✂️#برشی از کتاب
#پذیرش_دین_تاوان_دارد.
وقتی از خبر #سوختن_زنی در تاریخ
می سوزی ،وقتی ذوب میشوی در #علی ،
باید منتظر باشی مثل آن ها غربتت به چشم بیاید.
دیوانگی مجنون ،سهم عشق به لیلی بود.
محرومیت هم سهم عشق به علی است.
#رسم_دنیا اینگونه است. خیلی چیزها با هم تناسب نداشته باشند، در کنار هم تعریفی ندارند.
••|راکب و مرکوب، خالق ومخلوق ،عاشق و معشوق|••
دم از علی زدن ،جگری چون جگر #حمزه میخواهد.
دلی به پهنای آسمان ،صبری به اندازه #صبر علی در احد وقتی چشمش به شهدا افتاد.
در مقابل سوختن گلش وقتی دوره اش کرده بودند.
در آن شب تاریک وقتی با دستان #خیبرگشا تکه دیگری از خودش را در دل خاک پنهان میکند.
#شیعه_بودن_تاوان_دارد.........
شیعه تافته جدا بافته است ، تقدیرش با همه فرق میکند.
مثل ده سالگی علی #عقایدش را به سخره می گیرند.
بوی خطر که مشموم مشود،تنهایش میگذارند
و #تنهایش می گذارند،
و تنهایش میگذارند.😭
@shohadayeegomnamm
✂️ #برشی از کتاب
امّ ابیهایش می خواندند؛ یعنی مادرِ پدرش.
آری؛ او برای پدرش مادری ها کرده بود.
در تمامی آن سال های 📆دشوارِ پس از وفات😔 مادرش خدیجه،
🍃در تمامی آن تنهایی ها، تهدیدها، مجروح شدن ها وَ وَ وَ ... ، او همچون مادری مهربان، تسکین قلب❤️ بابا بود و تیمار زخم های بسیارش.»
@shohadayeegomnamm
✂️#برشی از کتاب
میهمان #جلال_طالبانی بودم ؛ آن روزها #رئیس_جمهور_عراق بود .
پرسید : میدونی اینجایی که نشستی🪑 ، چند وقت پیش کی نشسته بود؟؟
-نه ، از کجا باید بدونم.
خاطره اش🗣 را برایم تعریف کرد.
♡ژنرال #سلیمانی چند وقت پیش اینجا نشسته بود ♡
داشتیم صحبت میکردیم که منشی دفتر آمد.
در گوشم👂 چیزی گفت و رفت .
ژنرال پرسید : آقای #طالبانی ! موضوع چیه ؟
گفتم : رئیس جمهور آمریکا 🇱🇷پشت خطه ، شما اجازه می دید صحبت📞 کنم یا بذارم واسه بعد ؟
گفت : نه صحبت👥 کن.
تلفن☎️ را وصل کردم .خواست برود بیرون که راحت حرف بزنم.
گفتم : نه نیازی نیست .
لابه لای صحبت ها به #اوباما 🇱🇷گفتم : میدونی الان کی جلوی من نشسته ؟
گفت : نه .
گفتم : الان #ژنرال_سلیمانی درست نشسته روبروی من.
با دلهره 😰گفت : جدی میگی؟
لحنش طوری شد که حس کردم از #هیبت اسم ژنرال سراسیمه از جاش بلندشده🧍♂ و تمام قد ایستاده .
❗️ابهتش نه فقط رودرو که از پشت تلفن 📞هم دشمن را میگرفت.❗️
🗣راوی مهندس پرویز فتاح
@shohadayeegomnamm
هدایت شده از 📚کتابخانه یادمان شهدای گمنام
✂️#برشی از کتاب
علی اینقدر به زبان عربی مسلطه که راحت آزمون کارپردازان حج رو قبول شد. میتونست تا ده سال بدون هیچ خرجی بره مکه و حقوق هم بگیره، اما فقط همون سال اول رفت که حج واجبش بود. سال بعد مافوقش، حاج آقا فاطمی، با رفتنش مخالفت کرد و گفت حضورش تو ارتش بیشتر لازمه. علی هم دیگه انصراف داد. حاج آقا فاطمی وقتی فهمید خیلی تعجب کرد چطور تونسته از همچین موقعیت لذت بخشی بگذره.
📚@Ketabyademan
هدایت شده از 📚کتابخانه یادمان شهدای گمنام
✂️#برشی از کتاب
«تکتکِ اعضای خانوادهاش را به من سپرد؛ خانوادهی خودش که تمام شد، شروع کرد به سفارش اعضای خانوادهی من. از من خواست حواسم به همه باشد؛ منتظر بودم بین همهی این حرفها، سفارشی هم برای خودم داشته باشد؛ ولی چیزی نگفت. همه را که به من سپرد، از روی صندلی بلند شد؛ با همان چشمهای اشکبار به مرتضی گفتم: تو که خیلی بامعرفت بودی، همه را سپردی، پس من چی؟ لبخند آرامی زد و گفت: «نگران نباش، خودم هواتو دارم...»
📚@Ketabyademan