eitaa logo
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
564 دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
77 فایل
برای نخبهای ایرانی برای موندن و نترسیدن برای شهیدای افغانی برای حفظ خاک اجدادی🇮🇷 به عشق قاسم سلیمانی💔 من افتخار دارم به دختری که #چادرش تو سختی ها باهاشه من افتخاردارم به #ایران به سرزمین #شیران به بیشه ی #دلیران خـღـادم و تبـღـادل : shohda1617@
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 امام عصر (عج) خطاب به آیت الله میرزا محمد حسین نائینی در دوران جنگ جهانی اول و اشغال ایران فرمودند: اینجا (ایران) شیعه خانه‌ی ماست. می شکند، خم میشود، در خطر است، ولی ما نمیگذاریم سقوط کند... ╭─┅═🕊═┅─╮ @shohda_shadat ╰─┅═🕊═┅─╯
" به او اگر بخواهم بنویسم خواهم نوشتــــ مرا هم ‌ببر هواے‌ شهر بدون تو برایم نفس‌‌گیر شده 📌 @shoda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میخوام ثروتمندترین مفقود باشم🌸 یادمه یه روز خیلی میگشت دنبال گرانترین لباس ها. 👕 خیلی گشتیم نمیدانم یا لباس های امریکایی یا ایتالیائی آبی رنگی که از بهترین لباس ها بود براش پیدا کردیم و پوشید.👖👔 خیلی خوش تیپ شده بود و بهش میومد. 😍 گفتیم این لباسها رو چرا انتخاب کردی مسعود؟ خدایی با لبخند ملیحی میگفت میخوام وقتی مفقود شدم و جنازه ام اونور ماند، وقتی مادرم حضرت فاطمه زهرا (س) اومد بالای سرم لباسهام قشنگ و تمیز و خوشگل باشه.☺️ باز با لبخند و شوخی میگفت میخوام با این لباس ها ثروتمندترین مفقود باشم.😁 مسعود مرادی مفقود شد، با همون لباس ها.😔 شهید مسعود مرادی🌹 👉 join 👇 🌷@shohda_shadat
هر وقت خواستے ... اقتدار و صلابت ، توام با مهربانے را در چهره یڪ مرد ببینے چشمــــانت را بہ حاج ابراهیم همّت بدوز ... 🌷 👉 join 👇 🌷@shohda_shadat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_هفتاد_و_ششم طرف مقابلم فقط انتظار کوتاه اومدن داشته باشم....نمیشه یه جایی ب
متعجب نگاهم میکند و میگوید: جدی میگی؟ _جدی میگم! دست از کار میکشد و میگوید: و الان باید به من بگی؟ با اجازه کی ردش کردی؟ _با اجازه بابام! _محمد میدونه؟ _بله که میدونن! ناباور میگوید: کی بود آیه؟ این دست و آن دست میکنم و میگویم:آیین! شوکه میشود اینبار... دست میگذارد روی پیشانی اش و میگوید:پسر حورا؟ خونسرد هستم اما من! _بله پسر همسر مامان حورا... مبهوت تک خنده ای میکند و میگوید: اون از تو خواستگاری کرد آیه!؟ معادله ی پیچیده ای نبود!مامان عمه را چه شده بود من نمیدانم! _آره عزیزم. خواستگاری کرد به بابا گفتم و بعد جوابش کردم با کلی دلیل منطقی... _یعنی به پرینازم نگفتی!؟ ابرو بالا می اندازم و میگویم: میدونی که وقتی اسمشون میاد چقدر اعصابش خورد میشه. نگفتم واسه اعصابش..نگو واسه اعصابش البته اگه واقعا توانایی نگه داشتن این مهم رو پیش خودت داری! والا شما دوتا عین سیم رابط میمونید! منتظرید وصل به هم شید انتقال اطلاعات کنید! ملاقه اش را تهدید وار سمتم میگیرد و میگوید: هوی مودب باش! ما ها فقط همراز همیم! خنده ام را در می آورد این همراز مهربان!.... همانطور که سمت اتاقم میروم دکمه های مانتو لباسم را باز میکنم و از پنجره ی اتاقم نگاهی به بیرون می اندازم... . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
پراید سفید رنگی جلو ساختمانمان پارک میشود و امیرحیدر کیف به دست از آن خارج میشود. لبخندی میزنم به حضورش.... کنار پنجره به دیوار تکیه میدهم و ناجوانمردانه خوشحالم که آیین سهم من نیست از زندگی... آیین دلم را اینجور گرم نمیکرد و من هیچ وقت اینطور با دیدن کسی شوق را در آغوش نمیگیرم و رویاها برایم تا به حال اینطور الالایی نخوانده بودند. مرد پایینی را یک جور خاص دوستش دارم اصالً(دوصتش دارم!) *** فصل شانزدهم( دانای کل ) امیرحیدر با اعصابی متشنج از ماشین پیاده میشود و خود را کنترل میکند تا نگاهش نرود سمت پنجره ی بالا سرش. شب سختی بود دیشب. بهانه آورده بود برای نگار و البته نگار هم البته تا حدودی برایش چیزهایی تازگی داشت و تازه فهمیده بود شرایط کنار امیرحیدر آنقدرا هم گل و بلبل نیست! کلید انداخت و در کارگاه را باز کرد.هنوز کسی نیامده بود. تمرکز هم نداشت این روزها از بس که فکرش مشغول بود. تصمیمش را گرفته بود و امشب میخواست هر طور شده با مادرش صحبت کند. میخواستم ختم قائله کند. نه اینکه حرف حرف مادرش باشد. خانواده ی زن سالاری نبود خانواده شان. حرف اول و آخر را همیشه پدرش میزد باقی تابع و گوش فرمان بودند.طاهره خانم اما خوب رگ خواب امیرحیدر را میدانست.ترس از ایذای طاهره خانم و کربلایی ذوالفقار همیشه در دل امیرحیدر بود و طاهره خانم با همین حربه کارش را پیش میبرد. متفکر به گوشه ای خیره شده بود و به دنبال راهی برای خارج شدن از این دالان تاریک و تو در توی بحران زندگی اش بود. در کارگاه باز شد و قاسم داخل شد. با دیدن امیرحیدر لبخندی زد و گفت: به به سالم بر سید عاشق.... امیرحیدر آرام سلامی داد که قاسم با خنده گفت:چی شده؟ میزون نیستی اخوی؟ خواست بگوید چیزی نیست اما چیزی بود و برای اینکه دورغ نشود گفت: فکرم مشغوله قاسم موادی را که برای شام آماده کرده بود روی اپن آشپزخانه میگذارد و میگوید: چی شده مگه؟ امیرحیدر بدون اینکه پاسخش را بدهد گفت: قاسم بعضی وقتا فکر میکنم تو خیلی خوش به حالته ها! تکلیفت با زندگیت معلومه. چند وقت دیگه ازدواج میکنی میری سر زندگیت برای آینده ات . نویسنده: 🌸•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#سخنی_درست‌‌‌🥰 #بحث_بیست_چهار‌💐 🌙: ..[🌈].. چرا خداوند بعضی از انسان هارا فقیر و‌محتاج ڪرده است.. آی
♥️ • • • • • 😍 {💐}... چرا خدا هرگز در دنیا و آخرت دیده نمیشود و هیج ڪسی حتی پیامبران و امامان اورا ندیده اند؟!🙄.. {🌲}... چون اولا .. رؤیت خدا به طور ڪلی محال است و چیز محال برای احدی ممڪن نیست! {🍉}... دوما ،تنها جسم قابل رویت است با اینڪه خدا جسم نیست ،واجب الوجود است ( باعث تمام موجودات ) پس دیده نخواهدشد.. {🌈}... سوما ،درموقع دیدنِ شیء باید آن چیز مقابل مان باشد حال اینڪه خدا جسم نیست پس جهت نیز ندارد.. {🌊}... چهارما ،برای دیدن یڪ چیز باید یا همه آن دیده شود یا هیج چیزش دیده نشود اگر قرار بود خدا همه اش دیده شود پس دیگر نامحدود نبود.. {🌙}... پنجما ،ما محدودیم.. خدا نامحدود .. چشم هایِ محدود،توان دیدنِ لایتناهی و واجب الوجودی ڪه بدون محدودیت است را ندارد؛.. {☔️}... آیه لن ترانی در قرآن از زبان خدا میگوید و این فعل نفی ابد است ؛ پس هرگز خدا دیده نمیشود!💔 ! (: {💛}... به قول حضرت علی {ع} : ڪاری نڪردم مگر آنڪه .. خدا راقبل‌و‌بعدآن‌ڪار؛دیدم(:♥️^ [✨اینجوری‌باش‌رفیق!✨] {📱}... منبع : هزارویڪ چرا از علی سالڪ . •🥰• °🌲° °•🌻•° °☔️° •🌙• °🍒°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا