eitaa logo
شهدای غریب شیراز 🇮🇷
5هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
48 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇.. تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
۵ سالش بود.... روز اول مهد... اﺯ ﻣﻬﺪﻛﻮﺩﻙ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻥ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺳﺮﻳﻊ ﺑﻴﺎ...ﭘﺴﺮﺕ ﺳﺮﻛﻼﺱ ﻧﻤﻴﺮﻩ😳 سریع خودمو به مهد رسوندم....🤔 با اخم پشت در اتاق مدیر نشسته بود.😡 گفتم: «چی شده مهدی، چرا سرکلاس نمیری؟»🤔😱 بغضش ترکید و گفت: «آخه خانم معلم بی حجابه!»🙁😭 تا معلمش را عوض نکردم به کلاس بر نگشت.✅✅ فارس و ﻋﻔﺎﻑ 🌺🌹🌺🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷از طرف سپاه لباس فرم برای پاسداران رسمی آمده بود. یکی هم برای حاج علی کنار گذاشتم و به او اطلاع دادم. روز بعد در حالی که بیمار بود، ساک بدست آمد. همیشه از گرفتن و پوشیدن لباس امتناع می کرد و می گفت من لیاقت پوشیدن این لباس را ندارم، اما این بار تا لباس را به ایشان دادم گرفت، بوسه ای بر آن نشاند و در کیفش گذاشت. قبل از رفتن از من حلالیت طلبید و گفت:« وقتی می خواستم بیایم بر عکس همیشه خانواده مانع من شدند، کودکانم به پایم پیچیدند و می خواستند مرا از آمدن منصرف کنند، فهمیدم که خداوند می خواهد با این کودکان بی گناه مرا آزمایش کند!» اندکی سکوت کرد، چشمانش فروغ خاصی داشت، آرام و مطمئن گفت: «می دانم که این سفر را بازگشتی نیست!» بچه های گردان ابوذر نقل می کردند، حاج علی شب عملیات، لباس فرم سپاه را از کیفش در آورد و برای اولین بار پوشید. وقتی با چشمان متعجب ما مواجه شد گفت: « من در این عملیات شهید می شوم و دوست دارم در روز قیامت با ، در محشر محشور شوم!» 🌷🌸🌷 حاج علی نوری فارس. ﻻﻣﺮﺩ 👇 سمت: فرمانده گردان ابوذر، لشکر 33 المهدی(عج) 🌺🍁🌺🍁 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ 🌷🌹🌷 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻗﺴﻤﺘﻲ اﺯ ﻭﺻﻴﺖ ﺷﻬﻴﺪ: 🌹 «خدایا! تو می دانی که در این دنیا هیچ نداشتم تا بتوانم از آن طریق خدمت بیشتری به اسلام بنمایم، تنها این جان را در اختیار دارم که یکسره تسلیم تو می نمایم. برای چندمین بار تو ای پدر و مادر که از جانم بهتر هستید! مرا حلال کنید تا اگر سعادت این را پیدا کردم که خداوند از من خشنود شود و خیالم راحت باشد.. 🌷🌹🌷🌹 فارس . شیراز ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷◻️🌹◻️🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷صبح یکی از روزهای کربلای ۵ بود. بعد از نماز بچه ها شروع کردند به خواندن زیارت عاشورا. ناصر زیارت را می خواند و اشک می ریخت تا به فراز سلام زیارت رسید... السلام علی الحسین و ... بغضش ترکید. گفت اقا در روایت داریم جواب سلام واجب است. ما به شما سلام دادیم, جواب سلام ما واجب است, ما را دریاب... ان روز, شب نشده, ناصر شهد شیرین شهادت را چشید تا جواب سلام مولایش را بشنود. قبل از شهادت رادیو کوچک و شخصیش را در اورد, موج رادیو را تغییر داد. رادیو را به یکی از بچه ها داد و گفت: خبر شهادت من را که شنیدی, بدون اینکه موجش را عوض کنی, روشنش کن! خبر شهادتش که امد. رادیو را روشن کردیم. همزمان در رادیو قاری شروع کرد به تلاوت این آیه ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا... هرگز مپندارید انها که در راه خدا کشته می شوند, مرده اند. بلکه زنده و نزد پروردگار خود روزی میگیرند! 🌷راوی برادر گرامی 🌷🌹 ناصر ثابت اقلیدی فارس 🌷🌷🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 * 🔰 با خلیل تو سنگر عراقی ها میچرخیدیم ڪه یڪ تسبیح گران قیمت پیدا ڪردم. گفتم: خلیل این برای من‼️ گفت : *چون غیمتیه باید خمسش را بدی*‼️ خمسش را به نماینده امام دادم گفت: *دنبال غنیمت نباش، فرداکه جنگ تمام شد میگن اینا برای مال و اموال میجنگیدن😢 ڪسی ڪه برای شهادت آمده باید این ظرافتها را هم رعایت ڪنه!* خلیل مطهر نیا فارس 🌷🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 -🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋
🌹 نام دخترم را حاج غلام انتخاب کرد و به یاد مادر امام سجاد گذاشت شهربانو! شهربانو ده ماه بود که مثل چوب خشک شد و افتاد. فقط نفس می کشید، بدون هیچ حرکت دیگر. او را به آباده و منزل حاج غلام بردیم. مطب پزشک کنار منزل مش غلام بود. دکتر او را معاینه کرد و دارویی تجویز کرد، دارو ها را به شهربانو می دادیم اما هیچ تغییری در حال او پیدا نمی شد. مانده بودیم چه کنیم. شب 21 نماه رمضان بود. همه بیدار بودیم. حاج غلام جانمازش را کنار شهربانو پهن کرده بود. نزدیک اذان صبح به سجده رفت. با چشمانی اشکبار عرضه داشت: خدایا من کاری به نظر دکترها ندارم، اگه امر حق بچه رسیده بحق مولا علی در خانه من این مصیبت اتفاق نیفتد. خدایا بحق علی بچه شفا یابد. در همین هنگام همسر حاجی، کمی خاکشیر با آب جوش آورد. با قاشق چایخوری مقداری را آرام دهن بچه گذاشت. ناگهان بچه آروغی زد و صورت خود را تکان داد، و حالش کاملا برگشت، و به برکت شب قدر و دعای مش غلام شفا یافت. صبح که بچه را به دکتر معصومی نشان دادیم، دکتر با تعجب گفت: من امیدی نداشتم، معجزه شده!! خاطرات بیشتر در کتاب *از خسرو شیرین* تهیه کتاب: http://ketabefars.ir/product-9 🌹🌷🌹 شهید فرامرز ( غلام حسین) رجائی فارس 🌷🌹🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠 *سیـره شهدا* 💥 عبدالکریم اعتقاد داشت، *«کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند*. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 💥عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. 😳پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» 💥 در سوریه وارد منزلی شدیم که حیواناتش از تشنگی در حال تلف شدن بودند. عبدالکریم مسیر بسیار طولانی را از آن منزل تا یافتن آب طی کرد تا برای حیوانات آب تهیه کند. 💧 عبدالکریم پرهیزکار* فارس* 🦋--🍃─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─🍃-🦋 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f7 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﻛﻪ ﺳﻠﻴﻤﺎﻧﻲ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺑﺎ اﻳﺸﺎﻥ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻮﺩ... ☘🌹 وسعت دید عجیبی داشت .برای رزمندها می سوخت.یکی از روزها یک گوشه خلوت نشسته بود حال غریبی داشت تا آمدم حرف بزنم گفت : «چیزی به شروع عملیات نمونده ،بعد از عملیات هم دیگه منو نمی بینی ،کار من با دنیا تموم شده ،کار دنیا هم با من تموم شده!نه من دیگه با دنیا کار دارم نه دنیا بامن». درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید. 🌷🌹🌷🌹 فارس 🌷🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ ☘☘☘☘ : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
‍ ‍🔰همیشه میگفت: خوشا به حال کسانی که و مفقود الجسد⚰ هستند. هر حضرت زهرا(سلام الله علیها) خودش به دیدن آن ها میرود، بالای سرشان مینشیند، خوشا به حالشان که خانم♥️ را می بینند. 🔰آن وقت مادرها همه اش بی تابی💗 می کنند که چرا را نیاوردند. بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم (س)⁉️ میگفتم: خب معلومه حضرت زهرا(س). میگفت: پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من شدم چرا نیامدم، اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم😌 🔰همیشه حواسش به رزمندگان👥 گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف هدیه ای🎁 به او میدادند آن را به خانواده رزمندگان یا گردان هدیه میکرد. 🔰یک بار که یک به او هدیه داده بودند، خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند👶 شده و در خانه اش فرش ندارد❌ آن فرش را به عنوان تولد به خانواده اش هدیه داد. با اینکه خودش به آن فرش احتیاج داشت. پ ن: پیکر پاکش پس از شانزده سال گمنامی در سال 81 کشف و در زادگاهش، اهواز دفن شد. راوی: مادر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰قــبل از عملــیات والفجـر ۱۰ بود. برای عملــیات آماده می شدیم که هواپیماهای عراقےمقـر ما را بمباران کردند. بعـد هم با موشـڪ های دور برد کار را تمام ڪردند. ســریع کار امداد رسانی را انجام دادیم. دیدم زیر آن اتش سنگیـن, سعدے در حال باز ڪردن استارت و اژیر گردان🚨 یکی از امبولانس های منهدم شده است.‼️ گفتم این چه کاریه.. ولـش کن... 🤔 محکم گفت:این ماشین بیت المال است ، شــما نیروها رو بــبر من چند قطعه از این را باز می کنم میارم برا آمبولانــس های عملیاتی که اگه لازم شد استفاده کنیـــم!!!🙂👌 فارس 🌹🌹🌷🌹🌹 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰قبل از تولدش من از امام حسين عليه السلام خواستم پسري به من عطا کند تا او را نذر راه او کند و طولي نکشيد که خداوند محمد صادق را به من عطا کرد . 🔰او بسيار مؤمن و با خدا بود . در آخرين باري که به جبهه رفت برادر کوچکش سيد کرامت هم همراه وي بود . طولي نکشيد که سيد کرامت با دستي تير خورده به خانه برگشت . وقتي از او سراغ برادر ش را گرفتيم گفت : وقتي که در بيشه ها من تير خوردم محمد صادق بالاي سرم آمد و گفت : شما ديگر نمي توانيد بياييد برويد و انشاءالله وقتي خوب شديد برگرديدو خود به جلو رفت ، ديگر خبری از او نداشت. تا اينکه بعد از 22 روز خبر شهادتش را دادند 🌹 سید محمدصادق ساجدی فارس کربلای چهار💔 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
اواسط سال ۶۵ بود. با امیرو به خط جزیره می رفتیم. توی حال خودم بودم که امیر با آرنج به پهلویم زد و گفت: اکبر، این بار شهید می شم. شیراز رفتی، برو خونه، روی سر کمد فلزی اتاقم، یک کتاب اطلاعات است، بردار، دست آدم غیر نباشه! مدتی در جزیره بودیم... مأموریت که تمام شد با هم بر می گشتیم. گفتم: امیر، چی شد، شهید نشدی! خندید و گفت: خو شهادتم چند ماه عقب افتاده، ان شالله اول زمستان! چهارم دی ماه بود که با لباس غواصی شهید شد. بعد از شهادتش به منزلشان رفتم. کتاب همان آدرسی بود که گفته بود، آن را یادگار از امیر برای خودم برداشتم تا ابد، با دیدنش به یاد امیر اشک بریزم…🌹 امیر فرهادیان فرد* کربلای ۴ 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75