~✨~
ـما هَمِہـ∞
دَر دلِ خُود شُـوقِ
شَہادٺــ❤️ داریمْـ✋
دَر دِلِ ظُلمَٺــِ
شَبــْ نـ✨ـورِ
اِمامَٺــ داریـٖم
اِے خُدا شُڪْرْ
ڪِـہ ما حُــبـِــ❣
ـولــایٺــ داریٖمـ✋
و اَزْ ایـٖــݩ
رَهْــبَر فَـرزاݩـہـ💚
اِطاعَٺــ دارٖیمـْ✌️
@shohda_shadat
YEKNET.IR - banifateme-ghadir-95-03.mp3
3.4M
🌸 #عید_غدیر
💐تشنه عشقمو تو دریایی
💐 من روی خاکمو تو بالایی
🎤 #بنی #فاطمه
👌فوق زیبا
@shohda_shadat
#هوالعشق❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#قسمت_سی_ام️
محمدجواد رفت...
دیگه بعد اون هیچی یادم نیست...
چی خوردیم... کی برگشتیم...با چی برگشتیم...محمدجواد کجا رفت....
۴ روز گذشت و ما امروز داریم بر میگردیم کرمان...۴ روزه حتی نمیتونم دو کلوم حرف بزنم...میرم حرم و بر میگردم... حالم بده...😭😭😭😭😭
مندل: فائزه هیچی جا نذاشتی. بریم؟
_بریم😞
مندل: فائره چرا خودتو عذاب...
نزاشتم ادامه بده:خواهش میکنم بس کن😭
اونم دیگه ادامه نداد و فقط آه کشید....😢
با تاکسی تا فرودگاه رفتیم...
پروازمون تاخیر ۳ ساعته داره مهدیه رفت از بوفه خوراکی بگیره...
گوشیم زنگ خورد📱شماره ناشناس بود.
_الو بفرمایید.
ناشناس: فائزه خانم من محمدجوادم.
چی؟؟؟؟ به گوشام اعتماد نداشتم. با ترید پرسیدم : شما؟!😨
ناشناس: سیدمحمدجوادحسینی
وای خدا قلبم 😱
_ب...بفرما...یید...😰
سید: من حرمم... میخواستم ازتون... ازتون خواهش کنم بیاید الان حرم... _من.... من فرودگاهم...😣 سکوت کرد....
_آقا محمدجواد 😢
سید: شما بر گردید کرمان... ان شالله وقتی برگشتم قم با خانواده خدمت میرسیم... مراقب خودتون باشید... یاعلی
😳😳😳😳😳😳آخ قبلم.... نه یعنی منظورم بعدم.... نه نه نه قلبمو میگم😁
خدایا من کیم😳اینجا کجاست😳
خدایا درست شنیدم....😭😭😭
خدایا باورم نمیشه.... یعنی ممکنه درست شنیده باشم....😭
مهدیه صورت اشک آلودمو که دید دویید طرفم.
مندل:وای چیشده؟؟؟؟😱
_مهدیه... محمدجوادم.... محمدجوادم....😭
مندل: آروم باش آبجی بگو چیشده
خودمو تو بغلش انداختم و با گریه براش تعریف کردم هرچی رو شنیده بودم و برام عین معجزه بود....😭امام رضا ممنونم....😭
#قسمت_سی_ام_بالاخره_گفت
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#کپی_بدون_ذکرمنبع_پیگرد_الهی_دارد
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
@shohda_shadat
#هوالعشق❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#قسمت_سی_و_یکم
از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم.
با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت😭فاطمه با ترس گفت : چیشده😳
_میخواد با خانوادش بیاد کرمان خواستگاری😭
فاطی : چ؟؟؟؟؟
_بریم خونه برات تعریف میکنم 😭
سوار ماشین شدیم تا بریم خونه😊
علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره🤔
فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه😳
علی: چی بگم والا🙄
وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم.... و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش...
_فاطمه باور کنم...؟
فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم... گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه🤓
_وای حالا معلوم نیست کی بیان😞
فاطی: عجله نکن میان🙂
_وای راستی شماره منو از کجا آورده بود😳
فاطی: عه راس میگی ها🤔 نمیدونم بعدا از خودش بپرس😜
الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش...😟
یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود... توهم زده بودم... 😢
داره بارون میباره... دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده...اشکام مثل بارون میریزه😭
تق تق🚪
علی:آبجی میشه بیام تو؟
_بفرمایید
علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد...
علی:خواهری...
_جانم😭
علی:دوسش داری؟
دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه...
_خیلی😭
علی: جواد بهم زنگ زد... قراره هفته دیگه بیان خواستگاری... #قسمت_سی_و_یکم
#دوستانتون_رو_تگ_کن
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
@shohda_shadat
#هوالعشق️❤️
#خانم_خبرنگار_و_آقای_طلبه
#قسمت_سی_و_دوم
یک هفته مثل برق و باد گذشت.
والان جلوی آینه نشستم و دارم روسری مو لبنانی میبندم😊
یه تنیک سفید ساده پوشیدم با روسری ساتن سفید که توش گل های قرمز قشنگیه😍
استرس شیرینی توی دلمه و باعث نمیشه که خوشحالی این وصال ذره ای ازبین بره☺️
مامان اومد توی اتاقم و روی تخت نشست.
مامان: هزار الله و اکبر چقدر بزرگ شدی مادر
با لبخند بوسیدمش و گفتم : ممنونتونم مامان که همیشه کنارگ بودید☺️
علی وارد اتاق شد😃
علی: مادر دختر خوب خلوت کردناااا😉
_آره تا چشمت کور شه 😅
علی: اه اه بزار شوهرت بدیم از دستت راحت شیم دختره چیز😂
_چیز خانومته 😡
علی: هوووی خودتی😡
مامان: تورو قرآن دعوا هاتونو بزارید برا بعد الان مهمونا میان ها😵
روی تخت نشستم و نگاهم به ساعت دیواری اتاقه... ساعت ۸ رو نشون میده....
یعنی کجان... نکنه نیان... نکنه چیزی شده...
صدای در خونه باعث شد سریع پرده پنجره رو کنار بزنم😳
مامان اینا به استقبالشون رفتن اول حاج خانوم بعد حاج آقا اومدن تو یاد اون شب لعنتی افتادم....😢
نه امشب اون شب نیست... محمدجواده من سومین نفریه که وارد شد😊
کت آبی اسپرت و شلوار کتون سفید پاش و پیراهن صورتی ملایم پوشیده بود😍
چقدر خوشگل شده بود😍
از حیاط گذشتن و اومدن داخل منم رفتم بیرون.
_سلام.
حاج آقا: سلام دخترم
حاج خانوم: سلام
محمدجواد: سلام...
حاج خانوم اوقاتش تلخ بود ولی سعی داشت بروز نده و من اینو میفهمیدم... حاج آقا با یه لبخند دلگرم کننده نگاهم میکرد... ولی محمدجواد خیلی مظطرب و نگران بود... این منوهم نگران کرد....
نشستن و فاطمه شروع به پذیرایی کرد😒
یکم که گذشت حاج آقا رفت سر اصل مطلب و منم به گفته مامانم چای آوردم😊
حاج آقا: خب آقامحسن اگه اجازه بدید بچه ها برن تا باهم حرفاشونو بزنن😄
بابا: اختیار دارید فائزه جان آقامحمدجواد رو راهنمایی کن
_چشم😶
#قسمت_سی_و_دوم
#دوستانتون_رو_تگ_کنید
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
@shohda_shadat
Banifatemeh-Sham-Eyde-Ghadir-94-01.mp3
6.95M
🌺 #سرود_عید_غدیر
🍃تموم ملائک ترونه خونه غدیره
🎤 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #سرود
@shohda_shadat
🎉عید سعید غدیر مبارک
بگو نبی! پیام را، دل غدیر آب شد
بگو که وحی میرسد که امر بر شتاب شد
بگو نبی! به عاشقان بیقرار بعد خود؛
که وقت بر کشیدن نقاب آفتاب شد
بگو به هر که چشم بر خلافت تو دوخته
که مُهر اعظم خدا نصیب بوتراب شد
به آنکه در امید کشتن چراغ روی توست
بگو علی چراغ امت تو انتخاب شد
بگو نبی! که در تمام آفرینش خدا
علی فقط امیر مومنین او خطاب شد
امیر مومنین شده علی و بعد از این خبر
بنای کاخ آرزوی عده ای خراب شد
خبر به این جهان رسید و عید شد بهارشد
زمین و آسمان همه معطر از گلاب شد
خبر رسید و آب برکه غدیر ناگهان
شراب شد شراب شد شراب شد شراب شد
@shohda_shadat