eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸 . . . 🌸 . . « عَنِ الرِّضا(عليه السلام) أَنَّهُ كانَ يَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِياءِ، فَقيلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِياءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ ». حضرت رضا(عليه السلام) هميشه به اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد به اسلحه پيامبران، گفته شد: اسلحه پيامبران چيست؟ فرمود: دعا. . . . @shohda_shadat . 🌸 .🍃🌸 . . .
🌿 قال رسول اللّه صلى الله عليه و آله: الجَليسُ الصّالِحُ خَيرٌ مِنَ الوَحدَةِ و الوَحدَةُ خَيرٌ مِن جَليسِ السُّوءِ ؛ 🌿 صلى الله عليه و آله مےفرمایند: همنشين خوب بهتࢪ از تنهايے است و تنهايے بهتࢪ از همنشين بد . 📚 الأمالى ، طوسى ، ص 536 .
عیدتون مباررررك😍🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 نیسٺ گاهے، هیچ راهے جز بہ شاهے رو زدن با غمے سنگین رسیدن پیش او زانو زدن ظهرِ گرما، صحن مےچسبد چقدر شنیدن، بعد از آن یا هو زدن 🌱 @shohda_shadat🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❅✨↟↡ . • این جمعہ هم بہ نیمہ رسید و نیامدۍ لعنتــ بہ این نفس ڪهـ بدونِ تو میڪشم . . .😭! • ♡✿...(: @shohda_shadat..☆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_پنجاهم دوباره یک نگرانی بد ریخت و قیافه ای چنگ میزند به دلم ومیگویم: بله یه
فصل چهاردهم( دانای کل ) امیرحیدر با چند سرفه چشم میگشاید.نگاهی به دور و برش می اندازد و گیج و فارق از زمان و مکان میخواست موقعیتش را پیدا کند. صدای (خدارو شکر به هوش اومد) طاهره خانم توجهش را جلب میکند.کربلایی ذوالفقار بالای سرش می آید و میپرسد: سلتم بابا...خوبی حیدر جان؟ گلویش خشک تر از آنی بود که بتواند پاسخ پدرش را بدهد. سرفه ای کرد و با سر اشاره کرد که حالش خوب است. طاهره خانم سمت ایستگاه رفت و به آیه خبر داد که امیرحیدر به هوش آمده. آیه با خوشحالی سمت اتاق او رفت. با خجالت ضربه ای به در نواخت و با سلام کوتاهی به کربلایی ذوالفقار وارد شد. امیرحیدر همچنان سرفه میکرد. امیرحیدر سرفه کنان پاسخش را داد. طاهره خانم بانگرانی پرسید: چی شده آیه جان؟ آیه نگاهش میکند و میگوید: چیزی نیست اثرات داروی بی هوشیه. یه مقدار کمی بهشون آب بدید. خوب میشن چیزی نیست. آیه شرمنده بود و این شرمندگی از تمام حرکاتش مشهود بود. امیرحیدر همانطور که جرعه ای از آب را مینوشید پرسید: ابوذر...ابوذر چی شد خانم آیه؟ آیه حس کرد چقدر این لحن نگران و مردانه دلش را میلرزاند. چه احساسات خطرناکی بود! بی مورد وخطرناک!آب دهانش را قورت دادو گفت: خوبه ...اونم چند دقیقه قبل از شما به هوش اومد بخش پیوند بستریه... امیرحیدر الحمداللهی میگوید و بعد میپرسد: تا کی باید اینجا باشه؟ _یکی دو ماهی مهمون ماست. بعدشم که شیش ماه باید تحت تدابیر شدید امنیتی باشه ! امیرحیدر اخمی میکند و میپرسد: چرا اینقدر طول درمانش زیاده؟ _داروهایی بهش میدیم که سیستم بدنیشو ضعیف کنه تا پیوندو پس نزنه... _ای بابا... . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
آیه نگاهی به کربلایی ذوالفقار و طاهره خانم می اندازد و میگوید: من باید برم به ابوذر سر بزنم مشکلی بود خبرم کنید. با اجازتون. و بعد با خداحافظی کوتاهی از آنها از اتاق بیرون میرود.طاهره خانم خسته روی صندلی مینشیند و میگوید: ای بابا بیچاره پریناز. بعد سمت امیرحیدر میکند و رو به امیرحیدر میگوید: دیگه نبینم سر خود پاشی بیای از این کارا بکنی ... امیرحیدر با لبخند میگوید: دیگه یه کلیه دارم اونم لازمش دارم !نمیشه بدون اطلاع اهداش کنم.... طاهره خانم چشم غره ای میرود و میگوید: از تو هیچی بعید نیست ! کربالیی ذوالفقار اما دست میگذارد روی شانه ی پسرش و میگوید: خدا خیرت بده پسرم. و خب امیرحیدر هم دلش خوش بود به این حمایتها! نگاهش به در باز و سالن پر رفت و امد بود و فکرش پیش پرستارش...مثال خوب میشد خانم آیه چادری میبود و اصال پرستار نبود!!!! سری تکان داد خندید به این افکار مسخره...به او چه اصلا!؟ آیه با نشاط سمت اتاق ابوذر حرکت کرد.خوشحال بود و سرمست از این خوبی. اتاق ابوذر را باز کرد و زهرا را دید که دست ابوذر را در دست گرفته و مدام قربان صدقه اش میرود. با دیدن آیه بلند شد و نگران گفت: کجایی تو؟ از وقتی به هوش اومده یه ریز ناله میکنه و درد داره. نگاهی به صورت جمع شده از درد ابوذرش میکند دستهایش را میفشارد و میگوید: خوبی داداشی؟ خیلی درد داری؟ بی هیچ حرفی فقط سری به نشانه ی تایید تکان میدهد.آیه خیره به ابوذر میگوید: احتمالا عوارض عمله. میرم با دکترش صحبت کنم اگه موافق بود براش مسکن میزنم. تو غصه نخور زهرا جان. مریض میشی کنار ابوذر میوفتی یه مریض میشه دوتاها! زهرا محو لبخند میزند: الهی درد و بالش بخوره تو سرم آیه... ابوذر ناله کنان میگوید: ساکت شو ضعیفه.... . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat