوارش بالا رفت که: «سید تکلیفتو روشن کن از دو نرمش که در میری کارتو طرح و عملیات اما صبحانه خوردن توی تخریب! مگر اینجا خونه خاله است که روزی دو سه بار میای ور دل ما !ببینم تو کار زندگی نداری؟! سید هم کم نیاورد و با خنده جواب بین دو و نرمش که نفس تنگی دارم نمیتونم برم. اما خودت هم میدونی که مال بد بیخ ریش صاحبشه.من نیرویی تخریب اگر بیرونم کنید بازم هر روز میام صبحانه خدمتتون ناهار و شام هم هستم. من این چیز‌ها حالیم نیست. یک دفعه صدای خشک و محکم و مردانه ای توی سولع پیچید که:«مگر اینجا هتل نیروی هر جا هستی برگرد را همون جایی که بودی!» سید برگشت سمت صدا توی دلت یهو خالی شد. همان غریبه ای بود که توی اتاق فرماندهی تخریب داشت قرآن می خواند.نتوانست لحن شوخی یا ددی بودنش را تشخیص دهد اما هرچه بود قدرت تکلم از سید یوسف گرفته شد و چون تازه وارد را نمی‌شناخت صلاح ندید جوابش را بدهد. فقط با اشاره سر از علی قیمتی پرسید این کیه؟ علی قیمتی با یک تیر دو نشان زده شد که هم سید سابقه کار دستش بیاد به مصاحبه صدا و آرام شود این بود که با صدای بلند به صاحب صدا گفت:«خودت رو ناراحت نکن کاکاعلی با شهید قول می‌دهم که صبحانه شوهر همونجایی بخوره که محل کار شه؟! سید هاج و واج شد کاکا علی !!؟آقای ناظم پور؟! وای .. محکم زد روی پیشانی از چیزی نگفت و ۱۸۰ درجه عقب گرد کرد و برگشت طرح و عملیات. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
در این کوچه‌های بن بست نَفْس، پرواز ممکن نیست .. باید چگونه زیستن بیاموزیم از آنان که گمنــام رفتند .. ... 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷 🌹🌷🌹🌷 ﭘﺨﺶ ﺯﻧﺪﻩ اﺯ ﮔﻠﺰاﺭ ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻴﺮاﺯ و ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﺳﺎﻋﺖ 16:15 👇👇👇 https://instagram.com/shohadaye_shiraz?igshid=18bw34gt43xwk 🔺🌹🔺 ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻫﻢ اﻃﻼﻉ ﺩﻫﻴﺪ
✅برای انجام یک دوره آموزش غواصی رفته بوديم قشم. چند روزي كه گذشت و جاهای مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ معروف قشم . به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بريم، نميومد و دليلشم نمی گفت. و از اونجايی كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجی گفتم كه مسعود نمياد؛ شما بهش بگی نه نميگه. بعد از گفتن حاجی، بلند شد وباكمال عصبانيت به من گفت اگه ‌بيام‌ و به ‌((گناه))‌ كشيده‌ بشم ‌تو‌ مسوليتشو ‌قبول ‌ميكنی... اون موقع خنديدم ولی الان وقتى ياد اون حرف مسعود مى افتم، فقط گريه مى كنم به حال خانم هايى كه ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا ميشن... مسعود از چشم هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد. هرکس می خواد راه مسعودو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه... *شهید مدافع حرم مسعود عسکری* *شهدای تهران* 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدایا سی سال برای این لحظه تلاش کرده‌ام. در راه عشق جان دادن چقدر زیباست... 🔹قرائت یادداشت شهید سردار سلیمانی که برای اولین بار توسط دخترش در حضور رهبر انقلاب قرائت شد. 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد در حرم حال مناجات و بکا میخواهد شب جمعه ست دلم شوق پریدن دارد بوسه بر پهنه ی ایوان طلا میخواهد😭 ✋🤲 🌷☘🌷☘🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺑﻪ ﻟﻂﻒ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﺷﻬﺪا, ﺗﻌﺪاﺩ 2 ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯ (ﺟﻤﺎﺩﻱ اﻟاﻭﻝ)ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ اﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﻋﺞ و ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺩﺭ اﻣﺮ ﻓﺮﺝ و ﺭﻓﻊ ﺑﻼ و ﻣﺼﻴﺒﺖ اﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﺫﺑﺢ ﮔﺮﺩﻳﺪ, اﻧﺸﺎاﻟﻠﻪ ﺗﻮﺯﻳﻊ ﮔﻮﺷﺖ, ﺑﻴﻦ 47 ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﻨﺎﺳﺎﻳﻲ ﺷﺪﻩ, اﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ. 🔻🔻🔻🔻 ﺧﺪاﻭﻧﺪ اﺯ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ﻗﺒﻮﻝ ﻛﻨﺪ🤲 ﺧﻴﺮاﺕ ﺷﻬﺪا و اﻣﺎﻡ و ﻫﻤﻪ اﻣﻮاﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ اﻣﻮاﺕ ﺑﺎﻧﻴﺎﻥ ﺧﻴﺮ ▫️☘▫️☘▫️☘ ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ساقیا ساغر به دستان را نگر پرکن این پیمانه‌ها را از سحر تا ز نورت دیده‌ها روشن شود این کویر پرترک، گلشن شود دم بزن ای منجی عیسی نفس وارهان ما را زاندوه قفس ما کبوترزاده بام توایم حلقه بر گوشیم و در دام توایم 🌸🍃 @golzarshohadashiraz
😊😊😊😊 به فرمانـ رهبرمان (عج) و 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 😊سفـــره یلدا😊 متفاوت تر از همیــشه... براے حفظ سلامتے و رعایت پروتکل ها میهمانےها ⛔️تعطیل⛔️ ❌ هزینــہ آن 🔻🔻🔻 هدیه به نیــازمندان 😇😊😇 پاے کار خیر باشیم 😉 👇👇👇 شماره کارت: 6037991933482956 یانک ملے. بنام محمد پولادے 🌷🌸🌷🌸🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨مسئولین و كارگزاران نظام به خود بياييد و دست از ثروت اندوزي و رفاه طلبي برداريد كه داريد به دره فنا و نيستي سقوط ميكنيد. ✨چه مرگتان شده آيا كريد، كوريد، نميفهميد كه قشر ضعيف جامعه دارد خرد تر مي شود در حالي كه فرزندانتان را براي تحصيل به كشور هايي مي فرستيد كه طبق تعليم آنها پرورش بيابند و فردا براي سهم خواهي به ايران بازگردند. ✨اعمال شما مرا ياد اين بيت شعر مي اندازد: زمين را گر شوي مالك طمع بر آسمان داري به وقت مردنت بيني نه اين داري نه ان داري دست از دنيا طلبي برداريد و به فكر مردم باشيد. و نريدون ان نمن الذين ... 🔖فرازهایی از وصیت نامه 🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * دنیا روی سرش خراب شد بی آنکه بخواهد اشکش در آمد و تا طرح و عملیات اشک ریخت. تا شب با کسی حرف نمیزد. تا ماجرای صبح یادش می آمد اشکش زودتر از بغضش میریخت بیرون. خیلی برایش مهم بود. خودش را سرزنش می کرد که باعث شده اولین برخوردش با آقای ناظم پور اینطوری خراب شود. چند ماه انتظار کشیده بود تا یک روز او را ببیند آن هم اینطور شد.فردا صبح قبل از همه پوتینش را پوشید لباسش را مرتب کرد و اومد روی صفحه بچه های تخریب چی ایستاد. آقای ناظم پور لباسش را مرتب پوشیده بود و می‌خواست بچه‌ها را نرمش بدهد.معلوم بود در همین ۲۴ ساعته بچه‌ها خیلی بهش علاقه پیدا کردند.سید باز هم خودش را سرزنش کرد که چرا نتوانسته دیروز آنطور که دلش می‌خواهد کاکاعلی را ببینند.قرآن که خواندند نرمش شروع شد .نفس تنگی کهنه سید را آزار می داد و پاهایش درد میگرفت .احساس می‌کرد کم آورده. مدت‌ها بود که از نرمش صبحگاهی در می رفت.زیرچشمی ناظم پور را برانداز می کرد نمی دانست از دستش هنوز ناراحت است یا نه. نمی‌داند چطور برود و دلش را به دست بیاورد.کاکا علی بیشتر از این چیزها برای سید می ارزید که بخواهد با این برخورد او را از دست بدهد.آقای ناظم پور کنار بچه ها می دوید و شعار می‌داد بچه‌ها هم کوبنده جوابش می دادند. «رفتم جبهه. دیدم دشمن. خنجر کشیدم .سینه اش دریدم .گفتم ترسو‌ گفتم بز دل ‌من سرباز قرآنم» بچه ها محکم و مردانه شعار را تکرار می‌کردند.اما سید فرق خودش بود و به عشق کاکا علی تا آخر نرمش را با وجود تنگی نفسش دوید. احساس کرد بچه‌های تخریب هم حال و هوای دیگری پیدا کرده‌اند.نرمش که تمام شد طاقت نیاورد و به خودش جرأت داد و دور و بر کاکا علی شروع کرد به پلکیدن.عشق و علاقه‌ای درونش بود که با این چیزها کمرنگ نمی شد تا چشم عبدالعلی به او افتاد آمد طرفش. دستانش را باز کرد و سید را گرفت توی بغل و پیشانی اش را بوسید. سید یوسف جا خورده بود. اصلا انتظار چنین برخوردی را نداشت زبانش بند آمده بود.عبدالعلی همینطور که سید رادربغل فشار میداد آرام در گوشش گفت: «ببخشید من دیروز تند برخورد کردم. ظهر دوباره یوسف طاقت نیاورد و رفت تخریب اما اینظهر دوباره یوسف طاقت نیاورد و رفت تخریب اما این دفعه عبدالعلی را کنار خودش جا داد.عبدالعلی جانشین تخریب لشکر المهدی بود و سید یوسف در این فکر که هر طور شده کارش را در طرح و عملیات تمام کند تا دیگر از حسین ایرلو و عبدالعلی دور نباشد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
میدان نبرد.mp3
6.62M
🔊 | 🔅 میدان نبرد... 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🌹🍃🌹🍃🌹 @golzarshohadashiraz
🔰وقتی به دنیا آمد نام او را گذاشتم هدایت، اما به توصیه یکی از دوستان نامش را به ابوالفضل تغییر دادیم. از کودکی به درس و تحصیل علاقه مند بود. همراه برادرش تا نیمه شب درس می خواندند. از همان کودکی مقید به انجام فرائض دینی بود. حتی هنگامی که می خواست وارد ارتش شود از آیت الله حق شناس در جهرم اجازه گرفت. 🔰 در رشته خلبانی امتحان داد و با بهترنی رتبه پذیرفته شد و جهت آموزش به آمریکا اعزام شد. وقتی برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا می رفت، اولین چیزی که در ساکش گذاشت رساله امام خمینی(ره) بود، آنجا هم به عنوان خلبان نمونه چندین بار تقدیر شد، به نحوی که به او گفته بودند ایران باید به خلبانانی مثل تو افتخار کند. استاد خلبان آمریکایی اش هم گفته بود: اگر روزی من در جنگ با اسدزاده روبرو شوم حتماً از مقابل او فرار می کنم...😳 🔰سرانجام در عملیات والفجر 8 پس از بازگشت از ماموریت ، هواپیمایش مورد اصابت پدافند هوایی دشمن قرار گرفت. به هواپیما صدمه شدیدی وارد شده بود، ل در خاک ایران اسلامی در جزیره مینو به زمین اصابت کرد. افسر رادار می گفت آخرین صحبت های ابوالفضل ، ندای یا صاحب الزمان بود. وقتی پیکر ابوالفضل را پیدا کردند می بینند، مثل مولایش ابوالفضل، سر و دستش از بدن جدا افتاده... 🍃🌹🍃 🌷🥀🌷🥀🌷 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید