#انگیزشی 💥💣
Tips to be successful in life
Appreciate those who love you
Help those who need you
Forgive those who hurt you
Forget those who leave you
نکاتی برای موفقیت :
از کسانی که دوستت دارند قدردانی کن .
به کسانی که به تو نیاز دارند کمک کن .
کسانی که آزارت دادند ببخش .
کسانی که تو را تنها گذاردند فراموش کن .
@shohda_shadat🍃🌸
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
قصه عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی خار کجا
سر عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
ادرکنی،ادرکنی،ادرکنی
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌈
@shohda_shadat 🌺
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹
#ششم_ذی_الحجه
سالروز #شهادت مظلومانه
#زائران_خانه_خدا
به دست مأموران آل سعود
در سال 1366 هجری شمسی
گرامی باد.
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهشان_پر_رهرو
∞| ♡🌱↷
『 @shohda_shadat 』∞♡
#شهیدانه 🍃
در زمان #غیبت به کسی منتظر میگویند که منتظر#شهادت باشد🥀
#شهید_مهدی_زین_الدین☘
@shohda_shadat 🌸
🗣آهاے #کرونا !
ببین!👀
😡سعے کن تا #اربعین جمع کنے برے!
نبینم امسال بهونه تعطیلے #اربعین بشیا....!😢
😭چون یه عده عاشق ، یه ساله چشم به راهشن...
یه عده هستن ، امسال نرن ، میمیرن...💔
😔حواست باشه...
#کرونا
#اربعین
#من_ماسک_میزنم
@shohda_shadat 🍃🌸
#شهیدانـه♥️
بهـ بهـ😍
قدم نو رسیده مبارڪ🌹خوش اومدے آقا محمدحسن🎈
انشاالله با دعاے اهل و بیت و شهدا و پدر شهیدتـ مثل ایشون سربازی آقا را بڪنے و راهت پدرت را ادامہ بدے🍃🌸
|• @shohda_shadat •|
·· | بٰا شُــهَدٰا ٰتا شـَهٰادت ْ| ··❤
#رمان_عقیق #قسمت_دویست_نود_و_ششم زهرا پیش از اینها منتظر این همکالسی همیشه همراه بود با خوشحالی در
#رمان_عقیق
#قسمت_دویست_نود_و_هفتم
ابوذر باز هم لبخند زد.دوست داشت این رفیقش را با تمام تلخی های گذشته دلش نمی آمد اذیت
شدنش را ببیند.خواست حرفی بزند که زهرا با لبخند محوی سنی به دست نزدشان آمد
***
امیرحیدر خود جواب آزمایش را گرفته بود و با لبخند و شیرینی به خانه برگشته بود. خدا را هزار
باره شکر میکرد برای این همه اتفاق خوب در زندگی اش .... شیرینی به دست وارد خانه شد و با
صدای پرنشاطی گفت:
سلام اهل خونه! میرحیدرتون اومد با دست پر...
طاهره خانم لبخند زنان از آشپز خانه بیرون آمد.
_چی شده کبکت خروس میخونه؟
امیرحیدر پاکت آزمایش را نشان میدهد و میگوید:
خدا رو شکر مشکلی نیست
طاهره خان الحمداللهی میگوید و بعد دستی به سرش میکشد و میگوید:
فکر کنم باید برم دنبال
نشون برای مراسم فردا شب...
فردا شبی که قرار بود بین پسرش و آیه محرمیت بخوانند و راستی راستی امیرحیدرش داشت مرد
زن و زندگی میشد....
عقیله کمک کرد تا آیه زیپ لباسش را ببندد و بعد بوسه ای روی گونه ی عزیز دردانه اش
نواخت.باورش برای همه سخت بود که آیه داشت عروس میشد. این دختر دوست داشتنی و توی
دل برو. اشک شوقی بر چشمان پریناز نشست و آیه در حالی که اشکهایش را پاک میکرد
سرزنش وار گفت:
گریه واسه چیه مامان پری؟
پریناز دستپاچه لبخندی زد و گفت: دخترمی عزیزم.... داری عروس میشی ...اشک شوقه...
آیه هم او را تنگ در آغوش گرفت. حس عجیبی بود... خیلی عجیب...
زنگ در فشرده شد و همگی بیرون رفتند برای استقبال از میهمانان جز آیه... شب عجیبی بود...او
امشب همسر کسی مثل امیرحیدر میشد و حس کردن چنین تغییری ورای تصورش بود. تقه ای به
در خورد و پشت بندش حورا به داخل آمد. خود پریناز علی رقم میل باطنی اش دعوتش کرده بود.
گفته بود حق مادر آیه است که امشب را حضور داشته باشد. هرچند که عدم حضور آیین به بهانه
سفر کاری قدری آیه را ناراحت کرده بود....
#ادامه_دارد.
نویسنده: #نیل2
🌸•°|ⓙⓞⓘⓝ↓
@shohda_shadat