eitaa logo
شهدای ملایر
319 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
408 ویدیو
48 فایل
عکس، زندگینامه، خاطرات و وصیت نامه شهدای ملایر🍃🌷🍃 ارتباط با ما و ارسال عکس و خاطرات و وصیت نامه و ......به کانال شهدای ملایر 🍃🌷🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 ✨بسم رب الشهداء والصدقین✨ 🌷همزمان با شبهای با عظمت قدر و سالروز شهادت حضرت علی (ع) مراسم بزرگداشت لاله های بی نشان و تجلیل از مادران چشم انتظارذشهدای جاویدالاثر شهرمان برگزار می شود ، از عموم مردم شهید پرور دعوت میشود باحضور گرم خود قدردان شهدای گمنام و مادران صبورشان باشند.🌷 💢مکان : گلزارشهدای گمنام میدان امامزاده عبدالله(ع) 💢زمان : ۹۷/۳/۱۶ همزمان با ۲۱ رمضان 💢ساعت:۱۷:۳۰ بعدازظهر
هدایت شده از نشر نارگل
#بگو_ببارد_باران مستند روایی زندگی #شهید_احمدرضا_احدی به قلم: #مرضیه_نظرلو انتشار یکم | 120 صفحه | 8000 تومان @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
👆👆👆👆👆 برشی از متن کتاب دیگر نمی‌خواهم زنده بمانم. من محتاج نیست شدنم. من محتاج توام خدایا! بگو ببارد باران که کویر شوره‌زار قلبم سال‌هاست که سترون مانده. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم... خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم. بگذار این خشک‌زار وجودم، این مرده قلب من، دیگر نباشد. بگذار این دیدگان دیگر نبیند، بس است هرچه دیده‌اند. بگذار این گوش‌های صم دیگر نشنوند، بس است هرچه شنیده‌اند، بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند، بس است هرچه جنبیده‌اند. خدایا! دوست دارم تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی. دوست دارم گمنام گمنام بیایم، دور از هر هویتی. @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
«بگو ببارد باران» منتشر شد/ روایتی از زندگی یک شهید گروه ادب: زندگی روایی شهید احمدرضا احمدی در کتاب «بگو ببارد باران» روانه بازار نشر شد. http://iqna.ir/fa/news/3599315/ @nargolpub
هدایت شده از یا مهدی (عج)
تقدیم به مادران شهدای جاویدالاثر وقتی می رفتی سیرنگاهت کردم تا سالها قامت بلندت درذهنم ماندگارشود ،وقتی می رفتی قرآن وآب رابدرقه راهت کردم تا آرام گیرد دل پرالتهابم .پسرم آخرین بار که میرفتی چقدرزیباتر شده بودی چقدر بزرگتر به نظرم آمدی .رفتی ودل مادرت چله نشین یادت شد تادرتنهای هایم مرورکنم همه سالهایی راکه برایم کودکی کردی ،درذهنم مرورکردم اولین حرفت رااولین قدمت رااولین زمین خوردن وبلندشدن دوباره ات را،تورفتی ومن دلخوش به خاطراتت شدم باقاب عکسی که نگاهت درآن عادت همیشگی نگاهم شد .تو گفتی دعایت کنم تابه آرزویت برسی ،دعا کردم به آرزویت رسیدی ، حالا من آرزومیکنم تودعایم کن ،آرزویم برگشت توست حتی اگر به آن بلند قامتی روزرفتنت نباشی .سالهاست باهرصدای دری آغوشم رابرایت بازمیکنم ،سالهاست لالایی کودکی ات رازمزمه میکنم تا وقت آمدنت فراموشم نشود ،وسالهاست دلخوش میشوم به مادری یک مادر برایت شبهای جمعه میدانم اگر من مزاری از توندارم تا بغض های دلتنگی ام راآنجا بازکنم توزائری داری که مرجع تقلید همه شهدای گمنام است.
هدایت شده از نشر نارگل
#بگو_ببارد_باران #خلاقیت @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
دانشجوی شهید #احمدرضا_احدی @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
👆👆👆👆👆 به دانشگاه برگشتی. همه سرگرم امتحانات بودند. هیچ‌کس حتی سراغ داریوش را هم نگرفت و تو بیشتر رنجیدی. در کلاس فیزیولوژی که استاد مسائی آن را تدریس می‌کرد، از نمایندۀ کلاس اجازه گرفتی تا مقاله‌ای بخوانی. کاغذ دستت را گرفت و سَرسَری به آن نگاهی انداخت و گفت: "برو بخون." رفتی، روبه‌روی دانشجویان ایستادی، صدایت را صاف کردی اما نمی‌توانستی بغض و خشم فروخورده‌ات را پنهان کنی و شروع کردی به خواندن: «چه کسی می‌داند جنگ چیست؟ چه کسی می‌داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می‌درد؟ کیست که بداند جنگ یعنی سوختن، ویران شدن، یعنی ستم، یعنی خونین شدن خرمشهر؛ یعنی سرخ شدن جامه‌ای و سیاه شدن جامه‌ای دیگر، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه شد؟... به کدام گوشۀ تهران نشسته‌ای؟ کدام دختر و پسر دانشجویی می‌داند هویزه کجاست؟ کدام مسئله را حل می‌کنی؟ برای کدام امتحان درس می‌خوانی؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می‌کنی؟ از خیال؟ از کتاب؟ از لقب شامخ دکتر؟ یا از آدامسی که مادرت هر روز صبح در کیفت می‌گذارد؟ کدام اضطراب جانت را می‌خلد؟ دیر رسیدن اتوبوس؟ دیر رسیدن سر کلاس؟ نمرۀ A گرفتن؟ دلت را به چه بسته‌ای؟ به مدرک؟ به ماشین؟ به قبول شدن در دورۀ فوق دکترا؟...» برشی از کتاب مستند روایی زندگی @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
https://www.instagram.com/p/BWW5-s4gQyb/?taken-by=nargolpub بعد از عملیات و با شروع امتحانات، به تهران برگشتی و خیلی زود خودت را به دیگر دانشجویان رساندی. امتحان زبان برگزار شده بود. به اتاق استاد در طبقۀ سوم دانشکده رفتی و به او گفتی که تازه از جبهه آمده‌ای و به امتحان نرسیده‌ای. قرار شد از تو دوباره امتحان بگیرد. طبق زمانی که اعلام کرد در اتاقش حاضر شدی. بیشتر سؤالات را شفاهی پرسید و چند سؤال درک مطلب را هم کتبی امتحان گرفت. برگه را که به او دادی، نگاهی به آن کرد و آن را روی میز گذاشت. تشکر کردی و از اتاق بیرون رفتی. چند قدمی که دور شدی، برگشتی و از استاد پرسیدی: "ببخشید! می‌شه بگید من چند شدم؟" سؤال معمولی بود، اما متوجه نشدی چرا استاد خیلی جدّی گفت: "شما صفر گرفتی." خندۀ تلخی کردی، سرت را تکان دادی و مظلومانه مسیر پلّه‌ها را در پیش گرفتی. گمان کردی که مثل همیشه تازیانۀ جبهه رفتنت را می‌خوری و باید کنایه‌ها را به جان بخری. قبلاً هم بعضی از اساتید به دانشجویان رزمنده گفته بودند: «به شما چه مربوطه جبهه می‌رید؟! جبهه برای اوناییه که نمی‌تونن درس بخونن.» برشی از کتاب باران مستند روایی زندگی دانشجوی شهید کتاب‌های را از کتاب‌فروشی‌های معتبر بخواهید. @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (1) @nargolpub
هدایت شده از نشر نارگل
مراسم رونمایی از کتاب #بگو_ببارد_باران (2) @nargolpub