📝 به روایتی از پدر شهید :
هر بار که از جبهه برمیگشت
اول می رفت مشهد ، بعدش
میومد خونه.
یه بار ازش پرسیدم: «حکایت چیه
که این قدر زیارت امام رضا میری؟
گفت: «حاجت مهمی دارم، ولی
عجیبه که پام به حرم میرسه
آروم میشم»
بعد از شهادتش، ۱۵ روز همه
جای تهران دنبال جنازه گشتیم،
اما پیدا نشد.
از طرف بنیاد شهید تماس گرفتند
و گفتند: «جنازه شهیدتون توی
مشهده»
با تعجب پرسیدم: «شهید ما
چطوری به اونجا رسید؟»
گفتند: امروز شهدا رو دور حرم
امام رضا طواف دادیم. کسی به
استقبال شهید شما نیومده بود.
ناچار کفن رو باز کردیم و اسم
و آدرس شما رو توی جیبش پیدا
کردیم.
شهید محمد علی غنیمت پور
@shohda_shadat
وصیت تکان دهنده شهید به مادرش
مادرم!
زمانی ک خبر شهادتم را شنیدی
گریه نکن،
زمان تشیع و تدفینم
گریه نکن،
زمان خواندن وصیت نامه ام
گریه نکن؛
فقط زمانی گریه کن
که مردان ما
غیرت را فراموش می کنند
و زنان ما عفت را...
#شهیدسعیدزقاقی
@shohda_shadat
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۴۹
✍️ کار تمیزِ فرهنگی را از این شهید بیاموزیم...
#متن_خاطره
سیّد حسین برای تهیهی تدارکات و اسلحهی نیروها رفته بود اهواز. اسلحه و تدارکات رو که تهیه کرد، افتاد دنبالِ کتابفروشی. با اینکه کتابفروشیها تعطیل بود ، اما با تلاشِ زیاد نهجالبلاغه تهیه کرد و همراهِ اسلحه به تک تکِ بچهها یک نهجالبلاغه میداد. میگفت: همراه با آموزشِ نظامی ، باید با نهجالبلاغه هم آشنا بشین ...
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید سیّدحسین علمالهدی
📚منبع: کتاب لحظه های آشنا ، صفحه ۵۹
@shohda_shadat
1_14695459.mp3
5.69M
"دعاکن شهید بشی ،نمیری"
#آرزو_داشت_روز_عاشورا_شهید_بشه
#حاج_حسین_یکتا
#پیشنهاد_دانلود 👌
@shohda_shadat
✨ یک تابلو آیةالکرسی تو اتاق پذیرایی بود. عکس بچهها، همراه نوهها دورتادورش بود.
🔺 یه روز دیدم عکس #مصطفی نیست، خیلی ناراحت شدم.
به بچهها گفتم:
"کسی عکس مصطفی رو ندیده؟!"
🔹 همه اظهار بیاطلاعی کردند...
🔸 اون زمان خود #مصطفی سوریه بود...خیلی #دلتنگش شدم.
بعد از چند روز مصطفی اومد، خیلی خوشحال شدم. بعد بهش گفتم که عکسش رو گم کردم...😔
🔺 چیزی نگفت؛ فقط یه لبخند زد...💕
🔹 بعد از چند روز اومد، گفت: "مامان برات یه عکس آوردم توپ! جون میده برای...."
🔺 نذاشتم ادامه بده...
▪️ بهش گفتم: "نمیخوام...! ببرش."
🔸 عذرخواهی کرد...
🔹 وقتی عکسش رو دیدم واقعا دلم ریخت...
✅ این عکس آخرین عکسی بود که از دستش گرفتم، خودش این عکس رو خیلی دوست داشت و من دیوانهی این عکس #زیبا شدم...
🌸 نقل از #مادر_شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@shohda_shadat
#هوالعشق❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
حکایت عشق #خانم_خبرنگار و #آقای_طلبه حکایت عشق در #نگاه اول و اعتراف در #لحظه آخره...
#دختر قصه ما اگرچه #چادری و #مذهبیه و #آقا پسرمونم اگرچه #طلبه و #بچه_مثبته ولی #شیطنت و #غرور و #لجبازی این #دونفر درست مثل همه #جوونای همسن و سال خودشونه و #هیچ فرقی با بقیه ندارن و هیچ کدومشون #قدیسه نیستن بلکه اونا وقتی در کنار هم قرار میگیرن برای #تکامل هم دیگه تلاش میکنن تا به معنای واقعی #قداست_چادر_بی_بی و #قداست_عبای_پیامبر برسن
#اینا_توضیحاتی_بود_که_حتما_قبل_از_خوندن_داستان_باید_داده_میشد✅
و اما ذکر چند ❗️نکته❗️
🔴️داستان کاملا تخیلیه و هویت همه ی اشخاص و اماکن چیزی جز #زائیده_ذهن_پریشان_نویسنده_نیست😊
🔴️لطفا از همین اول داستان شروع به قضاوت نکنید🚫
🔴️داستان بعد از چند قسمت به اوج خودش میرسه پس لطفا صبور باشید🙏
🔴️تجربه اول نویسنده هست پس قطعا قلم ضعیفه و امیدوارم خسته نشید
#ترنم_عاشقانه
#یاعلی_التماس_دعا
@shohda_shadat
#هوالعشق❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#قسمت_اول
دوربین رو تحویل امامت داری حرم دادم و با یه قبض زرد رنگ به طرف بچه ها برگشتم.😑
اعصابم خط خطی و داغون بود و منتظر بودنم کسی حرف بزنه تا به مثل سگ پاچه شو بگیرم.😡
فاطی(فاطمه خانوم رفیق شفیق بنده): فائزه چرا عین گوجه فرنگی قرمز شدی؟😳
حرف فاطی شد تلنگری برای به رگبار بستن فاطی و اون خادم حرم که تو گشت بود😤
_هان😡چیه😡 توقع داری عین گوجه فرنگی نشم😡 دختره ی عقده ای به هیچ کس کار نداشت اصل اومد گیر داد به این دوربین بدبخت من😡
فاطی: بابا خواهر من ول کن حالا با گوشی عکس بگیری چی میشه حتما که نباید دوربین باشه 😉
_عه😒 نکنه فکر کردی کیفیت عکس دوربین کنون و گوشیای چینی ما یکیه 😡
فاطی: پیف پیف حالا هی کیفیت کیفیت نکن بابا 😷 دیگه گذشت رفت بیا بریم زیارت 😰
_الهی چادرت نخ کش بشه
_الهی غذاب بسوزه
_الهی شوهرت کچل باشه
_دختره عقده ای
_چرا دوربینو گررررفتی😭
مندل(مهدیه بانو دوست گرام اینجانب): خدا مرگیت بده🤕 زیارت خودت با این حرفایی که زدی باطل شد که بدرک 😈 زیارت مارم باطل کردی👿
_عه😮 چه ربطی داره به زیارت😳 کی گفته باطله😟
_اصلا صبرکن الان میرم از اون حاج آقا که اونجا وایساده میپرسم🙄 فاطی بدو بریم☺️
دست فاطی رو گرفتم و به زور کشوندم سمت یه روحانی که با یه پسر وایساده بود توی یه قدمی شون ایستادیم از پشت
_اوووم😴 سلام حاج اقا😊
حاجی برگشت و ما با دیدن سیمای زیبای حاجی چشامونو درویش کردیم
حاجی: سلام علیکم بفرمایید
_عه ببخشید حاج اقا من یه سوالی داشتم 🤓
حاجی: بفرمایید میشنوم
_حقیقتش میخواستم بدونم اگه فوش بدی و نفرین کنی زیارتت باطل میشه😳
یهو یه نفر عین یه حیوون نجیب شروع کرد به خندیدن😂
عه کی بود😳
فاطی که نی🤔
منم نیستم🤗
حاجیم نی😧
پس کیه😳
عه این یارو قدبلندس که کنار حاجیه😡
پشتش به ما بود و میخندید و شونه هاش از پشت می لرزید😐
_هووی آقا واسه چی میخندی😡
یارو قلد بلنده: برای اینکه زیارت رو اصولا میگن قبول نیست نه باطل شده😃
اینو گفت و برگشت طرف ما🙃
و برگشت برادر قدبلنده همانا و باز موندن دهن اینجانب به ابعاد غار مرحوم علی صدرم یه جا😮
وای خدا😱
چه چشمایی👁
عسلی😍
#امیدوارم_از_قسمت_اول_راضی_باشید
@shohda_shadat