❤️با قایق گشت می زدیم. چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند بهمان.
سر یک آبراه، قایق حسین پیچید رو به رویمان. ایستادیم و حال و احوال. پرسید: «چه خبر؟»
آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود. خیلی وضعیت ناجوری بود.
حالا که درست شده، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم، مراقب بچه ها باشیم. عصر که می شه، می پریم پایین، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم.»
پرسید: «پس کی #نماز می خونی؟» گفتم: « همون عصری»، گفت: « بیخود»
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم. همان جا لب آب ایستادیم، نماز خواندیم.
#شهید_حسین_خرازی
#درس_اخلاق
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
@shohadaymazlum 🌹🍃
❤️ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكی بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگی دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس می كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
#درس_اخلاق
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
@shohadaymazlum 🌹🍃
❤️به نماز سید که نگاه میکردم،
ملائک را میدیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشستهاند.
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز...
گفتم: «نمیدانم چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است.»
به چشمانم خیره شد:
«مواظب باش! کسی که سر #نماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلا جمع نخواهد شد.»
📚کتاب همسفر خورشید
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#درس_اخلاق
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
@shohadaymazlum 🌹🍃
❤️از ارومیه می آمدیم سمت مهاباد، یک هو گفت بزن بغل.
گفتم: چی شده؟
گفت: وقت نمازه.
گفتم: اینجا وسط جاده امنیت نداره. اگه صبر کنی یک ربع دیگه می رسیم با هم می خونیم.
گفت: همین جا وایستا #نماز اول وقت بخونیم. اگه هم قراره توی نماز کشته بشیم دیگه چی از این بالاتر؟
#شهید_محمد_بروجردی
#مسیح_کردستان
#درس_اخلاق
اینجـا کانال شهـداست✌️👇
@shohadaymazlum 🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفاقت ها #شفاعت ها را و شفاعت ها #شهادت ها را می سازد،چه نمازی خوندیم نه آبی نه غذایی نه.... بدون وضو با پوتین و چه زیبا بود نمازتان، ایمانتان، #عشق تان... گاهی تنبلی میکنم نمیخونیم #نماز، خواب میمونیم یا سبک میشماریم میذاریم دقيقا دقیقه نود میخوانیم.... و چه قدر زیباست نمازی که شما خوانده اید در اوج جبهه ها و ترس و خوف، با خنده هایتان چیزی به نام ترس وجود ندارد،
#شهدا مارا دعا کنید در نماز هایتان، سخت محتاجیم به دعا و شفاعتان... دست ما راهم بگیرید...😭
#مدافعان_حرم #حضرت_زینب سلام الله علیها #شهید_مرتضی_عطایی و #شهید_رضا_سنجرانی .
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
🌹کانال شهدای مظلوم مدافع حرم👇
@shohadaymazlum
🔻پدر شهید دانشگر: پسرم مقید به شرعیات و فرائض بود و هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود. همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد.
صدای اذان همیشه در تلفن همراهش پخش میشد. یادم است پس از شهادتش، نیمههای شب که همه خواب بودند با صدای اذان بیموقع از خواب بیدار شدم و به حیاط خانه رفتم تا ببینم اذان مسجد است یا نه! علی الظاهر صدا از جای دیگر بود که پس از جستجو تلفن همراه عباس را که در چمدانش بود یافتم و آن صدای اذان از این تلفن بلند میشد.
ساعت اذان مطابق برساعت شرعی منطقه حلب سوریه بود.
خدا را بخاطر این قربانی پاک شکر کردم و با خودم گفتم «یا قابل القربان...»
🗓بیستم خرداد، سالروز شهادت #شهید_عباس_دانشگر
#درس_اخلاق
🌹کانال شهدای مظلوم مدافع حرم👇
@shohadaymazlum
🔺 نامهای عجیب از شهید " #سیدمجتبی_میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانوادهاش رسید.
در بخشهایی از این نامه آمده است:
🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد میکردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا میآید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکهای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان.
🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز میخوانیم، هنوز باور ندارم چه میبینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچههای فلاح به من خوشآمد میگویند، همه بچهها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچهها جویای حال خانوادهشان بودند... مادر حال میفهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بیجانی بیش نبودهام...
🌹کانال شهدای مظلوم مدافع حرم👇
@shohadaymazlum
#نماز_شهیدان
🔻 ستون گردان حبیب، لحظهبهلحظه به ارتفاعات «علی گرهزد» نزدیک و نزدیکتر میشد. برادر محسن [وزوایی] همچنانکه پیشاپیش ستون حرکت میکرد، با رسیدن نیروها به بالای تپهای کوچک، ناگهان متوقف شد.
🔻 نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد: « #نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنند.»
🔻 با این نهیب، ستون حبیب میرفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد: «نایستید، بدوید! نماز را بهدورو میخوانیم. هر کس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند! نماز را بهدورو بخوانید.»
🔻 همانطور که داشتم به جلو میرفتم، مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود! بهراستی نجوای عشق بود...
📚 ققنوس فاتح ، بیست روایت شفاهی از زندگی #شهید_محسن_وزوایی ، ص ۱۱۶.
🌹کانال شهدای مظلوم مدافع حرم👇
@shohadaymazlum