eitaa logo
شهدای ملایر
370 دنبال‌کننده
5هزار عکس
466 ویدیو
49 فایل
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و ......به کانال شهدای ملایر 🍃🌷🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
# به چاپ رسید زندگینامه‌طلبه‌وغواص‌ @shohadayemalayer
# به چاپ رسید. نویسنده؛ فاطمه صفری زندگینامه‌طلبه‌وغواص‌ @shohadayemalayer
حالم عجیب بود. صدای مردی که دائم با نگرانی می‌گفت: مادر فقط صورتش را ببینی کافی‌ست؛ در گوشم می‌پیچید. آرام کنار تابوتش نشستم. گفتم: عزیزم! مادر بدی بودم که دیر آمدی؟ پارچه‌ای که رویش انداخته بودند را کنار زدم. دیگر هیچ صدایی نمی‌شنیدم. چشم‌های زیبایش را بسته بود و مثل کودکی‌هایش آرام خوابیده بود. چقدر صورتش شبیه قرص ماه می‌درخشید. چندماهی می‌شد که ندیده بودمش. خیلی منتظر آمدنش بودم. به داخل تابوت خم شدم و دست بردم زیر سرش. دلم می‌خواست برای آخرین بار سیر در آغوشم بگیرمش. انگار او هم منتظر این لحظه بود که تا بلندش کردم سرش را به سینه‌ام چسباند. باز همان بوی عطر آشنا پیچید و مرا باخود به گذشته برد. به آن شبی که سه ماه بیشتر نمانده بود که به دنیا بیاید. همان شبی که برای نمازشب بیدارم کرد. شش ماهه باردار بودم و ساعت حدود سه شب، بچه‌ی در شکمم تکانی خورد و صدای بچگانه‌اش را شنیدم. از ترس بلند شدم. وضو گرفتم، سجاده را پهن کردم و به نمازشب خواندن مشغول شدم. برای سوره‌های خاصِ نماز سواد نداشتم، به جایشان ده بار سوره‌ی اخلاص را خواندم. تا چندساعت از شنیدن صدای کودکم در حیرت بودم، اما نه توهم بود و نه خیال..... زندگینامه‌ به روایت @Shahadat1398🕊
.... باید به پدر و مادرم خبر می‌دادم. خبر شهادتش به تنهایی داغ بزرگی بود حالا چطور باید می‌گفتم که پیکرش هم مفقود است؟ فکر این که چطور به آن‌ها بگویم داشت دیوانه‌ام می‌کرد. باید صبوری میکردم، اما چطور؟ یحیی جگرم بود و او را از دست داده بودم. با سختی نشستم و آرام ساکش را باز کردم. بوی عطرش فضا را غرق در خودش کرد. اشک‌هایم به روی گونه‌هایم سرازیر شد. چشمم به وصیت‌نامه‌اش که کنار عطر و تسبیحش بود افتاد. بازش کردم. آخرین دست خطش بود. هر خطش را که میخواندم چشم‌هایم مثل ابر بهار می‌بارید. نوشته بود: " هرگاه خواستید گریه کنید به یاد حسین(ع) و یارانش گریه کنید و اگر مفقود شدم به یاد فاطمه‌رهرا (س) بیفتید و برای مظلومیت ایشان گریه کنید." ..... زندگینامه به راویت @Shahadat1398🕊
# به چاپ رسید زندگینامه‌طلبه‌وغواص‌ @shohadayemalayer
تقدیم کتاب زندگینامه طلبه و غواص به پدرومادر محترمشان به وسیله نویسنده این کتاب ارزشمند. کانال شهدای ملایر خواندن این کتاب جذاب و ارزشمند را به همگان توصیه می کند. @shohadayemalayer
ناآشنا با نبودم.. ولی بعدازاین همه سال اولین بار زائرش شدم.. خین هنوز بوی باروت و دود و آتش میداد.. درست مثل همان شبِ عملیات. ...... همان عملیاتی که غربت بچه‌های غواص را به تصویر کشید.. طبق کتاب ، درست همان نیزارها و رنگ خون گرفتن خورشید نمایان بود.. سکوت نهر یا همان اروند درست مثل بجان آدم چنگ می‌انداخت.. تاریکی کم کم همه خین را داشت توی آغوش خودش میکشید .. صدا در صدا پیچیده بود و حال شب عملیات برایم تصور میشد.. همین‌جا بود که شکارچی دستور حرکت داد و غواصها یکی یکی و بالبخند مستانه‌شان از زیر قرآن سیدحسینی روحانی گردان رد میشوند و وارد آب میشدند.. درست از روی همین خاکریز.. و نی‌ها کمی آنطرف‌تر دستشان را برای غواصها تکان میدادند.. 👇👇👇
✍ می‌دانستم دلش در جبهه است و شاید لباس هم بهانه باشد تا ما را برای رفتنش قانع کند، اما نمی‌دانم چرا از بودنش سیر نمی‌شدم و دوست داشتم بیشتر بماند. پرسیدم: حالا این لباسِ غواصی از گلوله‌ای چیزی جلوگیری می‌کند؟ خنده‌ی مستانه‌ای کرد و گفت: نه ننه‌جان معطل یک ترکش است.❣ نمی‌دانستم دیگر چه بگویم. کم‌کم داشت بُغض گلویم را می‌گرفت. گفتم: برو عزیزم امیدت به خدا باشد. سکوتی کرد و آرام گفت: ننه‌جان! اگر شهید شدم و جنازه‌ام نیامد ناراحت نشو. یک‌باره دلم ریخت. زود گفتم: این چه حرفی است؟ نه این‌طور نگو. حتی شهید هم شوی می‌خواهم لااقل خانه‌ات را بلد باشم . . . ـــــــــــــــــــــــ 📚برگرفته‌ازکتاب: ... زندگینامه‌طلبه‌غواص تولد: ملایر-همدان شهادت: عملیات‌کربلای۴-نهرخین ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
«یحیی فراموش نخواهد شد» بخشی از کتاب را در اینجا باهم بخوانیم👇 https://defapress.ir/576671 زندگینامه‌طلبه‌غواص تولد: ملایر شهادت:
آیین رو نمایی کتاب طلبه و غواص چهارشنبه دوم اسفند ساعت: ۹:۳۰ مکان: بالاتر از بیمارستان امام‌حسین(ع)، سالن حافظ دانشکده عمران و معماری.. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
... چقدر چشم انتظاری کشیدی تا یحیات برگرده. یادته وقتی خبر مفقود شدنش رو شنیدی گفتی: "خدایا ، یحیی برای تو ،دادمش در راه تو ، ولی فقط یه دستش یا تیکه از بدنش رو بمن برگردون تا دلم آروم بگیره..." نذرکردی تا لحظه‌ای که یحیات برگرده هرروز رو روزه بگیری.. ۷۲ روز بعد یحیات سالم ولی باسری که تکه پوستی وصل بود، برگشت... بعداز اون تا نفس داشتی به مردم خدمت کردی.. توی روستا هر خانمی از دنیا میرفت خودت غسل و کفنش می‌کردی. هر نیازمندی رو کمک میکردی. ۵۰ سال نماز شبت به نماز صبح وصل بود... حتی لحظه آخر تشنه بودی و تشنه از بین ما رفتی..😭 تو یه فرشته‌ بودی در لباس آدمیزاد که دنیا برات تنگ بود... حالا در آغوش پسر شهیدت به آرامش ابدی رسیدی... دلمون برات تنگ میشه😭 مارو یادت نره شفاعت کنی مادر..💔 بیاد مادر بزرگوار شادی روحش فاتحه و صلوات بخوانید.. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄