eitaa logo
شهدای ملایر
365 دنبال‌کننده
5هزار عکس
465 ویدیو
49 فایل
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و ......به کانال شهدای ملایر 🍃🌷🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از نشر نارگل
#بگو_ببارد_باران مستند روایی زندگی #شهید_احمدرضا_احدی به قلم: #مرضیه_نظرلو انتشار یکم | 120 صفحه | 8000 تومان @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
👆👆👆👆👆 برشی از متن کتاب دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم. من محتاج نیست شدنم. من محتاج توام خدایا! بگو ببارد باران که کویر شوره‌زار قلبم سال‌هاست که سترون مانده. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم... خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم. بگذار این خشک‌زار وجودم، این مرده قلب من، دیگر نباشد. بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیده‌اند. بگذار این گوش‌های صم دیگر نشنوند، بس است هرچه شنیده‌اند، بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند، بس است هرچه جنبیده‌اند. خدایا! دوست دارم تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی. دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی. @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
#بگو_ببارد_باران #خلاقیت @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
👆👆👆👆👆 به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ‌کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی. در کلاس فیزیولوژی که استاد مسائی آن را تدریس می‌کرد، از نمایندۀ کلاس اجازه گرفتی تا مقاله‌ای بخوانی. کاغذ دستت را گرفت و سَرسَری به آن نگاهی انداخت و گفت: "برو بخون." رفتی، روبه‌روی دانشجویان ایستادی، صدایت را صاف کردی اما نمی‌توانستی بغض و خشم فروخورده‌ات را پنهان کنی و شروع کردی به خواندن: «چه کسی می‌داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، یعنی ستم، یعنی خونین شدن خرمشهر؛ یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟... به کدام گوشۀ تهران نشسته‌ای؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ کدام مسئله را حل می‌کنی؟ برای کدام امتحان درس می‌خوانی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‌کنی؟ از خیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟ یا از آدامسی که مادرت هر روز صبح در کیفت می‌گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می‌خلد؟ دیر رسیدن اتوبوس؟ دیر رسیدن سر کلاس؟ نمرۀ A گرفتن؟ دلت را به چه بسته‌ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟ به قبول شدن در دورۀ فوق دکترا؟...» برشی از کتاب مستند روایی زندگی @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
https://www.instagram.com/p/BWW5-s4gQyb/?taken-by=nargolpub بعد از عملیات و با شروع امتحانات، به تهران برگشتی و خیلی زود خودت را به دیگر دانشجویان رساندی. امتحان زبان برگزار شده بود. به اتاق استاد در طبقۀ سوم دانشکده رفتی و به او گفتی که تازه از جبهه آمده‌ای و به امتحان نرسیده‌ای. قرار شد از تو دوباره امتحان بگیرد. طبق زمانی که اعلام کرد در اتاقش حاضر شدی. بیشتر سؤالات را شفاهی پرسید و چند سؤال درک مطلب را هم کتبی امتحان گرفت. برگه را که به او دادی، نگاهی به آن کرد و آن را روی میز گذاشت. تشکر کردی و از اتاق بیرون رفتی. چند قدمی که دور شدی، برگشتی و از استاد پرسیدی: "ببخشید! می‌شه بگید من چند شدم؟" سؤال معمولی بود، اما متوجه نشدی چرا استاد خیلی جدّی گفت: "شما صفر گرفتی." خندۀ تلخی کردی، سرت را تکان دادی و مظلومانه مسیر پلّه‌ها را در پیش گرفتی. گمان کردی که مثل همیشه تازیانۀ جبهه رفتنت را می‌خوری و باید کنایه‌ها را به جان بخری. قبلاً هم بعضی از اساتید به دانشجویان رزمنده گفته بودند: «به شما چه مربوطه جبهه می‌رید؟! جبهه برای اوناییه که نمی‌تونن درس بخونن.» برشی از کتاب باران مستند روایی زندگی دانشجوی شهید کتاب‌های را از کتاب‌فروشی‌های معتبر بخواهید. @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (1) @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (2) @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (3) @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (4) @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (5) @nargolpub