شهدای ملایر
شهید محمود #حسینی #ملایری . گردان حمزه(ع) @shohadayemalayer
1364
آب،قرآن و خداحافظ
"با آب و قرآن در حیاط ایستادم و نگاهی به قد و بالایش انداختم.از زیر قرآن که رد شد،برگشت،چشم در چشمم دوخت و پیشانی،صورت و زیر گلویش را نشانم داد و گفت:ببوس مامان!از تعجب زبانم بند آمده بود.در تمام آن دو سال،هیچ وقت چنین کاری نکرده بود.خداحافظی که کرد،مثل همیشه گفت:بیرون نیا. دشمن شاد می شه.و در را پشت سرش بست و رفت.سر کوچه به برادر بزرگترش گفته بود:عملیات مهمی در پیش داریم.این بار که برم،برگشتی در کار نیست...20روز بیشتر نگذشته بود که خبر شهادتش دهان به دهان در محله گشت..."
1364
امان از بازی کودکانه دنیا
"خدایا تو را شکر می کنم که بنده را در چنین زمانی قرار دادی تا توانستم به کمال انسانی برسم. پروردگارا!تو را شکر می کنم که این سعادت و توفیق را نصیب من کردی که بتوانم در جهاد در راه تو شرکت کنم...ای پدران و مادران!فرزندان شما امانتی هستند در دست شما.بیایید و به امانت خیانت نکنید. از آمدن بچه هایتان به جبهه جلوگیری نکنید که در پیشگاه خداوند مسئول هستید.پس پدر و مادرم!اگر من شهید شدم،خدا را شکر کنید که امانت او را سالم تحویل داده اید.ای مردم!دل به این دنیا که یک بازی کودکانه بیش نیست،نبندید.برای آخرت خود توشه جمع کنید.مبادا در آن دنیا در پیش شهدا خجالت زده شوید..."
فرازی از وصیت نامه شهید-تاریخ تنظیم:18بهمن64
1392
تو با منی،می دانم
"خیال نکن من مانده ام و تنهایی.محمود لحظه ای از من جدا نیست.همه جا کنارم حسش می کنم و روز و شب با او حرف می زنم.در سکوت این خانه،دلم به تصویر مهربان او خوش است که از قاب روی دیوار،چشم از من برنمی دارد.دلم قرص است او که دیروز پاسدار مردم بود،امروز نگهبان من است در تنهایی این خانه..."
منبع؛ همشهری محله شهرداری منطقه 15
نویسنده: مریم شریفی @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید محمود #حسینی #ملایری . گردان حمزه(ع) @shohadayemalayer
زندگینامه شهید محمود #حسینی #ملایری
یک روز بهاری دل انگیز با مادر شهید "محمود حسینی ملایری"
با منی هر جا که هستم
"هیچ وقت نگفتم حیف از پسر من.اسلام مهم تر است یا پسر من؟امام حسین(ع) بالاتر است یا ما؟او علی اکبرش(ع) را برای اسلام داد.پسر من که خاک پای علی اکبر(ع) هم نمی شود..."
این بار میهمان ضیافت خاطره های حاج خانم "حشمت نورایی"،مادر شهید "محمود حسینی ملایری" بودیم.
1362
فکر کردی بچه بازیه؟!
"سرم به کارهای آشپزخانه بود که با صدای مشت هایی که به در حیاط کوبیده می شد،از جا پریدم.در را که باز کردم،مادرِ «علی»،دوست محمود،که صورتش گلوله آتش شده بود،بی مقدمه گفت:این رسمشه؟ چرا مراقب کارای پسرتون نیستید؟اومده پسر منو هوایی کرده و برده جبهه...دیگر صدای کبری خانم را نمی شنیدم.تازه داشتم دلیل غیبت چند ساعته محمود را می فهمیدم.در همین گیر و دار بود که عروسم سراسیمه آمد و گفت:مامان!اینو ببین!روی طاقچه بود.محمود نامه نوشته که من رفتم جبهه...گفتم:کبری خانم!علی از شما رضایت گرفت برای ثبت نام؟گفت:نه.گفتم:محمود هم حرفی از ثبت نام و رضایتنامه نزد.خیالت راحت!تا خودِ اهواز هم رفته باشن،خیلی زود برمی گردن،یعنی برشون می گردونن..."مادر با لبخند در ادامه می گوید:"خیلی طول نکشید که با قیافه درهم برگشت.اصلأ به محدوده منطقه جنگی راهشان نداده بودند.گفته بودند باید در قالب کاروان های مورد تأیید مساجد و پایگاه های بسیج به منطقه اعزام شوند.تا دیدمش،نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم و گفتم:خیال کردی جبهه رفتن،بچه بازیه؟همین جوری سرتو انداختی پایین و یه بلیط برای اهواز گرفتی و رفتی که بری خط مقدم؟...در مقابل خنده هایم،همان طور که سرش پایین بود،گفت:بالأخره می رم،یه کم صبر کن...انتظار من و او زیاد طولانی نشد و بالأخره محمود آن لباس خاکی محبوبش را پوشید اما این بار قانونی و رسمی..."
1362
دانشگاهی به نام جبهه
"نتایج کنکور که اعلام شد،آنقدر که ما ذوق زده بودیم،محمود اظهار خوشحالی نمی کرد.رشته اقتصاد دانشگاه اصفهان قبول شده بود.برادر بزرگترش گفت:برو دانشگاه ثبت نام کن،هزینه تحصیلت با من. محمود بلافاصله گفت:نه داداش!دانشگاه من،جای دیگه ست..."مادر مکثی می کند و می گوید:"مسافر دائمی جاده تهران-اندیمشک شده بود.مرخصی که می آمد،4-3روز بیشتر مهمانمان نبود و دوباره راهی می شد.خستگی منطقه و راه،باعث نمی شد خلق و خوی همیشگی اش را فراموش کند.تا می رسید،مرا می فرستاد مرخصی!ظرف می شست،خرید می کرد،و خلاصه نمی گذاشت به من سخت بگذرد.در دو سال حضورش در جبهه،هیچ وقت از سختی های منطقه چیزی نگفت،جز یک مورد.یکبار که با برادر کوچکش که سرباز بود،با هم مرخصی آمده بودند،پنهانی رفتم و برایشان کباب خریدم.اما چون در خانه نان داشتیم،دیگر سراغ نانوایی نرفتم.سفره را که پهن کردم،پسر کوچکم گفت:مامان!دستت درد نکنه اما شما که زحمت کشیده بودی،نون تازه هم می خریدی،با کباب...اما تا نگاه غضبناک محمود را دید،جمله اش را ناتمام گذاشت.محمود رو به من کرد و گفت:وقتی ما بودیم،چرا شما رفتی خرید؟و بعد خطاب به برادرش گفت:تو هم دست از ناشکری بردار.باورت نمی شه یک بار تو جبهه کردستان،به دلیل شدت درگیری و نرسیدن غذا به منطقه،به نون خشک هایی که مدتها قبل دور ریخته شده بود متوسل شدیم.حالا تو قدر اینهمه نعمت رو نمی دونی..."
1363
وقت ندارم برم سربازی!
"روزها را می شمردم که بیاید مرخصی و سیر ببینمش و تلافی دوری چند ماهه را دربیاورم اما با دل درد شدیدی آمد که مستقیم روانه بیمارستانش کرد.گفتند روده اش با آب آلوده منطقه عفونی شده و باید عمل شود.15روز در بیمارستان بستری بود و کار هر روز من این بود که از صبح تا شب کنار تختش بنشینم.از تبعات آن عمل جراحی این بود که از خدمت سربازی معافش کردند اما محمود آنقدر داوطلبانه و به عنوان نیروی بسیجی جبهه می رفت که اصلأ فرصت سربازی رفتن نداشت که حالا بخواهد معاف شود!با وجود آن عمل سنگین،تا کمی حالش بهتر شد،دوباره ساکش را بست و برگشت جبهه کنار همرزمانش..."
1364
زنده باد مادر مقاوم!
"عکس های مراسم شهادت مجتبی،یکی از اقوام،را که خودش گرفته بود،به دستم داد و سفارش کرد به دست خانواده اش برسانم و بعد مِن مِن کنان گفت:مامان!یه سئوال:فرض کن بهت خبر بدن من شهید شدم.چی کار می کنی؟گفتم:اولأ مگه لازمه همه شهید بشن؟چرا به این فکر نمی کنی که بمونی و به اسلام خدمت کنی؟در ثانی،خانم موسوی،مادر دوستت که 2پسر و یک نوه ش شهید شدن،چی کار کرد؟منم همون کار رو می کنم.تا این را شنید،چند بار بالا و پایین پرید و با خوشحالی گفت:خدایا شکرت به خاطر این مادر مقاوم.خدا رو شکر که آمادگی شهادتم رو داری..."
هدایت شده از دیدگاه نو/عباس مریدی✍🏻
#رهبر_انقلاب:
مجاهدت #غواصان_دریادل عمليات ڪربلاے چهار و پنج، هرگز از یاد تاریخ این مرز و بوم نخواهد رفت.
#بہ_مناسبت_سالگرد
#تشييع_۱۷۵_شهيد_غواص
💠 @ramzeamaliyat
هدایت شده از شهدایی
از #شهدا
به جامانده ها؛
هنوز هم #شهادت مےدهند
اما بہ "اهل درد"
نه بے خیال ها
فقط دم زدن ازشهـدا
افتخار نیست..
باید زندگےمان،
حرفمان، نگاهمان،
لقمه هایمان، رفاقتمان
هم بوی #شـهدا بگیرد
@shohadaes
شهدای ملایر
شهید کمال #یونسی @shohadayemalayer
شهید کمال #یونسی در بیستم آذرماه هزارو سیصدو چهل و نه در ملایر روستای منگاوی بدنیا آمد او در حال رشد کردن بود که با شرایط مبارزه آشناتر شد و شورو شوقش برای پیروزی انقلای اسلامی بیشتر می شد انقلاب پس از تلاش بی وقفه مردم به پیروز ی رسید آنقدر این پیروزی شیرین بود که کمال نیز مثل دیگر جوانان برای حفظش راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در نهایت در بیست و چهارم آبان ماه هزارو سیصدو شصت و پنج در کردستان شیرینی شهادت را با تمام وجود چشید یادش گرامی وراهش پررهرو باد . فرازی از وصیت نامه شهید پدرو مادر عزیزم انشاء الله که مرا حل کنید و فرزندانم را طوری تربیت کنید که پیرو خط امام و اسلام باشند . به یاد داشته باشید که هیچ وقت شما راتنها نمی گذارم و همیشه در کنار شما می باشم . انشا الله که امام حسین (ع) ما را قبول کند که زیارتش بکنیم .ودر کنارش باشیم .
@shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید کمال #یونسی @shohadayemalayer
برخی از واژهها در عین سادگی، پیچیدهاند و در اوج خوشنامی مملو از گمنامی؛ «شهید» از این دست واژههاست، چه واژه قریب و غریبی! همان قدر نزدیک که دور؛ کهکشانی از عشق و عاشقی، مثنوی جاودانگی، غروبی پرطلوع و پایانی پرآغاز.
«شهید»...، واژهای که گیتی را غرق در غرور میکند و سپهر را غرق در سرور؛ نامش که بر زبانم مینشیند، هیاهویی از سکوت خدا را بر جانم مینشاند و دسته دسته شاپرکهای شعر و تغزل را بر شانهام؛
میخواهیم هر روز را با نامی و یادی از این ستارهها، شب کنیم و کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز؛ باشد که ادای دینی باشد بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و شجاعت... «برگ سبزی، تحفه درویش»، «تا چه قبول افتد و چه در نظر آید».
گزیدهای از زندگی یکی از ستارههای خاکنشین «شهید کمال #یونسی »
متولد نهم فروردین سال 1343 در روستای منگاوی شهرستان ملایر. پدرش کشاورز و مادر خانهدار بود، متأهل و صاحب یک فرزند دختر.
او از طرف سپاه به عنوان رزمنده به جبهه اعزام د و در تاریخ 24 آبان 65 در استان کردستان در شهر بانه توسط گروه ضد انقلاب با اصابت ترکش به شهادت رسید.
مزارش در گلزار شهدای روستای منگاوی است، یعنی در زادگاهش.
گزیدهای از وصیتنامه شهید:
«پدرجان همیشه امام را دعا کنید و نیز رزمندگان اسلام و ایران را؛ که در جبهههای حق علیه ظلمت میجنگند دعا کنید و برای من هرگز گریه نکنید و همیشه روح من را شاد کنید و اولین حرف من و آخرین حرف من این است که همیشه خدا را مد نظر داشته باشید». @shohadayemalayer
شهدای ملایر
شهید کمال #یونسی @shohadayemalayer
شهید کمال #یونسی فرزند: حسین متولد : 1342 روستای منگاوی شهادت : 1365/8/24 محل شهادت : کردستان
درجه : پاسداروظیفه @shohadayemalayer