فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانوم سه ساله ...
❖ السَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا رُقَیَّةَ بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِ
#شب سوم محرم
@shohadayeegomnamm
📸 •| #گزارش_تصویری|•
ماه حزن
🏴هرگاه ماه محرم فرا میرسید، پدرم موسی بن جعفر علیه السلام دیگر خندان دیده نمیشد و غم و افسردگی و اندوه بر او غلبه مییافت تا آن که ده روز از محرم میگذشت، روز دهم محرم که میشد، آن روز، روز مصیبت و اندوه و گریه پدرم بود.
آغاز ماه عاشقی حضرت ارباب اباعبدالله الحسین (علیهالسلام)خدمت همه عاشقان حضرت، تسلیت باد🖤
📆به وقت: 29 تیرماه 1402
💌وعده دیدار ما:
هرپنجشنبه ساعت 18:00 همراه با
قرائت زیارت عاشورا و غرفه کودکان و پاسخگویی به سوالات شرعی
و کتابخانه مزار شهدای گمنام🏴
#زیارت_مجازی📲
#ماه_محرم
یادمان شهدای گمنام
@shohadayeegomnamm
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 #داستانک
رزمنده ام؛ شرمنده ام
آرام گوشهای نشسته بود. سرش پایین بود.
توان چشم توی چشم شدن با پدر و مادر شهدا را نداشت.
سخت است، فرمانده باشی و یکی یکی نیروهایت جلوی چشمانت پَر پَر شوند.
سخت است، قضاوت مردمی که به خیال خودشان، بچههایشان را جلوی گلوله فرستادی تا شهید شوند!
حرفها را میشنید و دَم نمیزد، برای خودش هم سوال بود چرا دعایش اجابت نمیشود.
آرام فاتحهای خواند. دلش پَر کشید به روزهای قبل، شوخی و خنده بچههای گردانش جلوی چشمانش رژه رفت.
بچههایی که با خنده به فرمانده میگفتند: این بار هم شهید نمیشوی.
- فرمانده گردان را چه به شهید شدن.
-اگر قرار بود شهید شوی تا الان شده بودی.
یادآوری خاطرات، لبخند تلخی را گوشهای لبش آورد.
هربار بعد از هر عملیات، با کوله باری از خاطرات دوستان شهیدش برمیگشت.
این بار اما سخت تر از همیشه گذشت؛ از سه گردانی که با خود برده بود، تنها یک گردان مانده بود.
بغض داشت خفهاش میکرد. هوای شهر برایش سنگین بود. یارای ماندن در شهر را نداشت.
دوستانش را قسم داد، حق برادری را ادا کنند.
آری! چه برادرانه در آغوشش گرفتند؛ وقتی که چند ماه بعد، پیکرش روی دوش مردم شهر تشییع شد.
تقدیم به شهید علی اصغر فتاحی(فرمانده گردان)
✍اعظم چهرقانی
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۶ روز مانده تا .....
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
May 11
غریب من!
چه ملالی اگـر غریب بمانم
خدا نگیرد از این خسته
عشق مشهدتان را...
#مشهدالرضا
@shohadayeegomnamm
حسینی باش ، نه هیئتی .
زیرا اگر گرم هیئت بشوید ،
حسینتان را آنگونه که خود
دوست داريد و باب ميلتان
است میسازید و هرکس که
با میل شما مخالف باشد
میگویید با حسین(ع) مخالف
است ! ولی اگر حسینی باشید
هیئت و رفتارتان را بر مبنایِ
حسین (ع) میسازید ، هیئتی
شدن کاری ندارد . . کافی است
ریش بگذارید و با پیراهن مشكی
از این هیئت به آن هیئت بروید
حسینی شدن است که دشوار است؛
-آیتاللهبهجت
#سخن_بزرگان
@shohadayeegomnamm
امام علی (علیه السلام)
دنیا برای هیچ
نوشیده ای
زلالی نمی شود وبه هیچ
یاری وفا نمیکند
عیون الحکم والواعظ:ص 2ٍ3
#احادیث
@shohadayeegomnamm
🌱رزق امروز نهج البلاغه
🌱حکمت ۳۹۳
🔸️🔹️از دنیا آن مقدار که به تو می رسد بردار
و از آنچه پشت کند روی گردان،و اگر نتوانی در جست وجوی دنیا نیکو تلاش کن
#نهج_البلاغه
#حکمت
@shohadayeegomnamm
هدایت شده از ﮼بیسیمچـی🚩
بهائیان!
واقعا فکر کردید با توهین به امام حسین و لخت شدن تو محرم میتونید نور اهل بیت رو خاموش کنید؟!
حق دارید! منم اگر خدای قلّابیم رو یکی از شیعیان حسین تیرباران میکرد همین کارو میکردم!!
#امیرکبیر_مچکریم
@biciimchi
📢 توصیه رهبر انقلاب به مداحان: در مداحی علاوه بر معرفت آموزی احساس برانگیزی هم هست
✏️ رهبر انقلاب: [مدّاحی] معرفتآموزی دارد؛ یعنی شما با شعری که میخوانید درس میدهید... هم این است، هم احساسبرانگیزی است. این مسئلهی احساس را نباید دستِکم گرفت. خصوصیّت ما شیعیان این است که در تعالیم ما و معرفتآموزی ما، از اوّل تا آخر، احساس وجود دارد، انباشتهی از احساس است...همین حالت احساس در معرکههای حسّاس کشور به داد کشور رسید؛ یکیاش دفاع مقدّس. ۱۴۰۱/۱۰/۲۲
#سخنرانی
#قائدنا
#رهبری
یادمان شهدای گمنام
@shohadayeegomnamm
hossein_sotode_aslan_mishnavi.mp3
9.25M
همش یادتو میفتم ـ....
#فی_الحال
@shohadayeegomnamm
51.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هییت تبریزی ها خیابان امام رضا(ع)
#مشهدالرضا
@shohadayeegomnamm
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من.🦋
#تلنگر
#انگیزشی
@shohadayeegomnamm
هدایت شده از پنجِ پنج
📚 #داستانک
ویرانی
صبح چشمهایم را باز کردم. باید خودم را زودتر به محل کار میرساندم. با عجله لباس پوشیدم و بیرون رفتم. کشورم در تلاطم جنگ بود و قلبم در سینه بیقراری میکرد. انگار سهم من این بود که در اتاقم باشم و دوستانم در جبههها با دشمن بجنگند.
شاید این ناعادلانه ترین تقسیم کار بود که دوستانم شهید شوند و من مامور باشم خبر شهادتشان را برسانم. در شهر باشم و کارهای پشت جبهه زمین نماند. نگاهم به ساعت دیواری اتاق افتاد. چرخش عقربههای ساعت نشان میداد چیزی تا ۱۰ صبح نمانده است. هوای گرم و شرجی کلافهام کرده بود. برای لحظهای پنجره اتاقم را باز کردم. صدای هواپیماها به گوش میرسید؛ اما از پشت پنجره چیزی دیده نمی شد.
پله ها را دو تا یکی طی کردم تا به پشتبام رسیدم. برق آفتاب چشمهایم را زد. به سختی رد هواپیماهای جنگی را دیدم که مانند بازِ شکاری به دنبال طُعمه خود میگشتند. برای لحظهای صدای انفجاری مهیب و سپس دودی که همه جای شهر را فرا گرفت.
من مات و مهبوت به ابرهای سیاه نگاه میکردم.
غرق دَر سیاهی آسمانِ شهر بودم که با صدای فریاد دوستم به خود آمدم.
هر دو با سرعت به سوی موتور دویدیم و سوار شدیم.
یعنی! این بار ویرانی و آوار سهم کجا بود؟
به محل بمباران رسیدیم. شلوغی و ازدحام جمعیت نشان میداد که کارخانهها مورد هدف قرار گرفتهاند. همه جای کارخانه ویرانی، آوار، درد و رنج بود.
گویی کابوسی وحشتناک بود و من هر لحظه منتظر بودم بیدار شوم. هرچه به اطراف نگاه میکردم، غَرق در فاجعهای بود که مانند گردبادی ویرانگر کارخانه تا تجهیزات، دیوار، زمین، انسانهای بیگناه، پیکرهای تکهِ تکه شده همه را بلعیده بود.
بر خود مسلط شدم. باید صبور بودم و با احترام پیکر شهدای بمباران را جمع می کردم.
به کمک کارگران بیرمق کارخانهها، پیکرهای قطعهِ قطعه شده را جمع کردیم.
اما مگر میشد؟! دستی را که تا دیروز سرِ کودکِ خود را پدرانه نوازش میکرد، بیاحساس گوشهای به حال خود رها کرد؟ مگر میشد پایی را که قَدم به قَدم برای پیشرفت این مرز و بوم گام برمیداشت، حالا چون تکهای بیجان کناری گذاشت؟
لحظات به سختی میگذشت. قلبم مالامال پُر بود از اندوه برای کودکانی که دیگر امشب پشت دَر خانه، منتظر پدران خود نیستند.
اما تقدیر خواست تا من جسمهای بیجان و پیکرهای تکهِ تکه شدهی قربانیان را جمع کنم. تقدیر میخواست تا بمانم، صبوری کنم و بگویم تا تاریخ بداند در پنجِ پنجِ مرداد چه بر سر کارخانههایِ اراک و کارگران بیگناهش آمد. شاید بمانم و ببینم که این روز برای همیشه در تقویم شهرم ماندگار خواهد شد.
✍اعظم چهرقانی
🇮🇷5⃣•5⃣•6⃣1⃣•6⃣5⃣•6⃣7⃣🇮🇷
۳ روز مانده تا......
روز ایـثار و مـقاومـت اراڪ
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۱
پـنجِ پنـجِ سـال۱۳۶۵
پـنجِ پنـجِ سـال ۱۳۶۷
روزهاے حماسـہ و اقـتدارِ اراڪـےها
https://eitaa.com/panj_panj
🖇زندگی به سبک شهدا♥️🌱
برایخریدعقدبرایآقاجوادساعتخریدم
بعدازچندروزدیدمساعتدستشوننیست. پرسیدمچراساعترادستتنبستی؟
گفت:راستشروبگمناراحتنمیشی!؟
گفت:تویقنوتنمازنگاهمبهساعت
میافتادوفکرممیاومدپیشتو...
میدونیکهبایداولخداباشهبعدخانواده
- شهیدجوادمحمدی
- مدافع حرم
@shohayeegomnamm
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝܢ̣ߺ ߊܠܢܚ݅ܣܥߊ ࡐ ߊܠࡎܥࡅ࡙ܧࡅ࡙ࡍ߭
🗓#رزق_دوم_مرداد_ماه
🌱شهید حمیدرضا فضلی
📅تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۱/۰۸
محل تولد: باغ بر آفتاب - شازند
📆تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۰۵/۰۲
محل شهادت: شلمچه
💎نشانی: باغ بر آفتاب - شازند
📜برشی از زندگینامه شهید:
نوبت سربازیاش رسید، برای ادای دین به لشکر 42 قدر سپاه رفت و به عنوان پاسدار وظیفه مشغول به خدمت شد و حدود پنج ماه هم در جبهه حضوری فعال داشت. روزهای آخر جنگ بود و دشمن بعثی که در عملیاتها شکست خورده بودند. منافقین کور دل را به سمت ایران روانه کردند تا از طریق آنها کاری از پیش ببرند؛ ولی مردانی مرد بودند که در برابر تجاوزگران چه بعثی و چه منافق ایستادگی کنند و از خودگذشتگی داشته باشند تا آنها را از میهن اسلامی بیرون کنند.
سرانجام به عنوان نیروی واحد تبلیغات در لشکر مهندسی رزمی 42 قدر در دوم مردادماه سال 1367 در منطقه عملیاتی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سرش به شهادت رسید و پیکر مطهرش را در روستای باغ برآفتاب به خاک سپردند.
#شهید
#شهر_اراک
#گلبرگ_سرخ
یادمان شهدای گمنام
@shohadayeegomnamm
سفره دل را نکردم باز من بهر کسی
یک نفر با درد من هست آشنا آن هم تویی...
#همین_الان
#مشهدالرضا
@shohadayeegomnamm