همه از يك خانواده بوديم
رضا پاک:
وقتي ياد شهيد غفار مسعودي و رضا فطرس ميافتم، وقتي ياد اكبر فتحاللهي و شهيد ناصر بهبهاني ميافتم وقتي يادم ميآيد ابوكوثر كه اهل كاظمين بود و از تيپ بدر به تيپ امام حسن مجتبي(ع) آمده بود و هر كار كه ميكردند برنميگشت، اشك از چشمهايم سرازير ميشود. #تيپ_امام_حسن_مجتبي كاري با ما كرده بود كه منِ اهل لرستان، #مرتضي_روحيان و #محمد_عابديني اهل #ملاير، حاج حميد وليپور اهل ساري همه با هم احساس برادري ميكرديم. يادم ميآيد حاج حميد وليپور خودش نميرفت مرخصي اما ما ميرفتيم ساري و به خانوادهاش سر ميزديم و يكي، دو روز هم آنجا ميمانديم. جوّ معنوي و مقدس تيپ امام حسن مجتبي(ع) باعث شده بود كه شهيد بزرگواري مثل عزيز فرخنيا به مادرش وصيت كند كه بعد از شهادت او را در قبرستاني كه در كنار سايت خيبر است دفن كنند. بچههاي تيپ و شهداي هر كدام از آن يكي عزيزتر بودند كوروش پرويزي، احمد مؤمن، كريم صفيزاده، مسعود مهديان، محمود وزيريان، سليمان يدكام، حجت سبزيپرور، علي نصرتي، محمد شرفي، كريم دبيري، احمد اردلان، حميد علوي، غلام كرميزاده، عباس خدكساز، عطا خدكساز، حميد وليپور هر كدام براي خودشان بچههاي استثنايي بودند كه متأسفانه هيچ جا از اسمي از آنها در ميان نيست. انگار به نوعي اين بچهها مظلوميت و غربتشان را از صاحب نام تيپ گرفته بودند.
يگاني كه با همه يگانها فرق داشت
دوران نقاهتم كه طي شد، مثل قبل چون استانمان يگان رزم نداشت، اعزام ميشديم به خوزستان. آن زمان دوستان لرستانيام مثل شهيد رسول زيفدار، شهيد نعمتا... سعيدي، مراد دولتشاهي، مصدق، پورحسيني، ماسوري و ... به تيپي به نام تيپ امام حسن مجتبي(ع) پيوسته بودند و يكسره از تيپ تعريف ميكردند. مرتب ميگفتند اين يگان با همه يگانها فرق دارد. وقتي از خصوصيات خوب تيپ ميگفتند، كمكم مشتاق شدم كه به جمعشان بپيوندم. همان هم شد. وقتي سر پا شدم از طريق شهيد رسول زيفدار قبل از شروع عمليات والفجر مقدماتي به تيپ امام حسن مجتبي(ع) پيوستم. در عمليات والفجر مقدماتي مراد دولتشاهي فرمانده گردان بود و آقاي مصدق هم كارآموزش بود. وقتي رفتم منطقه به خاطر سن كم و جثه ريزي كه داشتم اول بهم نميديدند كه بتوانم در منطقه و در عمليات كاري از پيش ببرم. فكر ميكردند كه واقعاً توان رزم ندارم اما وقتي در عمليات تحرك و جست و خيزم را ديدند نظرشان عوض شد. همراه رسول در محوري بودم كه فرماندهاش شهيد عبدالعلي بهروزي بود. تا وقتي عمليات تمام شود ما در جنگل امقر، پايينتر از سه راه پيروزي در خدمت شهيد بهروزي بوديم. بعد هم كه مجبور شديم از تپههاي دوقلو و شيب ميسان عقبنشيني كنيم و خط اولمان را در جنگل امقر قرار دهيم، همراهشان بودم.
زماني كه در خط پدافندي عمليات والفجر مقدماتي بودم، دوباره مجروح شدم. مدتي در بيمارستان بستري بودم. وقتي حال و روزم بهتر شد، خبردار شدم كه تيپ امام حسن مجتبي(ع) به تيپ آبي خاكي تبديل شده است. رفتم پلاژ و در برنامهاي آموزش سكاني و ... شركت كردم. تيپ داشت خودش را براي شركت در عملياتهاي آبي خاكي آماده ميكرد. تعاريف سيدوليا... خلفوند و تعدادي از بچهها كه در اطلاعات عمليات تيپ بودند به علاوه تجربهاي كه از اطلاعات عمليات گردان انبيا داشتم باعث شد تا بعد از عمليات خيبر به واحد اطلاعات عمليات تيپ بپيوندم. روحيه شجاعت و نترس بودن بچههايي كه كودكي و نوجوانيشان را در كوهستان سپري كرده بودند باعث شده بود كه از هيچ خطري واهمه نداشته باشم شهيد وليا... جعفري و شهيد علي نصرتي در كنار شهيد وليا... خلفوند از بچههايي بودند كه هميشه از خطر استقبال ميكردند و از آن هيچ واهمهاي نداشتند. همين حالا هم اگر گزارشهاي شناساييهايشان را بخوانيد، ميبينيد كه اكثراً دست پر برگشتهاند و با همه مشكلات كه سر راهشان بوده هيچ موقع مأموريتشان را نيمهكاره رها نكرده بودند. به همين خاطر وقتي به بررسي گزارش نويسيهاي هور برميخوريم خصوصاً گزارشهاي شب ميبينيم كه بچهها آنقدر به دشمن نزديك شدهاند كه يا باورش سخت و غيرممكن است يا اينكه از خواندن از وحشت مو به تن آدم راست ميشود. اگر در اين شناساييها بچهها كارشان تمام نميشد، آنقدر در منطقه ميماندند تا بالاخره هر طور شده مأموريتشان را به پايان برسانند و دست خالي برنگردند. دوازده ساعت داخل هور ماندن كار سادهاي نبود. كنار آمدن با گرماي كشنده جايي مثل شط علي، پشهها و ماهيهاي آنچنانياش واقعاً مرد ميخواست. با اين حال بچههاي اطلاعات عمليات سختترين شناساييها را انجام ميدادند و عملاً كارگشاي يگانهايي بودند كه داشتند خودشان را براي عمليات آماده ميكردند.