20.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه باهم در ماه مبارک رمضان هر روز یک صفحه قران مهمون شهید
#سیدمحمد_ذبیحی
صفحه بیستم قران
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
qoran-20.mp3
4.03M
ماه رمضان با شهدا✨
🎤تندخوانی جزء بیستم قرآن کریم
ثوابی از روخوانیِ قرآن کریم،
هدیه به امام زمان(عج) و تمامیِ شهدا،
اموات رو فراموش نکنید..🤲🏻
#خلوتی_با_معبود🕊
#ماه_رمضان 🌙
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
11.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای روز بیستم ماه مبارک رمضان
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
🥀🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🥀
#دوازدهم_فروردین
روز جمهوری اسلامی
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
در تاریخ #12فروردین1358 پس از تثبیت نظام مقدس جمهوری اسلامی طی پیامی رادیو تلویزیونی فرمودند:
«خداوند تعالی وعده فرموده است كه مستضعفین ارض را به امید و توفیق خودش، به مستكبرین غلبه دهد و آن ها را امام و پیشوا قرار دهد. وعده ی خداوند تعالی نزدیك است.
من امیدوارم كه ما شاهد این وعده باشیم و مستضعفین بر مستكبرین غلبه كنند چنان كه تاكنون غلبه كردند...
من از عموم ملت ایران تشكر می كنم كه در این رفراندوم شركت كردند و رأی قاطع خودشان را كه باید گفت صددرصد پیروزی بوده است دادند و به جمهوری اسلامی هم رأی دادند...
جمهوری اسلامی است كه احكام مترقی او بر تمام احكامی كه در سایر قشرها و سایر مكتب هاست تقدم دارد.
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه شب های جبهه شب قدر بود
خوشا به حال کسانی که درشب قدر سرنوشت خود را پیدا کردند و به آرزویشان رسیدند خوش به حال آنها که زود خدا راشناختند وخدا آنها رازود خرید
#سید_مرتضی_آوینی
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همراه با#شهدای_کهریزسنگ
#سلام_امام_زمانم💚
صاحب عزای
حضرت مولا بیا
ای بانی شکسته دل
روضه ها، بیا
درد فراق تو
بخدا میکشد مرا
رحمی نما به حال
دل این گدا، بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
#سیزده_بدر
#در_جبهه
روز طبیعت با رزمندگان اسلام
#یـادشان_بـا_ذڪـر_صـلـوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
☫🇮🇷 #شهدای_کهریزسنگ 🇮🇷☫
@shohadayekahrizsang
شهدای شهر کهریزسنگ
✫⇠ #رمان_دختر_شینا ✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣ #فصل_پانزدهم گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به ح
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #رمان_دختر_شینا
✫⇠قسمت : 3⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند.
ادامه دارد...✒️
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 4⃣6⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!»
زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.»
جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.»
گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.»
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.»
ادامه دارد...✒️
نویسنده:بهناز ضرابی زاده
#دختر_شینا
@shohadayekahrizsang