••🌿🕊••
باشھداصحبتڪنید؛
آنھاصداےشمارابھخوبے
میشنوندوبرایتاندعامےڪنند...
دوستےباشھدادوطرفهاست🌱(:
•| #شھیدامیرسیاوشے |•
•|#پنجشنبہ_هاے_دلتنگے|•
.
@shohda_shadat🍃🌸
سلام آقا
درست که الان
روبرویِ ضریحت نیستم
اما
پایِ دلم ، همین ساعتها تویِ صحنِ انقلابِ انگاری ...
جلویِ برقِ دلبرِ پنجره فولادت زانو زدم !
دست رویِ سینه و سرم به رسمِ ادب پایین ُ
اشکهایی که بی گُدار به آب میزنن ؛
| السلامُ علیک یا ایها الرئوف |
سلام میدم !
سلام مولایِ مهربونی که بی منت میبخشی ...
تَصدُقت آقا 💚
که دار و ندارم از گوشه یِ نگاهته ...
دلم
تو شلوغیِ زائرات
کشون کشون
گم میشه تو اینهمه عاشقی که سرگردونِ اینهمه مهربونیتن ...
و چقدر خوبه
گم شدن تو شلوغیِ حرم 💚
.
.
#بہ-وقٺ-دلتنگے
🥀•° @shohda_shadat
#لبخند_بزن_رزمنده 😃
تازه اومده بود جبهه
یه رزمنده رو پیدا کرده بود و ازش می پرسید:
وقتی توی تیررس دشمن قرار می گیری ، برا اینکه کشته نشی چی میگی🤔😧؟
اون رزمنده هم فهمیده بود که این بنده تازه وارده😁
شروع کرد به توضیح دادن:
اولاْ باید وضو داشته باشی😉
بعد رو به قبله و طوری که کسی نفهمه باید بگی🗣:
اللهم الرزقنا ترکشنا ریزنا بدستنا یا پاینا و لا جای حساسنا برحمتک یا ارحم الراحمین🤲
بنده خدا با تمام وجود گوش میداد🧐
ولی وقتی به ترجمه ی جمله ی عربی دقت کرد ، گفت:
اخوی غریب گیر آوردی؟😅
#یاد_شهدا_با_ذکر_نورانی_صلوات 🌿
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#سخنی_درست😍 #بحث_هفدهم✨ #پرسش.↓ ..🦋.. چرا خداوند درقرآن،ابولهب (عمویپیامبر) وهمسرشرا رسوا نم
#سخنی_درست..✨
#بحث_هجده😁🍃
#پرسش..↓
..🐬.. چرا خداوند اعمال و اشیائی را حرام و اعمال و اشیائی را حلال گردانیده؟!
(از باب سلیقه؟!!😐)
#پاسخ..↓
..🍒.. به جهت اینکه ..
خداوند حکیم است؛ و هرکاری را از روی
حکمت و علم زیاد خود انجام میدهد
..🍷.. ( ↑ آن کاری راکه درست ومفید و بدون ضرر و ... است را خدا حکم میده)
..🎼.. هرچه را که به مصلحت و فایده انسان باشد ،حلال کرده ..
و هرچه راکه به ضرر ما باشد،
حرام یا مکروه ..✌️🏻
..🌲.. حرام و حلال خدا ..
مانند تابلوهای راهنمایی رانندگی است
که راه درست و غلط ، راه پرسود وضرر
راه خسران و زیان یا منفعت رابه مانشان میدهد؛..
..🌻.. از آنجا که سازنده هر دستگاه
بهترازهمه ،اختراع خودرامیشناسد..
خدا نیز،بهترازهمه حتی خودمان، این دستگاه پیچیده ( انسان ) را میشناسد
..💫.. و منافع و مضرات دستگاه را ،
یقینا خالق آن بهتر میداند!🌟.♥️.
..📱.. منبع :
کتاب،علی سالک..
#فرهنگ_توحیدی•🥰•
#کپی_آزآد°🌲°
#نذر_فرج°•🌻•°
#اللهم_عجلالولیکالفرج°☔️°
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد•🌙•
#وعجلفرجهم°🍒°
از ڪنار | تُ | گدا..،
با دست خالے رد نشد!
نیست عاقل هرڪسے
دیوانہ ے مشهد نشد...😍
#یاسریعالرضـا..♥️
#امام_رضا
#میلاد_امام_رضا
#دهه_کرامت
@shohda_shadat🌺
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_چهل_و_هشتم میگوید: دکتر والا بودن؟شروع شد خدا! _بله دکتر واال بودند دست
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_چهل_و_نهم
سخت ترین لحظات زندگی آدم شاید همان لحظاتی است که آدم انتظار میکشد. یک انتظار توام
با تلخ ترین احساسات دنیا.نکند ها و شاید ها و خداکند ها و خدا نکند ها!
قدم میزدم و دانه های تسبیح تربت ابوذر را با لالایی ذکر همیشگی ورد لبش خواب میکنم بلکه
خودم هم به آرامش برسم.مامان پری و زهرا هم که اصلا روی زمین نیستد گویا! بابا محمد سمتم
می آید و میگوید:
برو سر کارت ما هستیم
متعجب میگویم:
کجا برم بابا؟ابوذر اون تو!
با آرامش میگوید:
اگه میخوای اینجا وایستی برو مرخصی بگیر. هرچند بودنت فرقی به حال ابوذر
نداره!
لبخندم را در می آورد این بابا محمد!متعجب میگویم:
بابا من برم تمرکز ندارم! مردمو ناکار میکنم!
لبخند محوی میزند:
برو دختر بابا ...برو
از آن چشمهایی که حناق میشود توی گلویت میماند و نگفتنش سنگین تر و وزین تر از گفتنش
است تحویل بابا میدهم و سراغ مامان پری میروم:
مامان من باید برم میام دوبار.
با چشمهای نگرانش نگاهم میکند و میگوید:
برو مامانم. فقط اگه بهت خبری دادن و چیزی گفتن
بی خبر نذار منو!
چشمهایم را بازو بسته میکنم و قبل از رفتنم زهرا را میبوسم و میگویم:
غصه نخور عزیز دلم .... ان
شاءالله درست میشه همه چی.خودتو اذیت نکن.
با بغض تلخندی میزند و سر تکان میدهد.
راستش عجیب خجالت میکشیدم که سراغ طاهره خانم کتاب دعا به دست و عمو ذوالفقار کنار بابا
محمد ایستاده بروم تنها سری برایشان تکان میدهم وسراغ کارم میروم. ولی کجاست تمرکز که
سر کارم باشم؟ روحم پیش ابوذر بود و جسمم اینجا.
دکتروالا نگاهی به بخیه های روی سر بیمار میکند ودر همان حال میگوید:
ابوذر اتاق عمله؟
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_پنجاهم
دوباره یک نگرانی بد ریخت و قیافه ای چنگ میزند به دلم ومیگویم: بله یه ساعتی میشه که اون
تو
نیم نگاهی به من میکند و پرونده را از دستم میگیرد. دستور و دارو تجویز کنان میگوید: چیزی
نیست.عمل پیوند یه عمل نسبتا ساده است. نگران نباش.
سعی میکنم آقای دکتر! حرفش آسان است و عمل سخت....
پرونده را میبندد و دستم میدهد.میگوید:تو آیه ای اینو یادت باشه
و میرود.آیه را زیادی بزرگ کردید دکتر!
شماره بابا محمد را میگیرم و میگوید هنوز بیرون نیامده اند. خنده ام میگیرد! مثل مبتدی ها بی
خبرها رفتار میکنم.خودم که بهتر میدانم سه چهار ساعتی طول میکشد زنگ زدنم چه صیغه
ایست؟
خسته و با فکری مشغول مینشینم روی صندلی ایستگاه پرستاری و بی هدف خیره میشوم به
گلدان بی رنگ و روی روی میز.هنگامه کنارم مینشیند خبر دارد از اوضاع و احوالم . در آغوشم
میگیرد و حرفهای خودم را به خودم بر میگرداند.
تمام شود این اوضاع خدا کند!
به قدر جان کندن و فراقت روح از بدن سخت میگذرد این لحظات!ساعتم را نگاه میکنم.بعد قرنی
آن سه ساعت گذشت. هول ودستپاچه اوضاع را به هنگامه میسپارم سراغ برادرم میروم. به بخش
جراحی میرسم که همان لحظه دکتر سهرابی بیرون می آید. پا تند میکنم تا او و قبل از من سوالها
را از او پرسیده اند.با لبخند میگوید:
خدا رو شکر...عمل خوبی بود. بقیه اش رو بسپارید دست خدا.
بازدم حبس شده ی همه به یکباره بیرون می آید و الحمدالله ها بلند میشود. اول اولش هم سپرده
بودند دست خدا دکتر! به ما جامعه ی پزشکی اعتباری نیست!
لبخند زهرا و خدا را شکر گفتنهایش بیش از همه به دل مینشیند.
بعد از چند دقیقه اول امیر حیدر و بعد ابوذر را بیرون می آورند. الهی بمیرم برای برادر جوانم!
اینطور دیدنش شبیه شکنجه بود. زهرا ابوذر ابوذر کنان با تخت همراه میشود مامان اشک شوق
میریزد و من تنها تشکر دارم برای خدایم.سخت نگرفته بود برای آدم ضعیفی مثل من...
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat