هدایت شده از پنجِ پنج
📚 #داستانک
آتش عطش
روی تخت دراز کشیده بود. افکار به ذهنش هجوم آورد. دست انداخت و قاب عکس چوبی را برداشت. برای هزارمین بار در این سالها تک تک افرادِ عکس را از نظر گذراند. کار هر روزش بود. شاید تنها دلخوشی این سالهایش..!
آهی کشید: عملیات رمضان.
هنوز هم از یادآوری گرمای سوزان مردادماه، تنش داغ میشد. یادش آمد رزمندهها همه قمقمهها را پر از یخ کرده بودند. اما به یک ساعت نکشید که همه یخها آب شدند، آبی گرم و بد مزه.
هنوز هم لبهای تشنه دوستانش، جلوی چشمانش رژه میرفت.
کاش آن لحظه که کولهاش را با وسواس بسته بود و قلبش در سینه بیتابی میکرد؛ فرمانده به خاطر سنِ کمش دست رد به سینهاش نمیزد. کاش او را هم با خود برده بودند.
اما به اجبار در منطقه ماند.
کسی آرام درِ گوشش زمزمه کرد:
_علی بیا یه عکس یادگاری بگیریم.
_آخه واجبه تو این گرمای خرماپزون، عکس بندازیم؟
_ناز نکن دیگه، یادگاری میمونه.
در حالی که با چفیه، عرق پیشانیاش را پاک میکرد به دوربین لبخند زد.
انگار همین دیروز بود. دوستانش را با هزار امید، بدرقه کرد.
اما حالا او مانده بود و همان عکس یادگاری!
✍اعظم چهرقانی
🔸تقدیم به شهدای عملیات رمضان سال ۶۱ که با لبهای تشنه شهید شدند.
#عملیاترمضان
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۱۵ روز مانده تا ...
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj