🥀غیرت.... بچه چاله نخل بود، باهم رفیق بودیم از جبهه اومده بودم خمین چند روز بمانم و برگردم، تو خیابان مرا دید. بنا کرد به اینکه میخوام باهات بیام جبهه... هر چی بهش گفتم علی محمد جبهه رفتن تشکیلات داره اعزام یه برگه ای چیزی میخواد! گوشش بدهکار نبود، مرغ‌اش یک پا داشت. می گفت باید منو با خودت ببری! شنیده بود که اوضاع مردم تو مهاباد خوب نیست غیرتی شده بود! دلش نمی خواست دیگر بماند دست روی دست بذارد، با خودم بردمش. رفتیم مهاباد از قضا مسئول عملیات هم دقیقه نودی دم عملیات مجروح شده بود و شخص دیگری کار را دست گرفته بود. او هم علی محمد را نشناخت که تازه وارد است سازماندهی اش کرد و اعزام شدیم برای عملیات آزادسازي جاده میاندوآب... همون صبح روز اول هم را گم کردیم. دم دمای غروب بود که پیداش کردم داشتم میرفتم سمت‌اش که خوردیم به کمین کومله دموکرات تا به خودم آدم دیدم علی محمد غرق در خون روی زمین افتاده و شهید شده.... اولین اعزام اولین حضور اولین روز شهادتش رو گرفت و رفت... ((#شهید_علی‌محمد_محمودی)) #شهدای_خمین #خمین_شهر_هزار_شهید 🇮🇷کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان خمین _ عضوشوید 👇 @shohadayekhomein

#انتخابات #شهید_علی‌محمد_محمودی #شهدای_خمین 🇮🇷عضو کانال جامع خاطرات شهدا و رزمندگان شهر خمین شوید 🔻🔻 @shohadayekhomein

. #هفته‌_دفاع‌مقدس | #شهدای_خمین 🥀غیرت.... بچه چاله نخل بود ؛ باهم رفیق بودیم با شروع جنگ ؛ خبر جنایات رژیم بعث به گوشش خورده بود و حسابی خونش به جوش آمده بود... گفت میخوام باهات بیام جبهه... هر چی بهش گفتم جبهه رفتن تشکیلات داره ، یه برگه ای چیزی میخواد! گوشش بدهکار نبود... مرغ‌اش یک پا داشت.... می گفت باید منو با خودت ببری! دلش نمی خواست بماند و دست روی دست بذارد، با خودم بردمش... از قضا مسئول اعزام هم دم عملیات مجروح شده بود و شخص دیگری کار را دست گرفته بود. او هم علی محمد را نشناخت؛ سازماندهی اش کرد و اعزام شدیم برای شرکت در عملیات آزادسازي جاده میاندوآب همان صبح روز اول هم را گم کردیم. دم دمای غروب بود که پیداش کردم داشتم میرفتم سمت‌اش که خوردیم به کمین کومله دموکرات مکثی گذشت تا به خودم آدم دیدم علی محمد کنارم غرق در خون روی زمین افتاده و شهید شده.... اولین اعزام اولین روز شهادتش رو گرفت و رفت... ((#شهید_علی‌محمد_محمودی)) 🌹کانال خاطرات شهدای خمین @shohadayekhomein