🌹یادے از ﺷﻬﺪاﻱ ﺣﺴﻴﻨﻲ ﺷﻴﺮاﺯ 🌹
#شهیـدبےسرشیــراز🌹
در وصیتش گفته بود:"آیا می شود که من شیعۀ حسین بن علی (ع) و علی بن ابیطالب (ع) باشم و با سر از دنیا بروم ؟"
یک روز قبل از شهادتش هم با او مصاحبه می کنند و می گوید من دوست دارم مثل مولایم حسین شهید شوم, زشته با سر خدمت آقا برسم!
آخرش به آرزویش رسید.....
ترکش گلویش را برید, تا همان جور که دوست داشت #بی_سر, خدمت آقا وارد شود.
🌱🌷🌱🌷
#شهدای_غریب_فارس
#شهید_حاج_محمدرضا_ایزدی
🌹🌱🌹🌱
#ڪانــال_ﺷﻬــــﺪاے_غریــــب_ﺷﻴــــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻛﻨﻴﺪ 👆
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهل_و_هشتم*
🎤به روایت همسرشهید
بعد از مجروحیت اش در کربلای ۵ باز بلند شدیم آمدیم شیراز.
اتفاقاً یک ماهی می شد که همان نزدیک خانه حاج محمدعلی ، دوتا اتاق به ما داده بودند . از این نظر هم خیلی خیالم راحت شده و خوشحال بودیم. ولی شدت مجروحیت داشت اولی بود که نمی شد اهواز بمانیم.
آمدیم شیراز و یک مدت کامل گرفتار زخم گردنش بودیم. آدم وقتی به آن زخم نگاه میکرد دلش ضعف میرفت خیلی عمیق بود.
هنوز هم از درد و رنج شهادت شهید جلیل ملک پور رها نشده بود. مرتب برایش گریه و زاری می کرد . بعد از کربلای ۴ بدجوری بغض کرده بود. کمتر می خندید و بیشتر گریه می کرد. یک روز پنج شنبه بود که دیدم صدایم زد و گفت :« زهره بیا یه سر بریم تا دارالرحمه و برگردیم»
با هم رفتیم. حوالی اسفند ماه بود. همان روز هم نزدیکی های مقر صاحب الزمان شیراز را بمباران کرده و عده ای شهید شده بودند. زمانی که رسیدیم مردم داشتند همان جنازه ها را دفن می کردند. من از جنازه می ترسیدم اما هاشم رفت فاتحه خواند و وقتی برگشت خیلی توی هم بود . بی مقدمه گفت: « زهره کی میشه منم شهید بشم؟»
ازش ناراحت شدم و گفتم :«حالا منو آورده که این حرف ها را بزنی؟! راه بیفت بریم»
توی مسیر برگشت هم ناراحت بود . مرتب اشکهایش را پاک میکرد و از جلیل میگفت.
دوباره بحث را عوض می کرد و از آن زن و بچه هایی که توی بمباران شهید شده بودند حرف می زد . بدجوری به هم ریخته بود.
چند روزی که گذشت هنوز زخمش خوب نشده بود ولی نیازی به پانسمان هم نداشت. نزدیکیهای عید بود. گفت باید بریم اهواز.
هر چه سال کردم چند روز دیگر بمانیم قبول نکرد. حتی زخم گردنش را بهانه کردم که اهواز هوایش آلوده است و ممکن است عفونت کند. باز هم قبول نکرد . بلند شدیم و برگشتیم اهواز.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
46.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #روایت_عاشورایی
💠 روایت هفتم
#حضرت علی اصغر ع
🎙#حسین_یکتا
🌿🌷🌿
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷محمد اسلامی نسب و غلامعلی دست بالا رفاقت دیرینه با هم داشتند و خیلی به هم وابسته بودند. بعد از شهادت غلامعلی، آقای اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا...
تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم غلامعلی آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو...
اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد، دستی به چشم هایش کشید. چشمانش که باز شد دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که انگار چند روز است خواب بوده. به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری...
سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔷قسمتی از وصیت #شهید_حیدر_جهان_خواه :
اكنون عاشورا تكرار شده است و روز آزمايش پيش آمده است، روزى است كه بايد على اكبر گونه و حبيب بن مظاهر گونه به ميدان نبرد بشتابيم و كفار و مشركين را از صحنه كارزار به نيستى بكشانيم ...
#شهید حیدر جهانخواه
#سالروزشهادت
#شهداے_فارس
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴ﺷﻬﻴﺪ حاج قاسم عزیز
ﻣﺤﺮﻡ اﻣﺴﺎﻝ هم دوباره ﺑﻮﻱ ﺗﻮ ﻣی دهد..
✍نمے داﻧﻴﻢ ﭼﻂﻮﺭ روضه خواند و بیــاد تو نیقتیــم ....😭
روز مسلم را، به ﻳﺎﺩ سفیر بودنت اﻓﺘﺎﺩﻳﻢ و اﺯ ﻓﺮاﻗﺖ ﺳﻮﺧﺘﻴﻢ...!
ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ, ﺑﻪ ﻳﺎﺩ #ﻏﺮﻳﺐﺩﻭﺭاﺯﻭﻃﻦ ﺑﻮﺩﻧﺖ گریہ کردیم و نالــہ زدیم ....!
ﺭﻭﺯ حضــرت ﺭﻗﻴﻪ ﺑﺮاﻱ #ﻳﺘﻴـــﻢ_ﻧﻮاﺯﻱ و ﻳﺎﺭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﺷﻬﺪا ﺑﻮﺩﻧﺖ , سوختیـم!
روز حبیب و ﻳﺎﺭاﻥ ﺣﺴـــﻴﻦ ع را به خاطر یار بودنت و پیرو ولے و امام بودنت ......
یا روز قاسم را برای قاسم بودنت ناله زدیم.....!😔
روز علی اکبر, برای اربا اربا شدنت طاقتمان تمـــام میشود😭
روز عباس را برای علمدار بودنت میگرییم و دست جـداے تو ما را یاد دستان جدای حضرت عباس اندازد ..
و ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭا ﻫﻤﻪ ﻣﺼﻴﺒﺖ ﻫﺎ ﺭا ﺩﺭ ﺟﺪاﻳﻲ اﺯ ﺗﻮ ﻳﺎﺩﺁﻭﺭ میشویم 😭
◾آری، در محرم امسال، در سیل اشک عاشقان، رد تو نیز هویداست
امسال وقتی به
*"علی اصحاب الحسین"*
میرسیم تو نیز از خاطرمان میگذری.
😞😞😞
اﻣﺴﺎﻝ ﻣﺤﺮﻡ باز 🏴دلمانـ بهانہ تو دارد سردار ....
دل ما کہ که هیچ ...
دل اﻣﺎﻡﻣﺎﻥ هم هوایت کرده....
😭😭
حاج قاسم هوایــمان ﺭا داشته باش
ﺑﺮاﻱ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻛﻦ...
🌱🌹🌱
#سرداردلها
#محرم_بےحاج_قاسم
#ﻣﻠﺖ_اﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ ع
◾️🌹◾️🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
و گرامیداشت سردار عاشورایی استان فارس شهید حسین مشفق
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی *کربلایی محمد شریف زاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸/۳۰*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
حسین جان🥀🖤
توبہما
یادادی
جنگفقط
سرباز
نمیخواهد!
سلاحفقط
تفنگنیست
وعشق
مرگندارد...
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
#یادشهدای_حسینی
مرتضی عادت داشت روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی، با پای برهنه درصف اول عزاداران حسینی شرکت نماید.وقتی مصیبت امام حسین (ع) خوانده می شد، آن قدر گریه می کرد که از کثرت گریه چشم هایش قرمز می شد....
.تقریباً همه روزه بعد از نماز صبح، به عشق زیارت سیدالشهدا زیارت عاشورا را می خواند.
#شهید_مرتضی_جاویدی🌷
📚 منبع: کتاب سیره شهیدان ، صفحه 125
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
* #نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
* #قسمت_چهل_و_نهم*
🎤به روایت مادر شهید
تعطیلات ای دلم برای بچه هایم شده بود یک ذره. محمدعلی مجتبی هاشم همه با بچه هاشان اهواز بودند. پدرشان ماهان شیراز و من رفتم اهواز.
کنار پادگان منزل محمد و هاشم یکجا پیش هم بود. نزدیکی های صبح بود که رسیدم آنجا.
چند روزی گذشت محمد یک مینیبوس دست و پا کرد که ما را ببرد شوق و زیارت حضرت دانیال. بچم از بس که گرفتار بود فرصت این جور کارها را نداشت قرار شد که هاشم این کار را بکند.
ظهر سر و کله محمد علی و هاشم پیدا شد . با هم ناهار خوردیم گپی زدیم. خوشحال بودم که هاشم می ماند و ما را به زیارت حضرت دانیال میبرد اما تا محمد گفت قصد دارد به جزیره برود ، هاشم هم پایش را کرد توی یک کفش که میخواهد همراهشان برود.
هرچه محمد داد و بیداد کرد که هاشم تو چرا حرف گوش نمی کنی ؟! ما مینی بوس گرفتیم برای این کار چرا حرف حالیت نیست!؟
می گفت : حالا مینی بوس یه جای دیگه لازم میشه.
ندیده بودم که گاهی تو روی محمد حرفی بزند اما آن روز اصلا زیر بار نرفت.
نیم ساعت بعد از رفتنشان خوابم گرفتن. گوشه ای دراز کشیدم تا چرتی بزنم. در خواب دیدم دوتا چمدان رنگارنگ و پر از نقش و نگار دارم و یک نفر آماده بازور هردوتا چمدان را از من بگیرد . او می کشید طرف خودش و من می کشیدم طرف خودم. آخر کاری که از چمدان ها از دستم در رفت و آن شخص چمدان را با خودش برد.
از خواب که پریدم به دلم بد افتاد . دیگر خوابم نبود.
همه خاطرات گذشته آمده و جلوی چشمم .گاهی دلم برای محمد شور میزد گاهی برای هاشم.
شده بودم مثل آن زمان که هاشم شیر می خورد و مریض شد آن موقع هم خیلی ترسیده بودم چون دکترها جوابمان کرده بودند. و گفتند که این بچه را توی مریضخانه نگه ندارید با همان وضع نیمهجان بردیمش خانه .شب حضرت ابوالفضل را واسطه کردم و گفتم این بچه نظر خودت شفایش را از خدا بگیر.
یکی دو روز بعد حال بچهها بهتر شد و شفا گرفت اما تا دوباره شیر خورد هزار بار مردم و زنده شدم.
آن روز که بچهها یا نرفتن جزیره قرار شد برای شام برگردند اما از آنها خبری نشد.
حتی کشید به ۱۰ و ۱۱ شب و نیامدند. دلم بدجور شور میزد بخواب من از فکر می کردم که متوجه سر و صدای پایین شدم. رفتم در را باز کردم و از پله پایین رفتم. چشمم که به محمد افتاد دلم ضعف رفت. سر تا پایش خونی بود .جوری که بقیه متوجه نشوند پرسیدم..: هاشم کو؟! شهید شد؟!
_نه مجروح شده. آروم باش که بچهها بو نبرند. همه را با مینیبوس ببر شیراز.
تنها شم توی اتاق کناری خوابیده بود و اگر او را میفهمید خودش را میکشت از خدا کمک خواستم.
کی باورش میشد که با همان مینی بوسی که قرار بود تا شما را به زیارت حضرت دانیال ببرد بیاییم شیراز و من توی راه هیچ به روی خودم نیاورم که برای هاشم چه اتفاقی افتاده...
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
14.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عزاداری رزمندگان فارس
در مسجد جامع عتیق شیراز
سال ۱۳۶۵
🌹
در روز ۸ محرم یاد همه شهدا ، شهدایی که علی اکبرهای خمینی بودند #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷غروب بود، محمد به [شهید] ابراهیم باقری زاده اشاره ای کرد و دقایقی بعد هر دو از خیمه بیرون رفتند. من و [شهید] حمید اکرمی بی اطلاع دنبال آنها رفتیم. قدم زنان پشت تپه ماهوری پنهان شدند. به سرعت خودمان افزودیم، دیده نمی شدند اما صدای نجوایی به گوش می رسید. پشت تپه ای پیدایشان کردیم. هر دو رو به قبله بودند، محمد سر به سجده داشت و ابراهیم دو زانو کنارش نشسته بود و روضه می خواند، شانه های هر دو از شدت گریه می لرزید. از آنچه می دیدیم، مو به تنمان سیخ شد و بدنمان بی اختیار می لرزید. بی صدا پشت سر آنها نشستیم. دقایقی بعد، محمد سر از سجده برداشت و ابراهیم سر به سجده گذاشت. حالا محمد با سوز روضه حضرت زهرا(س) می خواند و شانه هایش همراه با ذکر یا زهرا می لرزید، ابراهیم هم در سجده شانه هایش تکان می خورد. اشک بی اختیار از چشمان من و حمید می جوشید و به روی صورتمان جاری بود.
حالا راز غیبت های هر روزه این دو بزرگوار را فهمیده بودیم...
راوی سید حمید سجادی منش
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید