eitaa logo
شهدای غریب شیراز
3.2هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
42 فایل
❇ﻛﺎﻧﺎﻝ ﺭﺳﻤﻲ هیئت ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاز❇ #ﻣﺮاﺳﻢ_ﻫﻔﺘﮕﻲ_ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲﻻﻟﻪ_ﻫﺎﻱ_ﺯﻫﺮاﻳﻲ ﻫﺮ ﻋﺼﺮﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ/ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ ⬇ انتشارمطالب جهت ترویج فرهنگ شهدا #بلامانع است.... به احترام اعضا،تبادل و تبلیغات نداریم ⛔ ارتباط با ادمین: @Kh_sh_sh . . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * این هم از آن حرفهاست که برای همه و همه جا نمی گفت اما آن شب کاکاعلی در دیدار از خانواده یکی از شهدا زخم کهنه سرباز کرد و به زبان آورد. «می خوام امشب چند نمونه از فداکاری بچه هاتون را بگم تا بدونید که لقمه حلالی که شما پدر و مادرها سر سفره خانواده آوردید کجا به درد اسلام خورده. عرض می‌کنم که شب عملیات داشتیم و بر می زدیم که مینی منفجر شد و یکی از بچه هامون رفت رو مین و مچ پاش قطع شد. دو تا از بچه ها بلند شدند که به عقب منتقل کنند اجازه نداد و نگذاشت ببرندش عقب. گفت اول معبر باید باز بشه نمیخوام دو نفر علاف من بشن تا منو ببرن عقب باز شدن معبر مهمتره. شما را به خدا اجازه بدین منم کمک کنم تا معبر باز بشه.معبر که باز شد،منو ببرین عقب من قبول نمی‌کردم داشت ازش خون می رفت افتاد به التماس و خواهش که بزار منم سهمی در عملیات داشته باشم. هرطور بود من راضی کردن سریع چفیه را بست بالای پای قطع شده و تا جایی که مقدارش کمک کرده باز شدن معبر. معبر که باز شد و گردان رد شد افتاد روی زمین و امدادگر ها آمدند او را بردند عقب. یک بار هم جای دیگری گیر افتاده بود اینجا هم سه تا از بچه‌هامون روی سیم خاردار خوابیدن تا بقیه نیروها از روی بدنشان رد بشن. در عملیات خیبر از بس که کار زیاد و سخت بود بچه‌های تخریب ۱۶ روز تحمل سختی کرده و نخوابیدند.یک گروه پنج نفری میرفته نفر شهید می‌شد دو نفر برمیگشت. بعدش همه کارها می افتاد روی دوش این دو نفر که باید هر نفر ۳ کیلومتر بر می زد در حالی که داغ شهادت دوستانشان را هم داشتند. آتش دشمن هم بود حساسیت خنثی کردن مین و سخت بودن کار تخریب هم که الی ماشاالله. گاهی ۴ ساعت فاصله بین نیروهای خودی و دشمن را باید تند تند راه می‌رفتند که تازه اول میدان می رسیدند و کار را شروع می‌کردند بله با این سختی‌ها است که مملکتمون الحمدلله قرص و محکم سر پا ایستاده. شما باید به داشتن اینطور جوانان با غیرتی افتخار کنید اینها دست پرورده شما هستند.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔰 ✍ : مـادرم اگر خواستي گريه كنـى بروشـريك باش اوكه پـس ازواقعـه گفت ديگر مرا مادر پسران نخوانيد چون ديگر پسرے نداشت وتوهم ديگر پسر ندارى 😭 وچه خوب وجه اشتــراكى داريد.. آرے مــادرم هروقت دلت گرفــت وياد فرزند افتادے برو درمـجلس زهــرا(س) شــرڪت كـن ڪه زهـرا داغ بســيارديده و دلے پر درد وجانكـاه ازپهلوے شكسته دارد. اما مادرم دوست دارم در عزايم همچون مادر وهــب كه ســر فرزندش را بسو ى دشمن پرتاب كرد وگفت چيزى را كه درراه خــدا دادم پس نمى گــيرم تو نيــز چون او مقــاوم و استــوار در مقابل منافقيــن وآنهايـى كه ممكــن است بيايند و با سخــنان نيـشدار دل تو را بدرد بياورند با صــبر و بردبارى خود ايستادگے كنى .... 🌹🍃🌹🍃 سید محمد شعاعے 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
💢💢💢💢💢 مــیهمانی لاله های زهرایی 🌷🌷🌷 همراه قرائت زیارت پرفیــض عاشـــورا 💢💢💢💢 کربلائی علــے افخمے ◀️ *ســـاعت ۱۶ * *پنجشنــبه ۹ بــهمن ماه* ⭕⭕⭕⭕⭕ ﺩاﺭاﻟﺮﺣــﻤﻪ ﺷﻴــﺮاﺯ قطعـــه شهــدای گمــنام 🌷🌷🌷🌷🌷 *هیئـــت شهـــدای گمـــنام شیــراز* ⬆️⬆️⬆️⬆️ مبلغ مجلس شهدا باشید
🔹400 نفر بودند که تپه «بردزرد» را فتح کردند. کار سختی نبود، اسیر هم گرفتند اما سختی کار تازه بعد از مستقر شدن گردان فجر روی تپه شروع شد. عراق نمی‌خواست تپه را از دست بدهد، اما بچه‌های گردان فجر مقاومت کردند، آن هم بدون آب و غذا. 🔸چهار پنج روز مقاومت کردند تا نیروی کمکی رسید و تپه حفظ شد. اما دیگر خبری از گردان فجر نبود؛ گردان شده بود گروهان و کم‌کم گروهان هم شده بود دسته؛ آخر از 400 نفر فقط 18 نفر مانده بودند! 🔹آنقدر شهید زیاد شده بود، که می‌گفتند تعداد اسرای عراقی از تعداد رزمنده‌های ایرانی بیشتر شده است! گردان رفته بود و دسته برگشته بود، بله باورش سخته اما مرتضی جاویدی درعملیاتی سخت و طاقت فرسا به نام والفجر2، در منطقه عملیاتی حاج عمران، به همراه نیروهایش در محاصره‌ی دشمن مقاومت جانانه‌ای کرد. 🔸در حالی که 4 شب و 3 روز در 40 کیلومتری خاک عراق با دشمن درگیر بودند، وقتی فرمانده وقت سپاه به او اجازه عقب عقب نشینی می دهد، او پشت بیسیم میگوید : نمیگذارم دیگری تکرار شود و ما تنگه را ترک نمی کنیم، به همین علت او را به عنوان سردار احد هم می شناسند. 🔹پس از پیروزی این عملیات اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت‌ امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان می‌گذارد. و حضرت امام بر این شهید می‌زند. 📎فرماندهٔ دلاور گردان فجر تیپ المهدی 🌷 ولادت : ۱۳۳۷/۴/۲۲ فسا ، فارس شهادت : ۱۳۶۵/۱۱/۷ شلمچه ، عملیات کربلای ۵ ☘🌷☘🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️خود را سیراب کنید از معرفت به آنچه که گذشته است در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس. (امام خامنه ای ۱۳۸۷/۰۲/۱۴)   🎥 امشب همراه می شویم با؛ دقایقی از رزمِ رزمندگان اسلام ▫️تصاویری از درگیری در عملیات کربلای پنج در حاشیه ی اروند رود، اوایل بهمن ماه ۱۳۶۵ ▫️مسول محور عملیات لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع) در حال هدایت عملیات در جمع رزمندگان گردان مسلم ابن عقیل(ع) تصاویرِ ناب و کمتر دیده شده 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌸 تو همان صبح عزیزی و دلیل نفسی، که اگر باز نیایی، به تنم جانی نیست! 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * کاکا علی جور خاصی به فرماندهان بالاتر احترام می گذاشت مثلاً یک دفعه کفش و کلاه کرده بود و داشت جایی می رفت یکی از بچه ها گفت: «خیر باشه فرصت کاکا؟!» در حالیکه بند پوتینش را محکم می‌برد گفت :دارم میرم زیارت آقای حاج اسدی.. آن را رزمنده با تعجب گفت: زیارت آقای اسدی !کدوم اسدی؟ گفت حاج اسدی فرمانده لشگر. بنده خدا متعجب گفت: مگه مکه بوده؟! کاکا علی خندید و گفت: نه کاکام! به نظر من فرمانده های ما فرمانده های لشکر امام زمان هستند و زیارت و دیدارشان مثل دیدار امام زمان از حاجی دیدنش زیارته.. سید یوسف بنی هاشمی هم اعتقاد داشت که دیدگاه کاکاعلی به فرماندهان دیدگاه جالبی بود. می گفت: یکی از مشکلات ما معاصر بودن با این فرماندهان است الان وقتی از مالک اشتر یا عمار یاسر حرف می زنند ما چقدر دلمان می‌خواهد که در رکابشان می بودیم. مطمئنا تا ۱۰ سال دیگر وقتی از حاج اسدی حرف می‌زنند جوانان آن زمان هم همین حالت امروز ما را دارند. چند روز بعد اطراف آب داشتند میدان مینی را پاکسازی می کردند.کاکا علی سیدمحمدعلی موسوی را به عنوان نگهبان گذاشت و تاکید کرد که: «مواظب باش که تا پایان کار کسی وارد منطقه نشود » در حین کار یک جیپ آمد. سید دوید جلو و شروع کرد به داد و فریاد زدن: «برگردید خطرناک» کی گفته اینجا بیایید اینجا پر از مینه خطرناک.. نزدیک که شدند فهمیدند فرمانده لشکر حاج اسدی و شهید خلیل مطهرنیا و چند نفر دیگر هستند. کاکاعلی آمد جلو و معذرت خواهی کرد و با حاج اسدی و خلیل روبوسی کرد و بعد را کنار کشید و گفت: «بیا اینجا ببینم ایشان آقای حاج اسدی هستند فرمانده لشکر فرمانده من هم هستند فرمانده شما هستند. برو بگو حاجی ببخشید شما خودتان می دانید کجا بروید . کجا نروید .فقط مواظب باشید اینجا مین هست خودشان متوجه هستند» سید شرمنده عذرخواهی کرد و منتظر بود برای این اشتباه کاکاعلی تنبیه کند و بگوید دوروز نباید بیایی میدان مین. اما کاکاعلی آن کار را نکرد و آینده و برخورد سید را بیشتر شیفته خودش کرد و احترام گذاشتن به فرمانده را یادش داد. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
اﻳﻦ ﻫﻔﺘہ ﺩﺳﺘــہ ﺟﻤﻌــے ﺫﻛــﺮ: ☘ ﺑﺎ ﻭﻋﺠﻞ ﻓﺮﺟﻬﻢ☘ (ﻋﺞ) ﺑﻪ ائـــمہ اﻃﻬﺎﺭ(ع) و اﻣﺎﻡ ﺭاﺣﻞ , ﺷﻬﺪاﻱ ﺷﻬﺮﻣﺎﻥ و و و اﻣــﻮاﺕ و ﮔﺬﺷﺘــﮕﺎﻥ و... 🌹🌹 ﻫــﺮﻛﺲ ﺑہ ﻫﺮ ﺗﻌــﺪاﺩ ﺑﻪ مےﺗﻮاﻧـﺪ ﺩﺭ ﺧﺘــﻢ اﻳﻦ ﺫﻛﺮ ﻛﻨـﺪ 👆👆👆
‌پنـج شنبـه ها نبودنت بر شانۂ بغض تنهایی‌مان خیراتِ اشک می کند ... 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃 @golzarshohadashiraz
| 🔻 موج انفجار رگ‌های بدنش را نابود کرده بود. حسن در مسیر ذکر یا صاحب الزمان و یاحسین بر سر زبان داشت. حسن را سوار بالگرد کردیم. اما حسن در راه بیمارستان به شهادت رسید و به دیدار معبودش رفت... 🌹سالگرد سردار حسن باقری 🌹🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ .... | ﺣﺮﻡ ﺣﺴﻴﻦ (ع) ﺁﺭﺯﻭﻣﻪ به تو از دور سلام به سلیمان جهان از طرف مور سلام 🌷 🌙 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷برای بازدید از گردان امام رضا( علیه السلام) به مقر گردان رفته بودیم. اسلام نسب را از صمیم قلب دوست داشتم، همین دوستی ام به اسلام نسب باعث شده بود مهر ابراهیم هم به دلم بنشیند. کنار ابراهیم ایستاده بودم، حواسش به سمتی دیگری بود، خم شدم و در یک لحظه دستش را بوسیدم! مثل اینکه او را برق گرفته باشد، از جا پرید، باناراحتی گفت: این چه کاری بود کردی!😱 آنقدر ناراحت شد که بلافاصله از من رو گرفت و سوار بر موتور دور شد.😳 من توی دل خودم از اینکه ابراهیم را رنجانده بودم ناراحت شدم.😔 هنوز بازدید تمام نشده بود که ابراهیم برگشت. به سمت من آمد، مرا در آغوش کشید و گفت: ببخشید سر شما داد زدم!😞 گفتم: شما ببخشید. من به خاطر حرف امام، که فرمودند من دست رزمندگان را می بوسم، به عنوان تبرک دست شما را بوسیدم!🌹 ابراهیم باقری زاده سمت: مسئول عقیدتی لشکر 19 فجر، فرمانده گردان امام رضا(ع) شهادت: ﻛﺮﺑﻼﻱ 5 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * اثرات زیبایی از شهید کاظم شبیری در مورد شهید ناظم پور به جا مانده و این عمق علاقه کاظم را می‌رساند که چطور عاشقانه به فرمانده عشق می ورزید.این دو خاطره را لابلای انبوه کاغذها و نوشته های شهید کاظم یافتم: یکی از خاطراتی که از کاکاعلی برای من حیرت انگیز بود در رابطه با مسئله استراحت کردنش بود.ما در پادگان امام خمینی که مقر لشکر المهدی در اهواز بود مستقر بودیم و یکی از ساختمانها دست تخریبچی ها بود که قسمت‌های آن شامل آسایشگاه،اتاق اطلاعات رزمی،اتاق فرماندهی و اتاق کوچک همدست واحد پرسنلی بود.در اتاق اطلاعات رزمی کالک نقشه مدارک اسرار محرمانه و گزارش‌های گروه شناسایی نگهداری می‌شد و نیاز بود که این مدارک حفظ شود. این اتاق کولر گازی و آسایشگاه هم کولر آبی داشت.اتاق پرسنل اتاق کوچک دو در دو و نیم بود که نه کولر گازی داشت و نه کولر آبی. فقط محل ثبت آمار روزانه حضور و غیاب مرخصی و تسویه حساب ها بود. یکی از روزها کاکاعلی برای انجام بعضی از کارها از خط به پادگان آمد.بعد از نماز و ناهار بچه ها مشغول استراحت شدند من هم رفتم در اتاقمان و مقداری کارها را انجام دادند ولی هرچی منتظر شدم کاکاعلی نیامد. برای اینکه بدانم کجا رفته اومدم بیرون دیدم نیست به آسایشگاه رفتم بین بچه ها نگاه کردم نبود. به اتاق پرسنلی سر زدم دیدم کاکاعلی زیر باد پنکه دستی خوابیده. گرمای اهواز معمولاً ۴۵ درجه است بیدار شد گفتم: «چرا نیومدی اتاق ما زیر کولر استراحت کنی؟» گفت: دلم نیومد. دلم راضی نشد یاد بچه‌های خط افتادم که حتی همین پنکه را هم ندارند. خاطره دوم من از کاکاعلی مربوط می‌شود به زمانی که رفته بودم جهرم مرخصی و برای برگشتن به اهواز بلیط اتوبوس گیرم نیومد.میشد رفت شیراز و از آنجا بلیط تهیه کرده اما راستش را بخواهید تنبلی کردم و صبر کردم تا فردا عصر که از جهرم دوباره اتوبوس راهی اهواز می شد.وقتی رسیدم دو روز دیر کرده بودم سریع رفتم پادگان و خودم را به کاکاعلی رساندم و گفتم ببخشید بلیط گیرم نیامد. کاکا دو روز برایم غیبت رد کرده بود و گفت:آقا کاظم اگر می خواستی بیای میرفتی زودتر بلیط می‌گرفتیم اگر اتوبوس نبود به آب و آتش میزدی با کامیون تریلی هم که شده خودت رو می رساندی.درسته که می خواستی بیای اما تنبلی کردی منم برای همین تنبیهت کردم اگر این دو روز توی راه آلاخون والاخون میشدی بهتر از این بود که جهرم بمونی حالا اگر من تنبیهت نکنم باعث سوء ظن بقیه میشه. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | سخنرانی شهید سلیمانی در رابطه با شهید حسن باقری 🔺 انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید حسن باقری 🍃🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔸شهید سپهبد صیاد شیرازی : « در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع‌مقدس خدمت حضرت امام می‌رسیدم ، فقط بار دیدم که امام رزمنده ای را در آغوش گرفت و را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی ، یا همان اشلـو معروف » 📚 تپه جاویدی و راز اشلو ۳۳المهدی ۵ 🌷🍁🌹🍁🌷🌹 : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷شـب ها بعد از خوردن شـام، کسی دیگر حال ظرف شستــن نداشت، آنها را جمع می ڪردیم پشــت سنگر تا صبح با حوصله بشـوریم. اما صبـح که سراغ آنها می رفتیم می دیدیم همه شسته و تمیز هستند. عباس با خنده می گفت، کار جن است و همــه می خندیدیم.😇😊 یک شـب چند نفر با هم تصمیم گرفتیم مچ آقا جنه را بگیریم. نیمه شب بود که صدای آرام شسـتن ظرف ها بلند شد. همه با هم یک صدا فریاد زدیم آهای جن، جن. وقــتی همه بـیدار شدند به سمت محل شستن ظرف ها رفتیم دیدیم بله از جن خبری نیـسـت، عباس است که به جان ظرف ها افــتاده و آنها را می شـــوید. 😊 پور شهدای فارس 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یکـی از برادران طاقتــش کـم شده بود، به حاجـی گفــت: چرا اینقــدر اینجــا وقت مے گذاری، خیلے ها نمی داننــد! گفــت: "این حرف را نــزن! اینجــا قرارست محـــل امام زمان(عج) بشـــود، باید براے آن روز آمـــاده بشونـــد..." 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫 گفتند ڪہ تا ، صبح یڪ راہ ست با عشق فقط فاصلہ ها ڪوتاہ است هرچند ڪہ رفتند ولے بعد از آن هر این خاڪ زیارتگاہ است 🤚 🍃 💫 @shohadaye_shiraz
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * بوی سیگار کاکاعلی را کشید پشت آسایشگاه و دید دو تا از بچه ها سیگار میکشند. یواشکی نشست کنارشان و خندید و گفت: «من را یاد شهید ایرلو انداختید .خاطره‌ای از اون براتون تعریف کنم. حسین آقا برا تخریبچی ها سیگار کشیدن را ممنوع کرده بودبعضی ها اعتراض کردند که ما ده سال سیگار میکشیم و نمیتونیم ترک کنیم.حسین گفت هیچ کدوم از شما ها به اندازه من سیگار نمی کشیدید. همیشه دو تا پاکت در جیبم بود اولین بار که میخواستم بیام جبهه دوتا باکس سیگار خریدم گذاشتم در کیفم و چند تا هم در جیبم.به مکه رسیدیم رفتم زیارت حضرت معصومه و برگشتم داخل ماشین سیگاری روشن کردم که بکشم. چشمم افتاد به گنبد.گفتم حسین جبهه و سیگار شدنی نیست!! همونجا با حضرت معصومه عهد کردم و گفتم من سیگارم و کنار میذارم شما هم ضامن بشه و من هر چی گناه کردم خدا ببخشه اگر دوباره کشیدم گناهانم و برگردونید. سیگارمو خاموش کردم و بقیه سیگارها را له کردم و ریختم دور و دیگه سیگار نکشیدم. کاکاعلی چیز دیگر این گفت و مسیر بحث را عوض کرد اما از آن به بعد آن دو نفر هم سیگار را گذاشتند کنار. 🌿🌿🌿🌿 انبار بزرگ مهمات در اهواز بمباران شده بود.به کاکاعلی و عده از بچه‌ها مأموریت دادند که به آنجا بروند و اگر چیزی به درد بخور مانده جدا کنند و به درد نخور هایش را هم از بین ببرند.وقت رفتن با انبوه کار مواجه شدند .خرابی بیش از حد تصور بود .گلوله‌های منفجر شده و منفجر نشده و خرواری از آهن و آجر... به هر حال ده روز کار سخت و خطرناک رمق شان را برید. نه حمامی،نه استراحتی ،نه غذای درستی. کار که تمام شد ریختند بالای یک تویوتا و برگشتن به مقر شان. تا پای جان به زمین رسید صدای بیسیم در آمد :«علی علی جعفر!» بیسیم چی گوشی را به دهانش نزدیک کرده و گفت:«جعفر علی به گوشم سلام علیکم» صدای آشنای بیسیم فرماندهی بود گفت: سلام و رحمت الله خسته نباشید.پدربزرگ میگه موردی پیش اومده ۱۵ تا از جوجه ها ،از اون آماده هاشو بیار اینجا.» پشت بیسیم به رمز حرف می زدند به فرمانده پدربزرگ و به جای نیروها جوجه ها می گفتند. کاکا علی بچه ها را صدا زد و گفت: «یا علی بپرید بالای تویوتا بریم فرماندهی که حاجی کارمون داره و ماموریت تازه‌ای پیش اومده» یک عده بی سوال و جواب پریدن بالای ماشین. یه چند تایی هم نقش آن در آمد و یکی گفت: «ای بابا بزار برسیم» دیگری گفت: با این ریخت و قیافه ؟!حداقل حمومی استراحتی, نظافتی.. هر که اهلش بود با کاکاعلی همراه شد. نرسیده به مقر فرماندهی صدای بیسیم در آمد:«علی علی جعفر خسته نباشید پدربزرگ میگه اون مورد فعلاً لغو شد. برگردید مقر تون» برگشتن کاکا علی همه را دور هم جمع کرد و گفت: «ببینید برادرای من این یک امتحان الهی بود برای اینکه صبر و مقاومت ما را آزمایش کند. چند نفر نیامدند برای هم با شور و شوق آمدند.دنیا صحنه امتحانه. خیلی مواظب باشید قضاوت این اتفاقی که امروز افتاد با خودتان!» ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فرمانده گردانمون نیم ساعت در مورد سکوت در شب حرف زد : برادرا هیچ صدائی نباید از شما شنیده بشه ! سکوت ،سکوت،سکوت کوچکترین صدا می تونه یک عملیات رو عوض کنه.باید سکوت رو تمرین کنیم. گردان در یک ستون به حرکت در آمد و ما همه مواظب بودیم صدای پاهایمان هم شنیده نشود که در سکوت و تاریکی مرگبار شب ناگهان فریادی از عمق وجود همه ما را میخکوب کرد آقای بود مرد ساده دلی که خیلی دوست داشتنی بود: در تاریکی قبر بفریادت برسه بلند بفرست🤭 همه بچه مانده بودند صلوات بفرستند ؟ بخندند؟ بعضی ها اجابت کرده و بلند صلوات فرستادند و بعضی ها هم آرام اما حاج علی عصبانی فریاد کشید بابا سکوت سکوت سکوت😡 و باز سکوت بود که بر ستون حاکم شد و در تاریکی به پیش می رفت که، این بار با صدائی به مراتب بلندتر فریاد کشید: لال از دنیا نری بلند بفرست .😂 وباز ما مانده بودیم چه کنیم ... حاج علی باقری دو باره عصبانی تر ... هنوز حرفهای حاج علی تمام نشده بود که فریاد بلند شد: سلامتی اسلام سوم صلوات رو بلندتر ...😂😂 خود حاج علی هم از خنده نتونست دیگه حرف بزنه.😂😂😂 شـادی روح شهدا .... 🌸🌺🌸🌺🌸 : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹 🌷 ما در محلــه شیشــه گری شیراز بودیم. زمســتان ۵۷، سر شب که می شد, عباس می زد به خیابون و همراه دوستــاش شروع می کــرد به فریاد الله اکبر. تا مامورها می رسیدن, می پریدن توی ساختمون هـلال احمــر و مامورها دست از پا درازتر بر می گشــتن! چند روز بعـد چند تانـک و سرباز توی خیابون ما مســتقر کردند که جلو فریاد الله اکبر را بگــیرن. شـب که می شد می دیدم عباس یه فلاڪس چاےو چند تا اســتکان بر مـے داره می ره تو خیابون... گفتم چایے براے کی؟ گفت واســه سربازهای تو خیابون! گفتم برای این بی دین و ایمون ها که رو مـردم اسلحـه می کشن!😳 گفت :مـفت ڪه نمی دم؟ گفــتم؛ نکنه پول مے گیری؟ گفت:پول نه, اما قیمــت هر استکان چای, یک بر شــاهه!😳😄 خندید و گفت همه سرباز ها هم پول چای رو میــدن!😄 🌿🌺🍃🌷🍃🌺🌿 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍁 آنان همه از تبار بودند ، رفتنــد ولی ادامه دارند هنــوز ... 🤚 🍃 @shohadaye_shiraz