+ناراحت بود😢
[ بهش گفتم محمد حسین چرا ناراحتی؟!🙄
+گفت:خیلی جامعه خراب شده، آدم به گناه می افته!😞
رفیقش گفت:خدا توبه رو برای همین گذاشته ☺️و گفته که من گناهاتون رو می بخشم.😇
محمد حسین قانع نشدو گفت :« وقتی یه قطره جوهر می افته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی، ولی آینه کدر میشه.»😣😣
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی🌸🦋
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#حاجحسینیکتا میگفت:
اگه قاطی بشی
رفیق بشی، دوست بشی
با #امامزمان_عج خودمونی بشی؛
بی ریشه پیشه بشی،
بی خورده شیشه بشی،
پشت ِرود خونهی چه کنم چه کنم ِزندگی؛
رشتهیِ دلت دست ِآقا باشه...
آقاخودشعبورتمیده...! :)💔
🌸...{اللّٰہُـمـ الْرْزُقْنآشہـآدَٺ}ْ...🌸
رِزْقـِــــ🌱 #شَــ♡ـہــآدَٺ :)
#در_آرزوی_شهـــادت♥️
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#سخنی_درست..🍃👌🏻 #بحث_دهم..♥️✨ #پرسش..↓ ..🦋.. چرامیگویندکهانسان.. بایدازخدابترسد؛با اینکهخد
#سخنی_درست..🍃♥️
#بحث_یازدهم..✨
..
#پرسش..↓
..🦋.. چرا خدا دیده نمیشود؟
بااینکههرچیزیکهموجودباشد
بایددیدهشود!؟؟
#پاسخ..↓
..🕊.. بایدگفت که اینطور نیست که هرچه موجود است،باید دیده شود.❌
..❓.. چون دراین عالم خیلی ازچیزها وجود داردکه دیده نمیشود..
..♦️.. مانند عقل و نیروی برق و جوّ و فرشته و جن و احساس درد و عشق و ...
..♠️.. و علت اصلی اینکه ما خداوند را نمی بینیم ..↓
به این جهت است که :
..💎.. خداوند دارای جسم و جسمیت نیست!
..🔮.. وچون تنها اجسام قابل رؤیت میباشند؛
پس خداوند را بدلیل اینکه نامحدود و بدون محدودیت است و درقالب محدودِ جسم( مانند انسان ها) نیست را نمیتوان دید!
..^♥️^.. خدا با دیده دل و منطق دیده میشود ؛ ...
نه با چشمِ سر! √
..🌙..•|خدارادرآئینهدلببین! |•
..📱.. منبع :
کشف المراد
ص،۴۲
#فرهنگ_توحیدی..🌈
#کپی_آزآد..👌🏻💙
#نذر_فرج..🎈
#اللهم_عجلالولیکالفرج..🎆
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_و_هفتم
با این حرفش جمع به خنده می افتند و دکتر والا با کنجکاوی میپرسد:
گفتی برادر کوچیکترت هم
مهندسه هم طلبه؟
_اوهوم!همه فن حریف
حورا میگوید:چه جالب...
شهرزاد شالش را پشت گوشش میدهد و میگوید:
آخ آخ آیین اینقدری از این آدمها بدش میاد. ما
تو محله ام یه کشیش پیر داریم من هیچ وقت نفهمیدم چرا آیین اینقدر ازش بدش میاد!
آیه از مقایسه ی شهرزاد به خنده افتاد!کشیش پیر و آخوند جوان! نقطه اشتراک چه بود؟
نمیفهمید!
آیه خندان از آیین پرسید:چ
را؟ مگه کشیش بیچاره چیکار کرده بود؟
آیین خواست بگوید:کشیش را رها کن....تو من بعد اینگونه نخند... عجیب زیبا میشوی
اما تنها لبی کج کرد و گفت:
از آدمهایی که به حرفاشون عمل نمیکنن بدم میاد!
آیه ابرویی بالا انداخت و گفت:
یعنی شما از همه ی ما بدتون میاد؟
آیین کمی جاخورد:منظور؟
آیه دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و گفت:
یادمه یه بنده خدایی یه روزی بهم میگفت اگه
آدمها به دانسته هاشون عمل کنن دنیا گلستون میشه!همه ی ما به نوعی یه جای کارمون میلنگه!
عجیبه که لنگیدن اونا همیشه بیشتر به چشم اومده!از مهندسی که میدونه کم کاریش ممکنه چه
بلایی سر آدمها بیاره اما با این حال از کارش میدزده،معلمی که میدونه آموزش چه تاثیری تو
زندگی آدمها داره اما کم کاری میکنه! یا حتی دکتری که (اشاره به لیوان نوشابه ی در دستان آیین
می اندازد) میدونه یه لیوان نوشابه چه ضرری برای معده و بدنش داره اما بازم اونو میخوره!
دکتر والا بلند میخندد و آرام برای آیه دست میزند... حورا میزند روی شانه ی آیین و میگوید:
یک
هیچ به نفع آیه!
آیین تنها لبخندی به لب دارد و در دل زمزمه میکند:
کجای کاری حورا خانم!سه به هیچ بازی رو
برده دخترت!
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_و_هشتم
شهرزاد میخواهد چیزی از آیه بپرسد که زنگ گوشی آیه مانعش میشود. تصویر ابوذر روی گوشی
نقش بسته و آیه با ببخشیدی گوشی را جواب میدهد:
_جانم داداش
برخالف انتظار صدای زن ناشناسی را میشنود:
الو شما آیه خانم هستید؟
آیه نگران میگوید:بله خودم هستم ...گوشی برادر من دست شما چیکار میکنه؟
زن نفسی میکشد و نام محل کار آیه را می آورد و میگوید:
برادرتون تصادف کردند.حال چندان
مصاعدی هم ندارند ...خودتونو زودتر برسونید...
آیه مات به ظرف دسر رو به رویش نگاه میکند و زیر لب زمزمه میکند:یا جده ی سادات
حورا نگران از نگرانی آیه میپرسد:
چی شده آیه کی بود؟
آیه تنها با همان بهت میگوید:ابوذر.....
فصل سیزدهم(
آیات )
مثل دیوانه ها اورژانس را بالا و پایین میکردم دنبال ابوذر.دکتر والا طاقت نیاورد و به صندلی آبی
رنگ اورژانس اشاره کرد و گفت:
آیه شما برو بشین من میدونم چیکار کنم.
خسته و مستاصل@ روی صندلی نشستم...شهرزاد و آیین با نگرانی نگاهم میکردند و مامان حورا در
آغوشم گرفت و نوازش کنان گفت:
چه بلایی داری سر خودت میاری دخترم؟ آرووم باش هیچی
نیست ان شاءالل
ه
بغضم میترکد و اشکهایم از کاسه ی چشمانم سر ریز میشوند:
مامان حورا ابوذرمه....چطور آرووم
باشم...
دکتر والا همراه دکتر سهرابی می آیند. از آغوشش بیرون می آیم و هول و دستپاچه سمتشان
میروم:
دکتر سهرابی چی شده؟ داداشم کجاست؟ چه بالیی سرش اومده؟
دکتر سهرابی عینکش را از چشمش بر میدارد و میگوید:
آرووم باشید خانم سعیدی شما خودتون
که باید بهتر شرایطو درک کنید. جراحت عمیقی به کلیه سمت راستشون وارد شده که احتمالا مجبور بشیم کلیه رو خارج کنیم.
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat