فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا😭
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا😭
شهدا شرمنده ایم😞
#شهیدابراهیم_هادی
💠 امتحان مردانگی
قبل از عملیات مطلع الفجر بود. جهت هماهنگی بهتر، جلسهای در محل گروه اندرزگو برگزار شد. من و ابراهیم و شش نفر از فرماندهان ارتش و سپاه در جلسه حضور داشتیم. اواسط جلسه بود که ناگهان از پنجره، یک نارنجک به داخل پرتاب شد! دقیقا وسط اتاق افتاد. از ترس رنگم پرید. همانطور که نشسته بودم، سرم را در بین دستانم گرفتم و به سمت دیوار چمباتمه زدم. بقیه هم مانند من، هر یک به گوشهای خزیدند.
لحظات بهسختی میگذشت، اما صدای انفجار نیامد. خیلی آرام چشمانم را باز کردم. از لابهلای دستانم به وسط اتاق نگاه کردم. باورکردنی نبود! با چشمانی که از تعجب بزرگ شده بود گفتم: «آقا ابرام …!» بقیه هم یکییکی سرهای خود را بلند کردند. همه با رنگ پریده وسط اتاق را نگاه میکردند. در حالی که همهٔ ما در گوشهوکنار اتاق خزیده بودیم، ابراهیم روی نارنجک خوابید بود!
در همین حین مسئول آموزش وارد اتاق شد. با کلی معذرتخواهی گفت: خیلی شرمندهام. این نارنجک آموزشی بود. اشتباهی افتاد داخل اتاق شما! گویی این نارنجک آمده بود تا مردانگی ما و ابراهیم را بسنجد.
📚 برگرفته از کتاب #سلام_بر_ابراهیم
~~~~
یڪی از بچهها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون میآمد .
با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بیتقصیر میدونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم .
دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود !
در حالی ڪه دلم میسوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه میخندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده !
همونطور ڪه خونها رو پاڪ میڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خونها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست .
چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه میگفت : بمیر ، میمردم .
🌷سردار شهید محمود کاوه🌷
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ
ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ .
ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ
ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ....
ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ :
ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩ
ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ
ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ
ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ
ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ .
ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ
ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ
ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ .
ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ .
ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ
ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽ
ﺁﻭﺭﻧﺪ . ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
وآن کسی نیست جز شهیدسید میرحسین امیره خواه
شهید گمنام سلام... خوش اومدی...😔
به احترام شهدای گمنام این روایت رو برای دوستانتان ارسال کنید و برای شادی روح تمامی شهدای گمنام صلوات🌷
همه شهیدان بر گردن ما حق دارند ،آیا حق آنها را ادا کرده ایم،یا اینکه هنوز باید بگوییم ،شهدا شرمنده ایم.
🌷شُـهَـدا زِنـده انـد🌷
🌟السلام علیک یا صاحب زمان 🌟: 🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صدها صدف را موج دریا بُرد با خود
مادر, پسرها را چه زیبا برد با خود
هر کس که داغ قبر گم گشته به دل داشت
دیدم سوا گردید و زهرا(س) بُرد با خود
سربندهای سبز رویِ آب می فت
پشت سر هم عکسها در قاب می رفت
با چشم گریان دیدمش خنده به لب داشت
وقتی رفیقم دیدن ارباب می رفت🌷🍃
به نام خدا صبحتون زیبا ، یاد کنیم از شهدا🌹
#_شهیدعسگری_شعبان_نیامنصور:
تو ای مادرم! از مرگم گریه مکن و هر وقت به فکر پسرت افتادی به یاد کربلای حسین باش.
خواهرم ! باید بدانی که من در سنگر عشق و در جنگ با کفار، در آخرین لحظه های زندگیم آرزو دارم که تو حجابت را حفظ کنی و با این کار نگهبان خون شهیدان باشی، در دامان خود فرزندانی پرورش دهید که به درد اسلام و ایمان ما بخورند.
از سمت راست :
1-برادر آزاده و جانباز استاد امید بابانیا
2-🌷شهید عسگری شعبان نیا منصور #سالگردشهادت
3-مهندس اکبر بابا گل تبار
در کربلای8 آقای امید بابانیا به اسارت
و در کربلای 10 شهید عسگری شعبان نیا بشهادت رسید.
این عکس در هفت تپه گردان مسلم قبل از عملیات کربلای هشت
گرفته شده است.
دوشنبه 4 اردیبهشت 1402.
#شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر صلوات 🌷
salam-bar-ebrahim.pdf
3.54M
پی دی اف
کتاب سلام بر ابراهیم...
💥زندگینامه و خاطرات
#شهیدوالامقامابراهیمهادی🕊💐
✍خودتان را برای ظهور امام زمان(روحی لک الفدا) و جنگ با کفار به خصوص اسرائیل آمادهکنید کهآنروزخیلینزدیک است
برادر شهیدم
شهید محسن حججی...🌷
#ظــهور_نــزدیکہ...
نشــانہهـاے عـام بہ وقـوع پـیوستہ ... نشـانہهـاے خـاص در حـال رخ دادنہ آمـادهے ظـهور باشـید و غـربال دنـیا نـشوید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی عقل عاشق شود
عشق عاقل می شود
وشهید می شود....🌱
#به_یاد_فرمانده
#قاسم_بن_الحسن
🌹🕊☘🌹🕊☘🌹
🌺 داستان شهادت برای ما تکراری اما جاذبه دارد و زیباتر از آن داستانی به بلندای تاریخ است،
داستانی که همه ی ما شنیده ایم، داستان سری که بر نیزه ها قرآن خواند و حالا تاریخ تکرار شده است…
سربازان امام خمینی در شور دلدادگی قتیل العبرات به دنبال شهادتی همچون امام حسین (ع) هستند.
شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را بدانجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
🔰داستان شهیدی که سر بی تنش سخن می گفت
💥شهید علی اکبر دهقان💥
💐در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند،
در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دوید، سرش چند دقیقه ای «یا حسین گویان» روی زمین می غلتید.
🔹🔸🔹🔸
شهید علی اکبر دهقان از رزمندگان دفاع مقدس بود که عشق به امام حسین علیه السلام کار او را بدانجا رساند که آرزویش شهادتی همچون مولایش سیدالشهدا بود.
حجه الاسلام صادقی سرایانی، از راویان دفاع مقدس نقل می کند
که وقتی شهید دهقان و عده ای از برادران رزمنده در جاده بصره-شلمچه در حال حرکت بودند، در پی انفجار های پیاپی دشمن، شهید علی اکبر دهقان از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت، در همان لحظه همرزمانش که می خواستند به سرعت از منطقه دور شوند متوجه می شوند، در حالیکه بدن این بزرگوار بدون سر می دود، سرش چند دقیقه ای یا حسین گویان روی زمین می غلتید.
تمام ده یا پانزده نفری که آنجا بودند دیگر یارای جمع آوری پیکر را نداشتند...
همه داشتند گریه میکردند…
به ارواح طیبه شهدا سلام و درود میفرستیم، روح پاکشان با امام حسین(ع)محشور باد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊شهید، چشم تفحص تاریخ است؛ چشمی که تا ابدیت امتداد دارد و تا قیامت دوام.
شهید مقامی است که معادلش در قاموس هیچ عالمی نیامده است اما 🌹رسالت او در تمام ذرات عالم انتشار یافتنی است؛ چرا که شهادت فصل اول کتاب رسالت است و رسالت، همان مسئولیت شهودی است که بر دوش همه انسانها از لحظه تشییع پیکر شهید، قرار میگیرد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
راست میگفت...
از دنیا که بگذری..
به راحتی از جانت هم میگُذری...
#شهدایی باشیم...🕊🌿
دیدم پاهاش زخمی و خونی شده
به سردار بی سر شلمچه ماشاالله رشیدی گفتم کفشهات کو؟؟؟؟
گفت دادم به اون بسیجی که کفشش پاره بود و نمی توانست تو ورزش صبحگاهی
همپای دیگران بدود
گفتم پس خودت چی؟
پاهات رو ببین خونی و زخمی شده
گفت اشکال نداره
گفتم یعنی چی؟
گفت اگه از یک کفش نتونم بگذرم
چطور از جونم بگذرم
☘کاش ما هم بشویم رهرو راه شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━
💛
همه او را به یک دلبستگی خاص میشناختند؛ آن هم حُبّ حضرت علیاکبر (ع) بود، هر جا که به نام علیاکبر (ع) مزین بود مهدی هم یکگوشه آن مشغول بود، فرقی نداشت هیئت محلیشان باشد یا گروهان مخصوص تیپ فاطمیون، برای همین وصیتش را بعد از بسمالله با «یا علیاکبر ِ لیلا» آغاز کرد، رفته بود که برای ایام فاطمیه برگردد، همین هم شد روز شهادت حضرت زهرا (س) خبر شهادتش را آوردند پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای لشکر فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) با حضور مردم شهر مقدس قم تشییع و در قطعه شهدای مدافعان حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.✨
«بسم الله الرحمن الرحیم»
یا علی اکبر لیلا؛
عشقت میان سینه من پا گرفته شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته پایین پای مرقدت ماوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب شش گوشه هم با نور تو ماوا ...
شعری که با رسیدن ماشین به مقصد نتونست کلمه آخرش رو کامل کنه! حالا فهمیدم آنروز گریه جانسوز مهدی برای کدام یک از اولیای خدا بود! کسی که مهدی به او علاقه زیادی داشت و همین علاقه هم باعث شد حضرت علی اکبرعلیه السلام او را به مهمانی خود قبول کنه. مهدی جان سلام ما رو به آقا برسون...🕊
🌷شهید مهدی صابری🌷
تاریخ تولد: ۱۳۶۸/۱/۱۴
تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۱۳
سمت: فرمانده گردان حضرت علیاکبر (ع) از تیپ فاطمیون
#شهید_مهدی_صابری
#شادی_روح_پاکش_صلوات
#حضرت_علیاکبر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─