eitaa logo
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
75 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
2 فایل
♻️امروزفضلیت زنده نگهداشتن یادوخاطره ی شهداکمترازشهادت نیست زندگی زیباست اماشهادت زیباترست. "سیدعلی خامنه ای" ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند🌹 از هرچه که دم زدیم ، آنها دیدند🌷 ما مدعیان صف اول بودیم🌹 از آخر مجلس شهدا را چیدند🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 طرح به مناسبت سالروز تولد شهید ابراهیم هادی🌷 🟣 آدم هر کاری از بر میاد باید درحد توانش برای بندگان خداانجام بدهد،که بنا به فرموده امام کاظم(علیه السلام) اگر چنین نکنیم هیچ ازماپذیرفته نمیشود... ☝️" حــــجـــاب " حضرت زهـــراست ایــمان زن وقتی کـامل میشود کـه حجابش راکامـل کند... برای زن یک حریم است،یک ویک پشتیبان است. 🌟🌹از این خوب نگهبانی کنید. میگفت:به احترام بگذارید که حفظ آرامش امر به معروف برای شماست. 🎁💫
✨به نام خدا 🍃در میان فکه در ،بویی آشنا می آید.بوی شجاعت و پهلوانی،بوی غیرت و همتِ، کمیل؛روزه خوان حضرت زهرا(س) شهید ابراهیم هادی کسی که پهلوانیش زبان زد است و دلاور مردیش بی نظیر💪 🍃نمی دانم چه سریست که مهربانیش،منش پهلوانیش و رسم پلک هایمان را دریایی میکند. پهلوانی که نمیگذاشت آب در دل دوستان و آشنایانش تکان بخورد،حتی دست یاریش به نا آشنایان هم میرسید و دستگیری میکرد. 🍃او تنها یک دوست و یاور نبود؛ بلکه همچو پدری مهربان بود. که نبودش طعم تلخ یتیمی را به دل محبانش گذاشت. ابراهیم یاری گر همه اشان بود و دلیل هدایتشان، مرد میدان نبرد بود و شهامت عجیبی داشت. چهره خندانش آبی بود برآتش غم ها و های پر شورش مرحمی بود بر زخم های دلتنگی💔 🍃در ورزش بی رقیب بود،همانطور که منش پهلوانیش را کمتر کسی داشت شاید نتوان منشش را وصف کرد اما میتوان با شور در باره اش سخن گفت.        🌷 ما گمنام ترین گمنامان عالم امکانیم پس اے شـــღــید!! برایمان حمدے بخوان که تو زنده اے و ما مرده.
⃟🤍⚘⃝🕊˼ ᭄ꪆ.•﷽⚘ 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ بهمن ۱٣۶۱ (س) مجلسی می گوید: بود،بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس ابراهیم به حضرت زهرا(س)بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود. خیلی از بچه ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند.همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره(س)انجام شده بود. به منطقه ی رفتیم.به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا(س)بخواند. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به کرد. صدای ابراهیم به و طولانی  شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم،یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی شد. آن شب ابراهیم خیلی بود و گفت:من نیستم،این ها حضرت را شوخی گرفتندبرای همین دیگر . هر چه می گفتم:حرف بچه ها را به ، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن،امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر،دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم. ساعت شب بود خسته و کوفته خوابیدم. از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. را به سختی باز کردم چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود من را صدا زد و گفت: پاشو الان . من بلند شدم با خودم گفتم:این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد،قبل از اذان بیدار می شود و نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد.بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و ،ابراهیم شروع به خواندن کردبعد هم حضرت زهرا(س) اشعار زیبای ابراهیم چشمان همه ی بچه ها را جاری کردمن هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر کردم ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی با اینکه خوردم،چرا روضه خواندم؟ گفتم: آره،شما دیشب قسم خوردی که.... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا جایی نکن. بعد کمی کرد و ادامه داد:دیشب خواب به چشمم نمی آمد،نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم حضرت صدیقه ی طاهره(س) آوردند و گفتند: ،ما تو را دوست داریم. هرکه گفت تو هم بخوان دیگر امان صحبت کردن به او نمی دادابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. (سلام الله علیها) 🌷 💙 💐 ➫⇣ʝσɨŋ ➤ @shohadazendeaand✪ ╠═══ 🦋✨🌿 ═══╣
شهید ابراهیم هادی🌷 اذانی که 18عراقی را کرد آزادسازی70کیومترازمنطقه‌علمیاتی گیلان غرب عملیات شد، رزمندگان اسلام تقریباهمه راآزاد کرده بودندعراق تلفات سنگینی داده بود یکی از تپه هاکه اتفاقا موقعیت مهمی داشت هنوزمقاومت میکردبچه هاتلاش کردندآنرا هم آزاد کنند. صبح روزبعد به سمت تپه حرکت کردیم،نیروهای زیادی ازعراق روی تپه مستقر بودندبافرماندهان ارتش صحبت کردیم دادیم به نتیجه نرسید ناگهان ابراهیم هادی به سمت تپه عراقی هاحرکت کردوبعدروی سنگی رو به قبله ایستاد. وباصدای بلندشروع به اذان گفتن کردهرچه دادزدیم که بیاعقب الان تورامیزنندفایده نداشت. تقریبااواخر ابراهیم بودکه اندازی عراقی هاقطع شده بود ولی همان موقع یک گلوله شلیک وبه گردن ابراهیم خون زیادی ازابراهیم میرفت به کمک امدادگر زخم ابراهیم بسته شد یکی ازبچه هاآمدوگفت یک سری ازعراقی ها آمده دستشان رابالا گرفته ودارند تسلیم میشوند مسلح بیاستیدشایدحقه ای باشد 18عراقی به همراه یک افسرخودشان را تسلیم کردند🌷 🌱ᶜʰⁿˡ 📱➘ 「 @shohadazendeaand ᭄」
♨️انسان که غرق شود، میمیرد! ♡چه در 🌊   ♡چه در 💭     ♡چه در ⛔️        ♡چه در 🔥 🌷ای ! ای جوان مردِ راهِ ... کجایِ قافیه را باخته ایم!😞 که این چنین غرقِ دنیـ🌍ـا  ایم؟ 🌷ای ! ای عرش نشینِ ... دستمان را نگیرید 😔 به یادِ ❤️🕊 🍂🌹 هر وقت بچہ ها مشغول ڪسی هستند مرتب می گفت: بفرست و یا بہ هر بحث را عوض مے ڪرد. های شهیداحترام به دیگران بودحتی به ، همیشه می گفت این دشمنان ما انسانهای جاهل و هستند. ابراهیم این بود که معمولاً کسی مطلع نمی‌شد بجزکسانی که بودند وخودشان کارهایش می‌‌کردند اماخودابراهیم ضرورت از کارهایش نمی‌زد. . 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هادی شدی تا هدایت کنی 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨سحرِ اوّل ماه است مدد یازهرا [سلام‌الله‌علیها] تو بده رزقِ شهـــــادت به همه نــــــــوکرها...
3.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کوتاه از شهید ابراهیم هادی درارتفاعات بازی دراز👆 . 🌸 🎁 🥀 🦋الّلهُمَّ_صَلِّ_عَلَی_مُحَمَّدٍ_وَآلِ_مُحَمَّدٍ🌹✨ 🌷 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
6.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا😭 بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا😭 شهدا شرمنده ایم😞
💠 امتحان مردانگی قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسه‌ای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه حضور داشتیم. اواسط جلسه بود که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همان‌طور که نشسته بودم، سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشه‌ای خزیدند. لحظات به‌سختی می‌گذشت، اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابه‌لای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: «آقا ابرام …!» بقیه هم یکی‌یکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه می‌کردند. در حالی که همهٔ ما در گوشه‌وکنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود! در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرت‌خواهی گفت: خیلی شرمنده‌ام. این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق شما! گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد. 📚 برگرفته از کتاب ~~~~