فقط ۱۴ سال سن داشت
يك اسلحه به غنيمت گرفته بود، با همان اسلحه، هفت عراقی را اسير ڪرده بود، احساس مالکيت میڪرد، به او گفتند بايد اسلحه را تحويل دهی میگفت به شرطی اسلحه را می دهم که دستِ کم يك نارنجك به من بدهيد، پايش را هم ڪرده بود در يك ڪفش كه يا اين يا آن، دست آخر يك نارنجك به او دادند، يكی گفت: دلم برای اون عراقیهای مادر مرده میسوزه ڪه گير تو بيفتند، بهنام خنديد و رفت.🌙
راوی: همرزم شهید
🌷 #شهیدبهنام_محمدی
ولادت: 1345 مسجدسلیمان
شهادت: 1359 خرمشهر
#یادش_با_صلوات 🌹
💠 شهیدی که در زمان جنگ دشمن برای سرش جایزه ای بیشتر از فرمانده اش تعیین کرده بود!
💠 در لحظه شهادت قرآن را بوسید و زیر لب امام زمان (عج) را صدا میزد.
💠 در عملیات حصر آبادان توانست با اسلحهٔ خالی چند عراقی را اسیر کند.
💠 قبل از انقلاب، عکس شاه را از سر در مدرسه پایین آورد و به جایش عکس الاغ گذاشت!
💠 حاج قاسم درمورد ایشان گفتند: حاج مهدی کازرونی کلید لشکر بود و قسم میخورم در وجودش ذره ای ترس وجود نداشت!
#سردارشهید_محمدمهدی_کازرونی🌷
#یادش_با_صلوات
#امام_زمان
#لبیک_یاخامنه_ای
جاویدالاثر شهید شاهرخ ضرغام🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
لقب: حر انقلاب
تاریخ ولادت: ۱۳۲۸/۱۰/۱
محل ولادت: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۵۹/۹/۱۷
محل شهادت: آبادان
مزار: گمنام
#یادش_با_صلوات
🥀🕊
💔
حدود نیم ساعت قبل از وقوع حادثه، امید به یکی
از همراهانش میگوید خوابم گرفته و کمی استراحت میکنم؛ چند دقیقه میخوابد و ظاهرا خوابی میبیند، زمانی که بیدار میشود با یکی از دوستانش تماس میگیرد و تعریف میکند که خواب دیدهام من و تو کنار ضریح امام حسین(ع) نشستهایم، گنبد باز شد، نوری آمد و من به سمت بالا رفتم.
دوستش در جواب امید میگوید به خودت غره نشو و برای کسی هم تعریف نکن اما عاقبت تو شهادت است؛ حدود ۱۰ دقیقه بعد از این تماس، همسر امید به دوست او تماس میگیرد و میگوید هر چه به امید زنگ میزنم در دسترس نیست و نگران شدهام، در پاسخ میگوید تلفن را قطع کن تا پیگیری کنم و با پیگریها متوجه میشوند که چه اتفاقی افتاده.
راوی: هادی حقشناس از دوستان #شهید_امید_اکبری🌹
#شهید_مدافع_امنیت
پاسدار مدافع وطن شهید امید اکبری متولد اصفهان و از نیورهای حاضر در سپاه زاهدان و یکی از مداحان و ذاکرین امام حسین ع بود که در انفجار تروریستی به اتوبوس کارکنان سپاه به شهادت رسید🕊
#یادش_با_صلوات
#امنیت_اتفاقی_نیست
🥀🕊
#همراه_شهدا
میگفت:
بچه که بودم پیرمردی در کوچه
روی زمین سرد خوابیده بود و نمیتوانستم
کمکش کنم!
آن شب رختخواب آزارم داد
از فکر پیرمرد و روی زمین سرد خوابیدم
تا شریک رنجش باشم
سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما
روحم شفا پیدا کرد، چه مریضی لذت بخشی...!☑️
🕊شهیدمصطفیچمران🌱
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
🥀🕊
👈 سر جهیزیه خریدن با محسن خیلی ماجرا داشتیم.
👈 مدام با پدر و مادرم کَل کَل(جر و بحث) داشت كه چرا اینقدر پول خرج میکنید و ما اصلا به این لوازم نیاز نداریم.
گیر داده بود که مُبل نمیخواهیم.
نگران بود:
﴿شاید یکی که نداره ببینه و دلش بخواد!﴾
🍃 شهید محسن حججی
📚 کتاب سربلند
#یادش_با_صلوات
🥀🕊
🌷به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه؟!
🌷با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می ایستاد. یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد.
یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟
گفت: من رو ید الله صدا کنید!
🌷گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می شناسی؟
گفتم: نه چطور مگه!
گفت: ایشون قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کار ها رو می کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!
🌷صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. اینطور مبارزه کردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمی آمد.
"شهید ابراهیم هادی"
#یادش_با_صلوات
🥀🕊
🌷به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه؟!
🌷با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می ایستاد. یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد.
یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟
گفت: من رو ید الله صدا کنید!
🌷گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می شناسی؟
گفتم: نه چطور مگه!
گفت: ایشون قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کار ها رو می کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!
🌷صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. اینطور مبارزه کردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمی آمد.
"شهید ابراهیم هادی"
#یادش_با_صلوات
💜
رو به سوریه کرد و گفت:
بیا عروسڪهایم مالِ تو
حالا داداشم رو پس میدی..؟!
آخه خیلی دلتنگشم..^^ ):
خواهر #شهیداحمدمحمدمشلب
#یادش_با_صلوات
🥀🕊
🌹قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی:
"اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم،
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم..."
۱۰ اسفند، سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی
بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ محمد رسولالله(ص)🕊
#شهدای_اسفند
#یادش_با_صلوات
🥀🕊
زمانی که کار آزاد داشت و بنایی میکرد، کمتر کارگری بود که باهاش دووم بیاره، میگفت:
من نونی که میخورم باید حلال باشه.
معتقد بود که روز قیامت باید، من از این صاحب کار طلب داشته باشم نه بدهکارش باشم.
کارش واقعا عالی بود و یه ذره از کارش نمیدزدید.
هر خونه ای که میساخت فرض می کرد برای خودش میسازه، بناها که تعطیل میکردن، اون صبر میکرد و مثلا پانزده یا بیست دقیقه بیشتر کار میکرد تا احیانا کم کاری نکرده باشه..
شهید عبدالحسین برونسی🌷
فرمانده تیپ جواد الائمه (ع)
شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳
#یادش_با_صلوات
💜 #عاشقانه_های_شهدایی
همسر سردار شهید عباس کریمی:
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند میشد و به قامت
می ایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شده اید؟
من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم».
میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و
می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که حاج عباس کریمی از بندگان خاص خداوند است.
🌷۲۴ اسفند سالروز شهادت🕊🌷
#شهید_عباس_کریمی
#یادش_با_صلوات